- - -
﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ٢٣٤﴾ [البقرة: 234].
به دنبال بیان احکام طلاق و رجعت و مسؤولیتهای پدران در قبال فرزندان شیرخواره و همسران مطلقهشان؛ خداوند متعال حکم عده وفات را بیان میکند تا این گمان پیش نیاید که عده وفات هم، مانند عده طلاق است: «و کسانی از شما که میمیرند و همسرانی» یعنی: زنانی را «پس از خود بجا میگذارند» پس زنانشان «باید چهار ماه و ده روز» یعنی: چهار ماه و ده شبانه روز «انتظار بکشند» و پس ازآن میتوانند ازدواج مجدد نمایند. حکمت در تعیین این مدت برای عده وفات دو چیز است: احتمال اینکه زن حامله باشد. و هرچند جنین غالبا در چهارماهگی زنده میشود و حرکت میکند، اما خدای سبحان ده شبانهروز دیگر را احتیاطا بر آن افزوده زیرا چهبسا که جنین ضعیف بوده در چهارماهگی قادر به حرکت نباشد. ودر صورت محرزشدن حمل؛ عده زن حامله، وضع حمل اوست.در تعیین این مدت، حرمت نهادن به نکاح اول نیز مورد نظر است. قابل ذکراست که عده وفات برای زن؛ چه زن صغیرهباشد چه کبیره، چه حایضه باشد و چهیائسه، همان مدت چهار ماه و ده روز است و عده زن حامله چه از وفات و چه ازطلاق - به قول جمهور علما - وضع حمل اوست.
«پس هرگاه عده خود را بهپایان رساندند، در آنچه آنان به نحو پسندیده درباره خود انجام میدهند» از آرایشکردن، رویآوردن به خواستگاران و نهایتا ازدواج مجدد، در صورتی که بر وجه پسندیده و مخالف شرع نباشد «گناهی بر شما نیست و خداوند به آنچه انجام میدهید، آگاه است» پس میداند که چه کسی زنان را به ناروا از ازدواج مجدد باز میدارد و چه کسی حدود و حقوق مقرر را به خوبی رعایت میکند بنابراین، هرکس را در برابر عملش جزا میدهد.
با این آیه کریمه بر وجوب «احداد» برای زن معتده در عده وفات استدلال شده است. احداد: عبارت است از ترک زینت و آرایش، اعم از بهکاربردن خوشبویی، پوشیدن لباسهای جدید و زیورآلات و بیرون رفتن از منزل - جز بهجهت ضرورت یا عذری - نیز مشمول آن میشود. باید دانست که در رأیجمهور علما، پرداخت نفقه زنی که در عده وفات شوهرش بهسر میبرد، واجب نیست زیرا رابطه همسری (زوجیت) میان آن دو به پایان رسیده است، لیکن اهلعلم بر وجوب پرداخت نفقه زن حاملهای که طلاق ثلاثه یا طلاق رجعی داده شده است اجماع دارند. همچنان علما اجماع دارند بر اینکه اگر کسی زنش را طلاق رجعی داد، سپس قبل از به پایان رسیدن عده وی، وفات کرد؛ بر آن زن، عده وفات لازم است و هم او از آن شوهر ارث میبرد. عده وفات؛ بر زن آزاد، کنیز، صغیره و کبیره - چه با او آمیزش انجام گرفته باشد، چه نگرفته باشد - همه آنها لازم میگردد. گفتنی است که سوگواری بر مرگ نزدیکان فقط سه روز است، اما سوگواری بر مرگ شوهر - چنانکه گفتیم - چهار ماه و ده روز میباشد. درحدیث شریف آمده است: «برای زنی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد؛ روانیست که بر هیچ مردهای بیشتر از سه روز سوگواری کند، مگر بر شوهرش، که سوگواری برای او چهار ماه و ده روز است...»اکثر علما بر آنند که این آیه کریمه ناسخ حکم آیه: ﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِيَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَيۡرَ إِخۡرَاجٖ﴾ [البقرة: 240]. میباشد، که بیان آن خواهد آمد.
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَكۡنَنتُمۡ فِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ سَتَذۡكُرُونَهُنَّ وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ٢٣٥﴾ [البقرة: 235].
«و درباره آنچه شما به طور سربسته از زنان» عدهدار که در عده وفات، یا طلاق ثلاثه بهسر میبرند «خواستگاری کرده، یا» نیت و عزم ازدواج با آنان بعد از انقضای عده را «در دل نگهدارید، گناهی بر شما نیست» تعریض (سربسته): ضد تصریح است و به معنای این است که انسان مقصود خویش را به مخاطب با لفظی بفهماند که آن لفظ صراحتا برای مقصود او نهاده نشده است، بلکه تلویحا و اشارتا بر آن دلالت دارد و بنابراین، فهم آن به قرینهای نیاز دارد، چرا که از ذهن شنونده دور است. پس خواستگاری به شیوه سربسته و کنایی چنین است که: خواستگار چیزی را ذکر کند که بر آنچه ذکر نکرده است، دلالت کند، مانند اینکه به زن بگوید: آمدهام تا بر تو سلام کنم و به چهرهات بنگرم...! ای کاش زنی شایسته برایم پیدا میشد!... و از این قبیل سخنان کنایه آمیز دیگر. خطبه: یعنی: آنچه که خواستگار همراه با برخورد لطفآمیز در گفتار و عمل، از زن میطلبد. «خدا میدانست که شما به زودی آنان را یاد خواهید کرد» یعنی: خدا عزوجل میدانست که شما از بیان رغبت خویش به آن زنان شکیبایی نمیورزید و قطعا این تمایل خود را با آنان در میان میگذارید بنابراین، به شما رخصت خواستگاری تلویحی نه تصریحی از آنان را داد «ولی با آنان قول و قرار پنهانی نگذارید» یعنی: مرد مثلا به زن عدهدار نگوید: با من ازدواج کن، چون که دلباخته توام و باید به من قول بدهی که غیر از من با دیگری ازدواج نکنی... و از این قبیل سخنان دیگر «مگر آن که سخنی پسندیده بگویید» یعنی: آنچه که بر خواستگاری تلویحیای که مباح گردانیده شده، دلالت کند، مثل اینکه بگوید: به راستی که تو زیبایی...! من به زنان نیاز دارم...! یا اینکه از خودش در برابر زن توصیف کند و مثلا بگوید: من مردی هستم که اخلاقی نیکو دارم، دست و دل باز هستم و... از این قبیل سخنان «و به عقد زناشویی تصمیم نگیرید» یعنی: عقد نکاح را منعقد نگردانید «تا زمان مقرر بهسر آید» یعنی: تا عده زن بهپایان رسد. حرام بودن عقد نکاح در عده، مورد اتفاق همه مذاهب است و با نکاح در حال عده، زن بر مرد حلال نمیشود. «و بدانید که خداوند آنچه را در دل دارید» از عزم بر نکاح، یا غیر آن «میداند پس، از او برحذر باشید» از اینکه شما را در صورت عزم بر چنین نکاحی، مجازات نماید «و بدانید که خداوند آمرزنده است» بر کسیکه از او پروا میکند «بردبار است» با به تأخیر افگندن مجازات خطاکاران.
پس بهطور خلاصه، از آیه کریمه احکام ذیل برداشت میشود:خواستگاری صریح وبیپرده از زن در حال عده، اجماعا جایز نیست، لیکن خواستگاری کنایی و تلویحی از زنی که در حال عده وفات یا طلاق باین بهسرمیبرد، جایز است.خواستگاری صریح یا کنایی از زنی که در عده طلاق رجعی بهسر میبرد به اجماع علما جایز نیست زیرا زنی که در حال عده طلاق رجعی بهسر میبرد، هنوز حکم همسری او برای شوهرش پابرجاست.انعقاد و اجرای عقد نکاح بر زنان در حال عده، شرعا حرام بوده و اجماع علما بر آن است که تأویل مضمون: ﴿حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُ﴾ در آیه کریمه، به معنی انقضای عده زن میباشد.اگر شخصی با زن در حال عدهای عقد نمود و عروسی کرد، قاضی باید نکاح آن دو را فسخ کند و آن نکاح به اتفاق فقها باطل است.
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ٢٣٦﴾ [البقرة: 236].
«هیچ گناهی بر شما نیست اگر زنان را طلاق دادید» یعنی: مسئولیتی - اعم از گناه یا مهر و مانند آن - بر عهده شما نیست اگر زنان را طلاق دادید؛ «در آن وقت که هنوز با آنان مساس نکرده و برای آنان مهری نیز معین نکردهاید» مراد از مساس: جماع (مقاربت) است، پس اگر جماع صورت گرفت و مهری هم از قبل تعیین نشده بود، زن مستحق مهر مثل خود میشود «و آنان را» یعنی: زنانی را که قبل از تعیین مهر و قبل از مقاربت طلاق میدهید «بهرهمند سازید» به متعه. یعنی: بهآنها چیزی - از پوشاک یا طلا یا مانند آن - به عنوان بخشش تقدیم کنید تا این بخشش، جایگزینی باشد برای آنچه که آنها از مهر از دست دادهاند «توانگر به اندازه توان خود و تنگدست به اندازه توان خود» پس کیفیت متعه به وضعیت اقتصادی شوهر مربوط است، لذا متعهای که شوهر غنی میدهد، بر متعهای که شوهر فقیر میدهد، برتری دارد «بهره دادن بر وجه معروف» یعنی: بر وجهی متعه بدهید که در شرع و عرف موافق با آن، پسندیده باشد «لازم شده» این متعه دادن به عنوان حقی واجب «بر» ذمه «نیکوکاران» یعنی: کسانی که در برخورد بازنان مطلقه، روشی نیکو در پیش میگیرند.
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن يَعۡفُونَ أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِۚ وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَيۡنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ٢٣٧﴾ [البقرة: 237].
در آیه قبل، حکم زن مطلقه قبل از دخولی بیان شد که از قبل برایش مهری معین نشده بود، اما در این آیه، خداوند متعال حکم نوع دوم را بیان میکند و آن زن مطلقه قبل از دخولی است که برایش مهری معین شده است: «و اگر پیش از آنکه با آنان نزدیکی کنید، طلاقشان دادید، درحالیکه برایشان مهری معین کردهاید، پس» واجب ذمه شما این است که: «نصف آنچه را» به عنوان مهر برایشان «تعیین نمودهاید» به آنان بدهید «مگر اینکه زنان خود، ببخشند» یعنی: مگر اینکه زنان مطلقه یادشده، این نیمه مهر مشخص شدهای را که خداوند عزوجل برایشان بر عهده شوهران طلاقدهندهشان واجب گردانیدهاست، به شوهرانشان ببخشند، که در اینصورت مانعی وجود ندارد که شوهران این نیمه را به آنان نپردازند «یا کسیکه سررشته نکاح در دست اوست، ببخشد» که این سر رشتهدار - بنابر دو نظری که دراین باره میان فقها و جود دارد - یا شوهر، یا ولی زن است. مذهب ابوحنیفه وشافعی (در رأی جدید وی) این است که مراد از: ﴿أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِ﴾ «یا کسی ببخشد که گرهبند و سر رشته نکاح در دست وی است»، شوهرمیباشد. بنابراین قول، معنی این است: شوهر نیمه دیگر مهر معین شده را نیز بهزن مطلقه خود ببخشد و مهرآن را کامل بپردازد، یا چنانچه مهر مسمی را قبلا به طور کامل به زنش پرداخته است، بعد از طلاق، نصف آن را از وی باز پسنستاند، که ابن جریرطبری این قول را ترجیح داده. قول دوم در معنای مراد آیهکریمه این است که مراد از: (کسی که سر رشته نکاح در دست اوست)، ولی زنمطلقه است، یعنی: ولی زن مطلقهای که بعد از مقاربت شوهر، طلاق داده شده ومهری هم قبلا برای آن مسمی (معین) شده است، همچون خود آن زن مطلقه میتواند، آن نصف مهری را که زن با طلاق خویش مستحق آن شده است بر شوهرش ببخشد و آن را از وی نگیرد. «ولی»: یا پدر زن است، یا برادرش، یا کس دیگری از نزدیکانش که متولی عقد نکاح وی شده است. و این مذهب اماممالک است. زمخشری میگوید: «صحت قول اول آشکار است».
«و بخشش و بخشایش شما به تقوی نزدیکتر است» این خطابی است متوجه مردان و نیز زنان - بهطور تغلیبی - که آنان را به گذشت و بخشش در برابر یکدیگر تشویق و ترغیب میکند، پس کسی به تقوی نزدیکتر است که بخشندهتر باشد «و بزرگواری را در بین خودتان فراموش نکنید» یعنی: هرچند طلاق روابط شما را تیره و مکدرساخته، ولی به حرمت پیوندی که میان شما وجود داشته، اجازه بدهید تا نسیمی از فضل و مهربانی و گذشت بر این فضای مکدر بوزد، پس هرگز بزرگواری و فضل نسبت به یکدیگر را فراموش نکنید «بیگمان خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست» و از اعمال شما آگاه است، پس شما را در برابر آن جزای مناسب میدهد.
خلاصه احکام این دو آیه کریمه عبارت است از:امام ابوحنیفه و اصحابش بر آنند که دادن متعه به زنی که قبل از دخول (آمیزش) و قبل از تعیین مهر طلاق داده شده؛ مطلقا واجب است، اما دادن متعه به سایر زنان مطلقه، چون زنی که بعد از دخول طلاق داده میشود، یا زنی که قبل از دخول اما بعد از تعیین مهر طلاق داده میشود، مستحب است. ولی در مذهب شافعی، دادن متعه به هرگونه زن مطلقهای واجب است، مگر برای آن زن مطلقهای که شوهرش با او آمیزش (مقاربت) نکرده و مهری هم برایش معین شدهاست زیرا او مستحق نصف مهر تعیینشده خویش میباشد. مذهب ابوحنیفه و احمدبنحنبل بر آن است که مهر با خلوت صحیحه تماما لازم میشود. ولی مشهور از مذهب شافعی و مالک این است که مهر با خلوت صحیحه لازم نمیشود؛ مگر اینکه آن خلوت، با دخول (مقاربت) همراه باشد. برای متعه در قرآن و سنت حدی معین نگردیده، لذا فقها در مقدار اقل و اکثر آن اختلافنظر دارند. حد ادنای آن در نزد ابوحنیفه رحمه الله پیراهن و چادر و لحافیاست. ولی شافعی رحمه الله میگوید: شوهر به اعطای حد معینی از متعه مجبور نشود، مگر به حد اقل آنچه که اسم متعه بر آن اطلاق گردد. به زن مطلقه قبل از دخول که مهر برایش مشخص شده است؛ اجماعا دادن نصف مهر واجب است. شوهر میتواند نصف دیگر مهر مسمی (معین) را برای زن مطلقه قبل ازدخول ببخشد، یا زن، یا ولی او میتوانند از آن برای شوهر در گذرند.
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ٢٣٨﴾ [البقرة: 238].
«بر نمازها مواظبت کنید» یعنی: بر ادای نمازهای پنجگانه در اوقات آنها و بارعایت ارکان و شروط آنها همراه با خشوع قلب، مداومت و استمرار ورزید «بویژه نماز میانه» که به قول اکثر علمای صحابه رضی الله عنهم و جمهور تابعین نماز عصراست زیرا قبل از آن، دو نماز و بعد از آن نیز دو نماز وجود دارد و لذا این نماز در میانه نمازهای پنجگانه قرار دارد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درروز جنگ احزاب فرمودند: «خداوند عزوجل قبرها و خانههایشان (مشرکان) را پر ازآتش گرداند که ما را از نماز وسطی - نماز عصر - بازداشتند تا خورشید غروبکرد». همچنین در حدیث شریف آمده است: «إن أحب الأعمال إلى الله تعجيل الصلاة لأول وقتها»: «بیگمان محبوبترین اعمال نزد خدا عزوجل ، تعجیل نماز در اول وقتآن است». «و برای خدا فروتنانه بایستید» یعنی: در نماز به وقار و طمأنینه و خشوع برپا بایستید. برپا ایستادن در نماز فرض، فرض است، اما در نماز نفل، نشستن یا اداکردن آن بر بالای مرکب (ماشین، قطار، هواپیما، الاغ...) جوازدارد. «قنوت» در اینجا بهمعنی سکوت، یا به معنی طاعت و خشوع، یا به معنی ذکر خداوند متعال در حال قیام همراه با خشوع است.
سبب نزول: ائمه ششگانه حدیث و غیر آنان از زیدبن ثابت رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما با یکدیگر در اثنای نماز سخن میگفتیم، یعنی: یکی از ما با رفیق پهلویی خویش سخن میگفت تا اینکه نازل شد: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ﴾ «و برای خدا فروتنانه بپا ایستید»، پس به سکوت مأمور شده و ازسخن گفتن در نماز نهی شدیم.
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ٢٣٩﴾ [البقرة: 239].
«ولی اگر بیمناک بودید» از دشمنی، یا از سیل، یا از درندهای؛ پس در حال خوف «پیاده یا سواره نماز گزارید» یعنی: برای شما جایز است که در حال شدت خوف و هراس، سواره بر مرکب خود، یا در حال پیادهروی، رو بهسوی قبله یا بدون آن، همراه با حرکت و انتقال و جولان و حمله و گریز، نماز را بهجا آورید «و چون ایمن شدید» یعنی: چون خوف و هراس شما برطرف شد؛ «پس خدا را یاد کنید چنان که به شما آموخته است» از قوانین و برنامههای اسلام «آنچه که» قبلازآن «نمیدانستید» یعنی: با از بینرفتن خوف، نماز را با رعایت تمام شروط و ارکان آن به هیأت کامل و اصلی و رو به قبله ادا کنید. این آیه کریمه ناظر بر حکم نماز خوف همراه با امام، که نمازگزاران در آن به دو قسمت تقسیم میشوند، نیست زیرا این حکم در سوره «نساء» میآید.
خلاصه احکام دو آیه گذشته این است: نماز به هیچ حالی از شخص مکلف ساقط نمیشود و ترک آن با هیچ گونه عذری جایز نیست، هرچند به هنگام رویارویی با دشمن در صف کارزار، یا درحال شدت بیماری باشد، از همین روی اسلام آن را به کیفیتی مشروع گردانیده که با تمام احوال، تناسب و هماهنگی داشته باشد. در حدیث شریف آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمرانبن حصین رضی الله عنه فرمودند: «ایستاده نماز بگزار، پس اگرنتوانستی بهطور نشسته و اگر بازهم نتوانستی به پهلو». حتی در صورت وجودعذر، نماز گزاردن به اشاره پلکها، یا با اجرای ارکان آن به قلب نیز جایز است. و این مذهب جمهور (مالک، شافعی و احمد ) میباشد. اما ابوحنیفه بر آن استکه نماز گزاردن در حالت جنگی که همراه با جولان و جست و گریز است، باطل میباشد و فقط در صورتی جایز است که امکان درنگ کردن بر جای خود وجود داشته باشد، در غیر آن، رزمندگان باید نماز را به تأخیر اندازند.در نزد شافعیها و حنبلیها؛ نماز با سخنی که به جهت مصلحت خود نماز ازروی سهو صادر شده باشد، باطل نمیشود، اما احناف بر آنند که نماز با سخنگفتن به قصد یا به سهو، یا از روی جهل و خطا، یا اجبار، با بیان حداقل دوحرف، باطل میشود.جمهور علما جایز دانستهاند که مقتدی صحیح و سالم، پشت سر امام بیماری که بر ایستادن قادر نمیباشد، نماز بخواند زیرا هریک از آنها فرض خویش را به اندازه توان خویش ادا میکند، ولی مشهور از مذهب مالک، باطل شدن چنین نمازی - هم برای امام و هم برای مأموم - است.
باید دانست که صدور دستور مواظبت برنماز در میان طرح احکام خانواده، بهاین حقیقت اشاره دارد که: شرایط متحول زندگی خانوادگی و آشفتگیهایی که احیانا در آن بهظهور میرسد، بههیچ وجه نباید ما را از نماز که یادآور عملی پیوند انسان با خدای عزوجل است، به خود مشغول گرداند.
﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِيَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَيۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِي مَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٢٤٠﴾ [البقرة: 240].
«و کسانی از شما که مرگشان فرا میرسد و همسرانی برجای میگذارند، باید برای همسرانشان وصیت کنند که آنان را تا یک سال بهرهمند سازند» از نفقه و پوشاک ونیازهای ضروری آنان «و» آنان را از خانه شوهران «بیرون نکنند» یعنی: آنان مستحق بهرهمندی از خوراک و لباس و اقامت در خانههای شوهران متوفای خود میباشند و نباید از خانه آنان بیرون رانده شوند.
در ابتدای اسلام - پیش از نزول آیات میراث - زنان از شوهرانشان ارث نمیبردند، اما زن بعد از درگذشت شوهر، به مدت یکسال عده میکشید و باید درآن یک سال، نفقه و مسکنش از ترکه شوهرش تأمین میشد. پس حکم این آیهکریمه - در رأی جمهور - با آیه میراث در سوره «نساء» که سهم زن را از ارث شوهرش معین ساخت و آیه (234) از همین سوره که مربوط به عده وفات است، منسوخ شد و به جای یک سال عده، چهار ماه و ده روز مقرر گشت. «پساگر بیرون بروند» به اختیار خودشان قبل از تمامشدن یک سال «بر شما» یعنی: بر ولی متوفی، یا حاکم شرع، یا غیر آنها «گناهی نیست در آنچه که آنان درباره خود انجام میدهند» از آماده شدن برای پذیرش خواستگاران و آرایش نمودن برای آنان «بهطور پسندیده» یعنی: به طوری که در شرع پسندیده است و منکر بهشمار نمیرود زیرا بعد از بیرون رفتنشان از خانه شوهر متوفی، دیگر کسی بر آنان ولایتی ندارد. این خود دلیل بر آن است که: زنان در رعایت یا عدم رعایت یک سال نشستن در خانه شوهر مخیر بودهاند و این امر بر آنان حتمی نبوده است. وچنان که گفتیم؛ حکم این آیه کریمه - بنا بر رأی جمهور مفسران و فقها - منسوخاست «و خداوند عزیز» و غالب است در ملکش «حکیم است» در صنعش.
در بیان سبب نزول روایت شده است: مردی از اهالی طائف با خانواده خویش به مدینه آمد و در آنجا درگذشت، پس برای پدر و مادر و فرزندانش از ارث او سهم قرار دادند، اما به زنش چیزی ندادند، جز اینکه به ورثه متوفی امر کردند تا نفقه وی را از ترکه شوهرش به مدت یکسال بپردازند. آنگاه این آیه کریمه نازل شد.
﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ٢٤١﴾ [البقرة: 241].
«و بهرهمند ساختن زنان طلاق داده شده لازم است» به متعه «بهطور معروف» یعنی: به نیکویی و به شیوهای پسندیده «که بر پرهیزگاران مقرر است». آرای فقها در خصوص «متعه» را قبلا در آیه (237) بیان کردیم.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: چون آیه ﴿وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ﴾[البقرة:236] تا ﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾ نازل شد؛ مردی گفت: «بنابراین، اگر قصد احسان و نیکی را داشتم به زن مطلقهام متعه میدهم و در غیر آن خیر!». همان بود که این آیه کریمه نازل شد.
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٤٢﴾ [البقرة: 242].
«بدینگونه، خداوند آیات خود را برای شما بیان میکند، باشد که بیندیشید» در آنچه که در احکام الهی از حکمت و مصلحت هست، پس به خیر دنیا و آخرت رهنمون شوید.
با یک جمعبندی اجمالی از آیات فوق، ملاحظه میکنیم که زنان مطلقه عموما دارای چهار حالت ذیل میباشند:زنان مطلقهای که با شوهرانشان آمیزش داشتهاند و قبلا مهری هم برایشان مقرر شده است، که این گروه از زنان، مستحق کل مهریه خود هستند و عده آنان هم سه حیض یا سه طهر است.زنان مطلقهای که نه مورد آمیزش قرار گرفتهاند و نه هم برایشان مهری تعیینشده است؛ که برای این دسته از زنان، بر حسب توان شوهرانشان متعه واجب است و مستحق مهری نمیشوند.زنان مطلقهای که برایشان مهر مقرر شده، ولی مورد آمیزش قرار نگرفتهاند، که این دسته از زنان، مستحق نصف مهر تعیین شده خود میباشند.زنان مطلقهای که مورد آمیزش قرار گرفته اند، اما مهری برایشان مقررنگردیده، که این دسته از زنان، بدون هیچگونه خلافی مستحق مهر مثل خودمیباشند. یعنی: باید دیده شود که مهر امثالشان از زنان و دختران خانواده و اقربا و خویشاوندانشان چه مقدار بوده، پس آنان نیز همان مقدار را دریافت میکنند.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡيَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ٢٤٣﴾ [البقرة: 243].
«آیا از» حال «کسانی که هزارانهزار بودند و از بیم مرگ از خانه و کاشانه خودخارج شدند، خبر نیافتی«؟ ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آنان چهارهزار تن بودند که از طاعون فرار نموده و گفتند: به سرزمینی میگریزیم که در آن از مرگ خبری نباشد...» «پس خداوند» به امر تکوینی خود «به آنان گفت: بمیرید» و همه مردند «سپس آنان را زنده کرد» بعد از هشت روز یا بیشتر؛ به دعای پیامبرشان که گویند؛ نام او «حزقیل» بود، پس روزگاری زندگی کردند، در حالیکه نشان مرگ برآنان نمودار بود و آمده است که هیچ جامهای را نمیپوشیدند مگر اینکه به شکلکفن بر میگشت.
ابنکثیر در بیان داستان این گروه میگوید: «بیش از یکتن از سلف نقلکردهاند که این گروه، اهالی شهری در زمان بنیاسرائیل بودند که گرفتار طاعونیسخت شدند، پس گریزان از مرگ به بیابان زدند و در وادی فراخی فرود آمدند و چنان بسیار بودند که کران تاکران وادی را پر کردند. در این هنگام،خداوند عزوجل به سوی آنان دو فرشته فرستاد، آنگاه یکی از آن دو فرشته از فرودست وادی و دیگری از فراز آن بانگی مرگبار در دادند که بر اثر آن همه بهیکباره چون مرگ یک تن مردند و بعد از مرگشان مردم دورادورشان را دیوارکشیدند و به مرور زمان اجسادشان پراکنده و پوسیده شد. چون روزگاری دراز براین واقعه گذشت، پیامبری از پیامبران بنیاسرائیل بهنام «حزقیل» بر گورستان آنها گذشت، در این اثنا از خدای عزوجل درخواست کرد تا آنان را به دست وی زندهگرداند، خدای متعال این درخواست وی را اجابت کرد و به او دستور داد تا بگوید: هان ای استخوانهای پوسیده! خداوند عزوجل به شما فرمان میدهد که فراهمآیید. پس استخوانهای اجساد به همدیگر پیوستند. سپس به او دستور داد تا چنینندا دردهد: ای استخوانها! خداوند عزوجل به شما فرمان میدهد تا گوشت و عصب وپوست را بر خود بپوشانید. آنگاه - در حالیکه آن پیامبر شاهد صحنه بود - چنین شد. سپس به وی دستور داد تا ندا کند: هان ای ارواح! خداوند عزوجل به شما فرمان میدهد که هر روحی به همان جسد مقرر خویش که او را زنده و شاداب میساخت، برگردد. در این هنگام همه آنان زنده برپا ایستادند، در حالیکه نظاره میکردند و میگفتند: «سبحانك لا إله إلا أنت». که زندهگردانیدن مجدد ایشان، دلیلی قاطع بر وقوع معاد جسمانی در روز قیامت است.
«آری، خداوند نسبت به مردم صاحب بخشش است» و از جمله فضل و بخششوی، زنده کردن این گروه بود «ولی بیشتر مردم» که همانا کافران هستند «سپاسنمیگزارند» این فضل و بخشش را. آری! بخشش و فضل خداوند متعال بر اینگروهی که از ترس مرگ گریختند، زندهساختن مجددشان بود تا درس عبرت بگیرند و بدانند که ترس از مرگ، راه نجات از آن نیست، اما فضل خداوند عزوجل برمخاطبان این آیه، ارشادشان بهسوی اندیشیدن و عبرت گرفتن از داستان این گروه است تا بدانند که خداوند متعال بر هر کاری قادر است و بدانند که پرهیز و احتیاط نمیتواند راه را بر قدر ببندد.
هدف از بیان این داستان، تشجیع و ترغیب مسلمین بر جهاد است، با دادن این پیام به ایشان که: حذر کردن از مرگ و ترک جهاد به خاطر آن، نجات دهنده ازمرگ نیست، چنانچه خداوند عزوجل مرگ انسان را اراده کرده باشد.
﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ٢٤٤﴾ [البقرة: 244].
«و در راه خدا کارزار کنید و بدانید که خداوند شنوای داناست» و از مرگ نترسید که جهاد عامل مرگ نیست، بلکه جهاد برای امت اسلامی حیاتبخش است. علما گفته اند: باید دانست که عمر، سرنوشت، بلیات و امراض، همه به دست بلا کیفخداوند متعال است و ایمان به این امر واجب میباشد، ولی از آنجا که مقدرات برای ما شناخته شده نیست، لذا جایز است تا به منظور نگهداشت خویش ازناخوشیها، به اسباب متوسل شویم، از اشیای ترسناک قبل از هجوم آنهابپرهیزیم، و از قراردادن خویش در معرض خطر نابودی احتیاط کنیم، اما اگر بهرغم به کار بستن وسایل و گرفتن احتیاط، بنده دچار بلا و مصیبتی شد، باید صبر وشکیبایی را از دست ندهد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم سرزمین طاعون زده را از بیرون آمدن از آن به قصد فرار و مردم خارج از آن منطقه را از ورود به آن منع کردند.
﴿مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَيُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا كَثِيرَةٗۚ وَٱللَّهُ يَقۡبِضُ وَيَبۡصُۜطُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥﴾ [البقرة: 245].
بعد از آن که خدای سبحان به جهاد امر کرد، اینک به انفاق مال در راه خویش نیز دستور میدهد زیرا جهاد نیاز به امکانات مالی دارد: «کیست آن که به خدا وام دهد وامی نیکو»؟ یعنی: به طیب خاطر و بدون فشار و آزار و منتی. وام دادن به خدا عزوجل مثلی است برای تقدیم عمل نیکی چون انفاق مال، که انجامدهنده آن سزاوار ثواب میشود و ازجمله، انفاق آن سبب میشود: «تا خدا آن را برای او چند برابر بیفزاید» یعنی: در آن رشد و فزونی و برکت عنایت کند تا بدانجا که از ده تا بیشتر از هفتصد برابر اصل خود گردد «و خداست که» در روزی بندگان «قبض» پدید میآورد؛ برای ابتلایشان «و بسط پدید میآورد» برای امتحانشان. قبض: تنگی و کم ساختن رزق و بسط: گشایش و وسیعساختن آن است. اینخود، هشداری است براین که: هرکس به هنگام بسط و گشایش روزی بخلورزد، نزدیک است که کار بر وی به قبض دگرگونه شود «و بهسوی او بازگردانده میشوید» ای بندگان، پس شما را در قبال آنچه که در راه وی تقدیم کردهاید، پاداش میدهد و اگر هم بخل ورزیده باشید، شما را مجازات میکند. ابنزیدمیگوید: «خداوند متعال از روی امتحان بر تو گشایش پدید میآورد، درحالیکه تو بیرون رفتن به جهاد را نمیپسندی و به زمین سنگینی میکنی و او بر دیگری تنگ و سخت میگیرد، در حالیکه مشتاق و سبکبال برای جهاد است، پس آنچه در دست داری بیرون افگن که فقط این دستگیر تو خواهد بود».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: چون آیه ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ﴾ [البقرة: 261]. نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا کردند: «رب زد امتی: خدایا برای امت من بیفزای»، آنگاه این آیه کریمه نازل شد. بنابراین، این آیه کریمه در نزول متأخر ولی در تلاوت، مقدم است.
علما دربیان احکام گفتهاند: به وامدادن پول، حبوبات، خوراکیها و حیوانات جایز است و بر عهده وام گیرنده باز گرداندن همانند آن چیزی است که وام گرفتهاست. همچنین مسلمین اجماع دارند بر اینکه قراردادن شرط افزودن در مقدار وام به هنگام بازیافت آن - ولو به مقدار یک حبه - ربا است و حرام میباشد.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِيَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ٢٤٦﴾ [البقرة: 246].
آنگاه خداوند متعال بعد از بیان داستان گذشته، این داستان را برای تشویق وترغیب مؤمنان بر جهاد و برای بیان این حقیقت که جهاد در امتهای پیشین هممطلوب و مشروع بوده است، مطرح میکند: «آیا از» حال و داستان «ملاء از بنیاسرائیل پس از» درگذشت «موسی خبر نیافتی» ملأ: سران و اشرافند. اینداستان، ناظر بر دورانی است که بنیاسرائیل بعد از حضرت موسی علیه السلام به چنگال ستمگران (قوم عمالقه) گرفتار شدند و مدتی طولانی تحت ستم آنان بهسر برده از دیار و کاشانه خویش بیرون رانده شدند «آنگاه که به پیامبرشان» که گفتهمیشود، شمویل[1] بود «گفتند: پادشاهی برای ما بگمار» که بر گرد او جمع شویم و به رأی و اندیشه او عمل کنیم «تا در راه خدا» همراه با او «پیکار کنیم. آن پیامبرگفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید، گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم با آن که ما از دیارمان رانده» و از زنان «و از فرزندانمان جدا ساخته شدهایم» باکشتهشدن و به اسارت در آمدن زنان و فرزندانمان به وسیله قوم جالوت، لذا با وجود اقتضای جنگیدن با قوم جالوت، هیچ مانعی فراروی این امر که پیکار کنیم وجود ندارد «پس چون جنگ بر آنان فرض شد، همگی» بهدلیل سستی در اراده وتصمیم و اضطراب در نیتها؛ «پشت کردند» از جنگ «جز شمار اندکی از آنان» آنان همانهایی بودند که با طالوت از رودخانه عبور کردند. به قولی: شمار آنان بهتعداد اهل بدر - سیصد و سیزده تن - بود «و خداوند به حال ستمگران داناست» پس آنان را در برابر ترک جهاد که ستمی آشکار است، مجازات میکند.
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَكُمۡ طَالُوتَ مَلِكٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡكُ عَلَيۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡكِ مِنۡهُ وَلَمۡ يُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَيۡكُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِي ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ يُؤۡتِي مُلۡكَهُۥ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ٢٤٧﴾ [البقرة: 247].
«و پیامبرشان» شمویل «به آنان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است» او را برای فرماندهی و رهبری شما آماده نموده و شما را به فرمانبرداری ازوی و جنگیدن تحت فرمانش امر میکند. نقل است که طالوت، نه از نسل نبوت بود و نه از نسل پادشاهی، بلکه چوپان یا دباغی بود فقیر، و دربنیاسرائیل سنت بر آن بود که پیامبران از سبط «لاوی» و پادشاهان از سبط «یهودا» برمیخاستند و چون طالوت از تبار هیچیک از این دو سبط نبود «گفتند:چگونه او را بر ما پادشاهی باشد با آن که ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم و به او ازجهت مال گشایشی داده نشدهاست«؟ یعنی: چگونه ممکن است که طالوت پادشاه ما شود، درحالیکه او نه از تبار شاهان است و نه هم از ثروتمندان و سرمایهداران تا ما بهخاطر اشرافیت یا سرمایه او، از وی پیروی و فرمانبرداری کنیم؟ «پیامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است» به پادشاهی و فرمانروایی وگزینش خداوند متعال حجت قاطع است «و او را در دانش بر شما برتری بخشیده است» آری! دانش؛ این ویژگیای که ملاک برتری انسان و گل سرسبد همه فضایل و از بزرگترین دلایل و وجوه برتری بر دیگران است «و» نیز او را «درنیروی بدنی» بر شما برتری داده است، نیرویی که تأثیر آن در جنگها و مانند آن از مسئولیتهای سنگین واضح و روشن میباشد. به قولی: او را طالوت نامیدند، بهجهت طول قد و قامت آن زیرا او پهلوانی بود که هم در دیانت و هم در توانایی جسمی و کاردانی جنگی - یعنی اوصافی که در رهبری و فرماندهی ملاک و معیار شناخته میشوند - بسی نیرومند بود. آری! روشن است که فضایل شخصی وذاتی انسان، بر ثروت و شرافت در نسب مقدم است.
«و خداوند پادشاهی خود را به هرکس که بخواهد میدهد» زیرا ملک، ملک وی و بندگان هم بندگان وی اند، پس شما را چه جای اعتراض بر امری که نه ملک شماست و نه هم در حوزه تصرف شما قرار دارد؟ «و خدا واسع» و گشایشگر فضل خویش است و «داناست» به کسیکه سزاوار پادشاهی است و برآن تواناییدارد. پس، از این دو آیه کریمه چنین بر میآید که: جهاد در راه خدا عزوجل ، آمادگی روانی، تربیتی، علمی، شایستگی، جرأت و شجاعت، عزم و نیت صادقانه، اخلاص و روحیه ایثار و قربانی را میطلبد.
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٤٨﴾ [البقرة: 248].
«و پیامبرشان به آنانگفت: نشانه» صدق و صحت «فرمانروایی او این است که برای شما صندوقی میآید که در آن آرامشی از جانب پروردگارتان است» یعنی: آن صندوق سبب آرامش دلهای شما در مورد موضوع گزینش طالوت است که درآن اختلاف ورزیدهاید و مایه ثبات و پایداریتان در هنگام رویارویی با دشمنانتان است. سکینه: از سکون، به معنی وقار و آرامش است. «و یادگاری از میراث آلموسی و آل هارون است» یادگار نهاده شده در آن صندوق عبارت بود از: عصایموسی و ریزههای الواح تورات که تورات اولینبار در آنها نوشته شده بود. بعضیچیزهای غیر اینها را نیز افزودهاند. به قولی: مراد از آل موسی و آل هارون، نه خاندان آنها، بلکه خود آنها هستند، یعنی: این یادگارها نه از خانواده موسی علیه السلام وهارون علیه السلام بلکه مربوط به خود آن دو بود. «و فرشتگانش آن را حمل میکنند» آری! فرشتگان به دستور پروردگار متعال، آن صندوق را که گویند از چوبطلا اندود ساخته شده بود، در برابر دیدگان آنها در میان آسمان و زمین حمل کرده آنگاه فرود آمدند و آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند. یادآور میشویمکه انبیای بنیاسرائیل، این تابوت سکینه (صندوق عهد) را در جنگها پیشاپیش خود حرکت میدادند و آن را وسیله پیروزی خود میدانستند «مسلما اگر مؤمن باشید، برای شما در این رویداد نشانهای است» بر شایستگی طالوت به فرمانروایی. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «عمالقه فلسطین در یکی از جنگها، آن صندوق را از بنیاسرائیل به زور گرفتند، لذا خداوند عزوجل به نشانه حقانیت طالوت، آن را به وسیله فرشتگان بهسوی وی باز فرستاد و فرشتگان آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند و چون بنیاسرائیل این صحنه را دیدند، گفتند: اینک آری! پس، به طالوت تسلیم شده و او را پادشاه خود ساختند و به جهاد تحت فرمان وی آماده شدند و طالوت از میان جوانان آنها هفتاد هزار تن را برای جهاد برگزید».
﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ٢٤٩﴾ [البقرة: 249].
«و هنگامی که طالوت با لشکریان رهسپار شد» از شهر خویش بیت المقدس ولشکر را از شهر به جنگ «عمالقه» خارج کرد، فصل؛ فصل تابستان و هوا سختگرم بود، لذا لشکریان از طالوت آب خواستند، او «گفت: خداوند شما را به وسیله رودخانهای میآزماید» نقل است که: مراد از آن رودخانهای در میان اردن وفلسطین است. گفتنی است که هدف از این آزمون، سنجش میزان اطاعت لشکریان وی بود. طالوت افزود: «پس هرکس از آن بنوشد از پیروان من نیست» لذا هرکس از من در این دستور اطاعت کند، در سایر فرمانها نیز مطیع من خواهد بود و هرکس این دستور را نادیده بگیرد و خواهش نفسش بر او چیره شود، پس او در سایر امور سخت و دشوار، بهطریق اولی خداوند عزوجل را عصیان و نافرمانیخواهد کرد «و هرکس از آن نخورد، قطعا او از من است، مگر کسیکه با دستش غرفهای برگیرد» اغتراف: گرفتن آب به دست یا به وسیله دیگری است و (غرفه) برگرفتن آب با یک کف دست، یا با هردو کف دست است. آری! طالوت، فقط نوشیدن یک مشت آب را به آنان رخصت داد تا آزار تشنگی را اندکی از آنان برطرف ساخته باشد و تا بدین وسیله بتوانند کشمکش نفس خویش را مهارکنند «پس همه از آن نوشیدند» و از فرمانده خویش نافرمانی کردند، لذا او نیز به آنان اجازه نداد که باوی در جنگ با دشمن همراهیکنند «جز اندکی از ایشان» که ننوشیدند و ایشان به تعداد اصحاب بدر (سیصدوسیزده تن) بودند، چنانکه درصحیحبخاری و غیرآن آمده است.
ابن جریر از براءبنعازب رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «ما در میان خودمانچنین میگفتیم که اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر سیصدودهتنواندی بودند، به شماره اصحاب طالوت که با وی از نهر گذشتند و از نهر نگذشت بجز مؤمنی». اما سدی میگوید: «تمام لشکر طالوت هشتادهزارتن بود، هفتاد و ششهزارتن آنان از آب نهر نوشیدند و فقط چهارهزار تن با طالوت باقی ماندند». اما با وجود اینآزمایشی که از پایداری و اطاعت آنها بهعمل آمد، کسانی هم که از نهر گذشتند، آنچنان که باید به هنگام رویارویی با دشمن، پایداری نکردند «و هنگامی که طالوت و کسانی که همراه وی ایمان آورده بودند از آن نهر گذشتند» آنان همان تعداد اندکی بودند که از وی اطاعت کردند، هرچند که در میزان یقین و صلابت دینیشان باهمتفاوت داشتند، چرا که در این هنگام بددلانشان «گفتند: امروز ما را یارای» مقابله با «جالوت و سپاهیانش نیست» جالوت: مشهورترین قهرمان فلسطینیها و فرماندهآنان بود. اما «کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با صابران است» یعنی: پیروزی با صبر و پایداری همراه است، نه با بسیاری تعداد.
﴿وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَيۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ٢٥٠﴾ [البقرة: 250].
«و آنگاه که برای جنگ با جالوت و سپاهیانش به میدان آمدند» برزوا: در براز بیرون آمدند. «براز»: زمین و فضای فراخ است «گفتند: ای پروردگارما! برما» باران «صبر فروریز و گامهایمان را استوار بدار» یعنی: ما را نیرومند گردان تا به شکست روبرو نشویم و از میدان جنگ نگریزیم «و ما را بر خدانشناسان پیروزگردان» و یاریمان کن تا بر جالوت و سپاهیانش غالب گردیم.
﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا يَشَآءُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٥١﴾ [البقرة: 251].
«پس آنان را به اذن خدا» یعنی: به امر و اراده وی «شکست دادند و داوود، جالوت را کشت» داوود فرزند «یسی» است، و طالوت او را جهت نبرد با جالوت برگزید و او با فلاخن و چوبدستی خویش، جالوت قهرمان طاغوت را کشت «و خداوند به او پادشاهی ارزانی داشت» او را به پادشاهی بنیاسرائیل برگزید و این در حیات طالوت بود «و» نیز به او «حکمت را» ارزانی داشت، بعد از مرگ صمویل و طالوت. مراد از حکمت در اینجا، نبوت است. خاطرنشان میشود که قبل از داوود، پادشاهی و نبوت برای هیچکس فراهم و یکجا نشده بود و خداوند عزوجل نبوت و پادشاهی را هردو یکجا به او بخشید، در حالیکه قبلا چوپانی بیشنبود. زبور نیز بر داوود علیه السلام نازل شد «و از آنچه میخواست به او آموخت» یعنی: ازآنچه که مشیت خداوند متعال بر آن رفته بود، به داوود آموخت، همچون صنعتزرهسازی، شناخت زبان پرندگان و داوری میان مردم در اختلافات و دعاوی آنان «و اگر خداوند برخی از مردم را» که کارگزاران اسباب شر و فساد هستند «بهوسیلهبرخیدیگر» از آنان که به وسیله جهاد و امربه معروف و نهیازمنکر، جلو شر وفساد و مفسدان را میگیرند «دفع نمیکرد، قطعا زمین تباه میشد» زیرا اهل فساد بابرپاکردن شرارههای شر و فتنه که براندازنده نسلها و آبادانیها و کشتزارهاست، برزمین غلبه میکردند و مسلمانان را از میان برداشته، مساجد و عبادتگاهها را ویرانمیساختند، پس این اهل ایمانند که با نیرومندی مادی و معنوی خویش، بازدارنده شر و فساد از روی زمین میباشند «و خداوند نسبت بهجهانیان تفضل دارد» و براساس همین فضل خویش، برخی از آنان را به وسیله برخی دیگر دفع نموده و شرارههای شر و فتنه را فرو میخواباند.
﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٢٥٢﴾ [البقرة: 252].
«این» اموری که در این داستان مطرح شد «آیات الهی است که ما آن را بهحق» یعنی: خبر صحیحی که در آن هیچ شک و شبههای نیست «بر تو میخوانیم وبهراستی تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «از جمله پیامبرانی» تصریح و تأکید بر رسالت آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، برای تقویت قلب و تثبیت نهاد و استوارترساختن امر نبوت ایشان و رد این سخن کفار است که میگفتند: تو پیامبر نیستی.
پرتوی از تاریخ بر داستان طالوت و جالوت: بنیاسرائیل مدتی پس ازدر گذشت حضرت موسی علیه السلام به سرزمین فلسطین وارد شدند و (356) سال درآنجا به سر بردند، در این مدت، آماج حملات ملتهای مجاور خود - چونعمالقه عرب، اهالی مدین، فلسطین و آرامیها - قرار گرفتند، که گاهی پیروزمیشدند و گاهی هم مغلوب میگشتند. در اواسط سده چهارم در عهد «عالیکاهن» بود که بنیاسرائیل در نزدیکی غزه با فلسطینیهای ساکن«اشدود» درگیرشدند، آنان در این جنگ مغلوب فلسطینیها گشته و صندوق مقدس (تابوت) رااز دست دادند و این صندوق، به چنگ فلسطینیها افتاد، که این امر بر بنیاسرائیلسخت دشوار آمد. بقیه داستان اجمالا در آیات فوق آمده است.
﴿تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَيۡنَا عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَلَٰكِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن كَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ٢٥٣﴾ [البقرة: 253].
«این پیامبران» که در آیه سابق با جمله: ﴿ وَإِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾ به آنان اشاره شد «بعضی از آنان را بر بعضی برتری بخشیدهایم» یعنی: به بعضی از آنان، بیش از دیگران از مزایای کمال بخشیدهایم و ایشان را به خصلتهای پسندیدهای که درغیرشان نیست مخصوص گردانیدهایم و از جمله پیامبر آخرالزمان حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم را. اگر گفته شد: پس وجه جمعنمودن میان این آیه کریمه و میان اینحدیث شریف مرفوع ابوهریره رضی الله عنه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودهاند: «مرا بر انبیای دیگربرتری ندهید»، چیست؟ میگوییم: آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اینسخن را یا بر سبیل تواضعفرمودهاند، در عین اینکه خود به این حقیقت آگاه بودهاند که برترین انبیا و رسل هستند. یا این سخنشان قبل از زمانی بوده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از برتری خویش بر دیگر انبیا آگاه گردند. یا این سخنشان حمل بر آن میشود که در هنگام مناقشه و مشاجره پیرامون این موضوع، مرا بر دیگر انبیا: برتری ندهید. یامرادشان این بوده که: به انگیزه عصبیت، مرا بر دیگر انبیا: برتری ندهید. پساین حدیث به هیچ وجه به معنی نفی برتری آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر دیگر انبیا نیست. چنانکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف دیگری فرمودهاند: «أنا سيد ولد آدم: من سرور و سالار فرزندان آدم هستم». ولی بنابر حدیث اول، سزاوار نیستکه ما بنابر تعیین بگوییم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم برتر از موسی یا عیسی علیهماالسلام اند، بلکه بدون تعیین پیامبری از پیامبران میگوییم که: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از همه انبیا ورسل برتر هستند.
«از آنان کسی هست که خداوند با او سخن گفته است» و ایشان حضرات موسی و محمد علیهماالسلاماند و این از جمله برتریهایی است که خداوند عزوجل به ایشان بخشیده است «و بعضی را درجات بلند ارزانی داشت» ایشان پیامبرانی هستند که جایگاه و منزلتشان در نزد خدای سبحان بسی بزرگ و متعالی است. احتمال دارد که مراد از این بعض، پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشند، به سبب کثرت مزایاییکه دارند و هم محتمل است که مراد از آن ادریس علیه السلام باشد که خداوند عزوجل وی را به جایگاهی بلند رفعت داد و به آسمانها برد. یا مراد از آنان، پیامبران اولیالعزم: هستند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در شش چیز بر انبیا برتری داده شدهام: جوامع الکلم به من داده شده.به من با افگندن رعب و وحشت در دل دشمنانم، پیروزی و نصرت عطاگردیده.اموال غنیمت برایم حلال گردانیده شده.زمین برایم پاک و سجده گاه گردانیده شده.به سوی کافه خلق خدا عزوجل برانگیخته شدهام، نه به سوی یک قوم و نژاد ومنطقه خاص.خاتم انبیا هستم و نبوت به من ختم گردیده».
«و به عیسیبن مریم معجزات آشکار دادیم» این از جمله برتریهایی است کهخدای سبحان به او عنایت فرمود، معجزاتی چون زنده ساختن مردگان، شفادادن بیماران لاعلاج و غیره «و او را به وسیله روحالقدس تأیید کردیم» روحالقدس: جبرئیل علیه السلام است و تفسیر آن در (آیه 87) گذشت. پس آیه کریمه دلیل بر آناست که میان انبیا: در فزونی الطاف و عنایات الهی، احوال و مقامات، ویژگیها، کرامتها و معجزات، تفاوت و تفاضل وجود دارد، اما باید گفت که در اصل نبوت میانشان هیچ برتری و تفاضلی نیست و ایشان در نبوت و هدف واحدخویش، همه با هم برابرند، پس مزیت و برتری آنها بر یکدیگر به خصوصیات دیگری مربوط است که افزون بر اصل نبوت میباشد. «و اگر خدا میخواست، کسانی که پس از آنان آمدند» یعنی: پس از پیامبران، یا پس از موسی و عیسی و محمد: «بعد از آن همه دلایل روشنی که برآنان آمد، به کشتار یکدیگر نمیپرداختند، ولی» امتهای انبیا بعد از ایشان «اختلاف پیشه کردند» و با هم درافتادند تا بدانجا که به کشتار یکدیگر پرداختند و به ملتهای گوناگونی تبدیلشدند «پس بعضی از آنان ایمان آوردند» و بر ایمان خویش استقامت ورزیدند «و بعضی کفر ورزیدند» همچون مسیحیان بعد از حضرت عیسی علیه السلام و یهودیان بعد ازحضرت موسی علیه السلام . «کفر» ضد ایمان است، همچنین «کفر» به معنی انکار نعمت که ضد شکر میباشد، نیز آمده است «و اگر خدا میخواست» که بعد از ایناختلاف با همدیگر نجنگند «با همدیگر کشمکش و کارزار نمیکردند، ولیکن خداوند هرآنچه را اراده کند، انجام میدهد» از یاری رساندن و توفیق بخشیدن، یا خوارساختن و رسوا نمودن هرکس که بخواهد، پس هیچ ردکنندهای برای حکم وی و هیچ تبدیلکنندهای برای قضا و داوری وی نیست، لذا مشیت خداوند متعالبر آن رفته است که این موجود بشری در همان خط سیری که هم اکنون هست قرارداشته باشد - با این ساختار دو قطبی درون خود و با این استعدادهای متضادش که هم قابل هدایت و هم قابل گمراهی است - و اراده الهی بر آن است که بشر در انتخاب راه هدایت، یا گمراهی، مختار باشد، و اختلاف و کشمکش هم لازمه اینهاست.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٥٤﴾ [البقرة: 254].
«ای مؤمنان! از آنچه روزیتان دادهایم، انفاق کنید» در راه خدا عزوجل ، مادام که بر ذخیرهکردن آنچه که در روز قیامت بهنفع شماست، برای خود قادرید «پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه دادوستدی است» تا آنچه را که سبب نجات است برای خود خریداری نمایید «و نه» در آن روز «دوستی» و صداقت و محبتی است «و نه شفاعتی» مؤثر است، مگر برای آنان که خداوند عزوجل به ایشان اذن شفاعت بدهد. و این روز، روز قیامت است. «و کافران همان ستمکارانند» چرا که پیامبران: را تکذیب کرده و هشدارها را نادیده گرفتند و از اعلامیهها فرمان نبردند. عطاءبن دینار گفته است: «سپاس خدای عزوجل را که فرمود: کافران همانا ستمکارانند و نفرمود: ستمکاران همانا کافرانند، چرا که دیگر کار بر همگان دشوار میشد». به قولی: مراد از کافران؛ منکران فرایض الهی و از جمله ترککنندگان و بازدارندگان زکاتند زیرا امر به «انفاق» در این آیه، ناظر بر زکات فرض میباشد.
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ٢٥٥﴾ [البقرة: 255].
«خداست که معبودی جز او نیست» یعنی: معبود بر حقی جز او نیست «زندهاست» یعنی: او تعالی زنده پایندهای است که نه حیات وی زایل و نه متحول ودگرگون میشود «و» هم اوست «قیوم» یعنی: قیامکننده به تدبیر امور آفرینش ومخلوقات خویش و حفظ و نگهداشت آنها و برپادارندهای که همه موجودات به او نیازمندند و او از همه آنها بینیاز میباشد «نه خوابی سبک او را فرا گیرد» سنه: خواب سبک و غنودنی است که به عنوان مقدمه خواب پدید میآید و احساسرخوت و سستی و فروافتادن پلکها (چرت) نشانه آن میباشد. خواب: حالتی است خاص که بر جانداران عارض میشود و با آن، حواس ظاهری از احساس وادراک باز میماند. «و نه» او را «خوابی گران» فرامیگیرد، پس بر حق تعالیهیچ نقص و غفلت و فراموشیای از تدبیر امور مخلوقاتش، دست نمیدهد «آنچهدر آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست» و تحت سلطه و فرمان او میباشد «کیست آنکس که جز بهاذن او در پیشگاهش شفاعت کند»؟ هیچیک از بندگانش قادر نیست که نزد وی به احدی از آنان - با شفاعت یا غیر آن - نفعی برساند تا آنگاه که حق تعالی خود به شفاعت کننده اذن شفاعت ندهد «میداند آنچه را درپیشرویشان است» از آخرت «و آنچه در پشت سرشان است» از دنیا. که اینخود دلیل احاطه علم وی به تمام کائنات - اعم از گذشته، حال و آینده آنها - میباشد «و به چیزی از علم او احاطه و آگاهی نمییابند مگر آنچه خود بخواهد و کرسیاو آسمانها و زمین را دربر گرفته» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «کرسی حق تعالی، علم اوست». طبری این رأی را ترجیح داده. از نظر اهل لغت نیز، اصل کرسی بهمعنای علم است، از این جهت به علما «کراسی» گفته میشود زیرا آنان تکیهگاههای مردم و محل اعتماد ایشانند. در روایتی دیگر از ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست که فرمود: «کرسی حق تعالی محل و موضع هردو قدم اوست». به قولیدیگر: مراد از کرسی، عظمت و بزرگی خدای عزوجل است و الا - در حقیقتامر - نه کرسیای است و نه نشستنی و نه هم کسیکه بنشیند. به قولی دیگر: مراد از کرسی، فرمانروایی خداوند متعال است. باید دانست که به قول صحیح، کرسی غیر از عرش است و عرش از کرسی بزرگتر میباشد، چنانکه در احادیث شریف آمده است.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «من بر آنم که واجب است تا ما به عرش وکرسی همانگونه که در قرآن مجید آمده است ایمان داشته باشیم و حق تعالیخود به مراد خویش از آنها داناتر است». «و نگهداری آنها بر او دشوار نیست» یعنی: نگهداشت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، بر خداوند متعال سنگین و دشوار نیست و به او از این کار کمترین مشقتی نمیرسد «و او بلند مرتبه بزرگقدر است» بر مخلوقاتش از روی قدر و منزلت، والا و برتر و بر آنان تواناست و بر همه چیز غالب و مسلط میباشد. پس مراد از علو؛ علو قدر و مرتبهاست، نه علو مکانی زیرا خدای سبحان از قرار گرفتن در مکان مبرا و منزه میباشد. خاطرنشان میشود که این آیهکریمه را «آیهالکرسی» مینامند.
فضیلت آیه الکرسی: در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از ابیبنکعب رضی الله عنه سؤال کردند: کدامین آیه از آیات کتاب خدای عزوجل بزرگتر است؟ گفت: آیهالکرسی، فرمودند: «تهنیت باد بر تو علم، ای ابامنذر»!. همچنین در حدیث شریف به روایت اسماء بنت یزیدبن سکن آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بیگمان اسم اعظم خداوند عزوجل در این دو آیه کریمه است: ﴿ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ٢﴾، و ﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ٢﴾ [آل عمران: 1-2]. همچنین در حدیث شریف آمده است: «آیهالکرسی سرور همه آیات قرآن است و در هیچ خانهای که شیطان در آن است، خوانده نمیشود، مگر اینکه شیطان از آن خانه بیرون میرود». همچنین در حدیث شریف آمده است: «من قرأ دبر كل صلاة مكتوبة آیة الكرسي لم يمنعه من دخول الجنة إلا أن يموت: کسیکه پس از هر نماز فرض آیهالکرسی را بخواند، هیچ چیز دیگری او را از ورود به بهشت باز نداشته است، جز اینکه بمیرد». احادیث بسیار دیگری نیز در فضیلت آیهالکرسی آمده است که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر کردیم.
ابنکثیر میگوید: «آیة الکرسی مشتمل بر ده جمله مستقل است که همه به ذات الهی متعلقاند و در آنها تمجید و تعظیم خدای یکتا میباشد».
﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٢٥٦﴾ [البقرة: 256].
«در دین هیچ اجباری نیست» یعنی: هیچکس از کفار را - در صورتی که بهپرداخت جزیه تن دردهد - به قبول اسلام اجبار و اکراه ننمایید زیرا دلایل و برهانهای دین حق آشکار و روشن است و نیازی به این وجود ندارد که کسی را به اجبار به آن وادار نمود. در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: گروهی از انصار مدینه گفتند: «ما قبل از اسلام با این اعتقاد که دین یهود از دین ما بهتر است؛ فرزندانمان را به دین آنان درآوردیم و حالا که خدای عزوجل اسلام را نمایانگردانید، دیگر میباید فرزندانمان را به جبر و اکراه به پذیرش اسلام وادارنماییم»، پس چون این آیه کریمه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان انصار را مخیر ساخته و آنان را به پذیرفتن اسلام، اجبار و اکراه نکردند. آری! اکراه واجبار منتفی است؛ «چرا که رشد از غی، به روشنی آشکار شده است» مراد از رشد دراینجا؛ ایمان و مراد از غی؛ کفر است. یعنی: راه از بیراهه متمایز و آشکار و ایمان با دلایل و برهانهای خود متجلی و روشن گردیده است بنابراین، نیازی به اجبارکسی بر پذیرش اسلام وجود ندارد «پس هرکس به طاغوت کفر ورزد» طاغوت: کاهن، شیطان، بت و هر سردمداری در عرصه گمراهی است «و به خدا ایمان آورد» بعد از آن که راه از بیراهه بر وی آشکار گشته است؛ «هرآینه به عروهالوثقیچنگ زده است» عروه: یک طرف ریسمانی است که به شکل حلقهای گرهزده میشود و هرکس به چاهی فرو رود، یا از آن بالا آید، آن حلقه را محکم دردست خویش میگیرد. مراد از آن در اینجا؛ وسیله نجات است. وثقی: یعنی: محکم بههم گرهزدهشده و سخت استوار. آری! هرکس ایمان آورد؛ بهدستاویزی محکم و استوار چنگ زده است «که گسستنی برای آن نیست» یعنی: آن حلقه هرگز باز و گسسته نمیشود تا کسی را که به آن چنگ زده، هلاک کند، بلکه فرد چنگزننده به خود را همانطور به بهشت میرساند و از بهشت فقط کسی جدا میافتد که به آن حلقه چنگ نزده باشد.
ابنکثیر آرای علما درباره «عروةالوثقی» را چنین نقل میکند: «عروه الوثقی؛ ایمان است». سدی میگوید: «عروهالوثقی اسلام است». سعیدبن جبیر وضحاک میگویند: «عروهالوثقی؛ کلمه طیبه لا اله الا الله است». انسبن مالک رضی الله عنه میگوید: «عروهالوثقی قرآن است». سالمابنابیالجعد میگوید: «عروهالوثقی دوست داشتن در راه الله و دشمنی ورزیدن به خاطر اوست». آنگاه ابنکثیر درجمعبندی این آراء میگوید: «همه این اقوال صحیح است و میان آنها هیچگونه تعارضی وجود ندارد». «و خداوند شنواست» همه گفتنیها را «داناست» به همهاعتقادات؛ اعم از کفر و ایمان. قرطبی گفته است: «از آنجا که ایمان به خدا عزوجل وکفر به طاغوت، از اموری است که به زبان گفته میشود و قلب آن را باورمیکند، پس، مناسب بود که در اینجا صفت «سمیع» برای گفتنیها و صفت«علیم» برای معتقدات به کار رود، که چنین شد».
این آیه کریمه قاعدهای بزرگ از قواعد اسلام و رکنی عظیم از ارکان سیاست، برنامه و راه و روش آن است. قاعدهای که اجبار کسی را به پذیرش دین روانمیداند و همچنین به کسی این اجازه را نمیدهد که فردی از اهل ادیان را به اجبار از دین وی خارج سازد. البته این قاعده هنگامی تحقق میپذیرد که مسلمانان قوی و نیرومند باشند، به گونهای که بتوانند از هویت و حیات دینیشان در برابرفتنهگران حراست و حفاظت نمایند، لذا برای تأمین آزادی دعوت و ایمنی از فتنه، جهاد علیه سلطه متجاوز امری اجتناب ناپذیر است و بعد از آن، موضوعگردن نهادن به اسلام در حوزه فردی و گروهی، چیزی است که به قناعت اختیاری انسانها از طریق حجت و برهان، یا گفتوگو به شیوهای که نیکوتر است، واگذاشته میشود و در این میدان، دیگر نه جهاد مسلحانهای در کار است و نه اجبار و فشاری.
صاحب تفسیر «المنیر» پس از آن که اقوال و آرای مفسران در خصوص منسوخ شدن این آیه کریمه را با آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ﴾ [التوبة: 73]. نقلمیکند؛ این استنباط را به دست میدهد که قول به نسخ آن ضعیف است، لذا قول صحیح این است که آیه کریمه منسوخ نیست. شهید سید قطب رحمه الله نیز در «فی ظلالالقرآن» این آیه کریمه را از بارزترین وجوه گرامیداشت خداوند متعال از انسان میداند و با بیانی مدلل نشان میدهد که میان اصل عدم اکراه بر دین و اصل مشروعیت جهاد مسلحانه، هیچگونه تعارض و تناقضی وجود ندارد و هریک از آنها مجال خاص خود را دارا میباشند[2].
﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٢٥٧﴾ [البقرة: 257].
«خداوند ولی مؤمنان» یعنی: یاور و سرور و کارسازشان «است، آنان را از تاریکیها» یعنی: از شبهات گمراهکن، جهل و پرستش طاغوت «به سوی نور» علم و هدایت و ایمان «بیرون میآورد» ابنکثیر میگوید: «خداوند عزوجل نور را بهصیغه مفرد و ظلمات را به صیغه جمع یاد کرد؛ زیرا حق یکی است و متعدد نمیشود، اما کفر و گمراهی انواع و اقسام زیادی دارد». «و کافران سرورانشان طاغوت است که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها خارج میکنند» مراد از طاغوت در اینجا؛ ائمه و فلاسفه کفرند که کافران را به کفر و الحاد امر کرده و کفر را برآنان آرایش میدهند و بدینوسیله آنان را از نور فطرت الهی که مردم را برآن سرشته است و از راه انبیا علیهم السلام که دعوت بهسوی عقاید راستین و شریعتهای روشن و مستقیم است، بهسوی تاریکیهای کفر خارج میکنند «آنان اهل آتشند، آنان در آن جاودانند».
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت میکند: کسانی که بهعیسی علیه السلام ایمان آورده بودند و چون پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شدند، به ایشان نیز ایمان آوردند؛ از مصادیق این آیهاند.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٢٥٨﴾ [البقرة: 258].
«ای محمد! آیا ندیدی» با قلب خویش «آن کسی را که با ابراهیم در باب پروردگارش محاجه کرد» گویند: او نمرودبنکنعان بود که در عراق پادشاهی میکرد و مرکز فرمانرواییاش بابل بود و نقل است که او پادشاه عالمگیر زمان خود بود که دنیا را تماما زیر سلطه و فرمان خویش درآورده بود. «در مقابل آن که خدا به اوپادشاهی داده بود» یعنی: طول مدت پادشاهیاش، او را به این طغیان و گردنکشی واداشت زیرا نقل است که او به مدت چهارصد سال بر مسند پادشاهی قرارداشت و در این پادشاهی و ناز و نعمت، مغرور و گردنکش شد، در حالیکه نعمت اساسا انگیزه بخش شکر و سپاس است نه ناسپاسی و گردنکشی، هم ازاین روی او با ابراهیم علیه السلام به مقابله و مکابره پرداخت، «آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارم آن کسی است که زنده میکند و میمیراند» یعنی: دلیل قطعی وجودپروردگار توانا، ایجاد این پدیدههای مشاهده شده بعد از عدم آنها و باز معدوم ساختن آنها بعد از وجودشان است و این بالضروره، دلیل بر وجود فاعل مختاری است زیرا این پدیدهها به خودی خود به وجود نیامدهاند و لابد ایجادکنندهای آنها را آفریده است و این آفریننده، همان پروردگاری است که من به سوی پرستش وی به یگانگی فرامیخوانم. اما نمرود به کبر و نخوت خود ادامه داد و «گفت: مننیز زنده میکنم و میمیرانم». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «نمرود، دو مرد را که بهاعدام محکوم بودند، احضار کرد، پس یکی از آنها را کشت و دیگری را بخشید و بدینگونه ادعا کرد که او زندگی بخشیده و میرانیده است، که البته این ادعایش مغالطهای بیش نبود زیرا قصد ابراهیم علیه السلام این بود که پروردگار متعال زندگی ومرگ را در اجساد میآفریند، ولی قصد نمرود کافر این بود که او قادر است تا از کشتن درگذرد؛ و این خود زنده ساختن است و قادر است تا بکشد؛ که این خود میراندن است. روشن است که این پاسخ ابلهانهای بود که هرگز قرار دادن آن در مقابل حجت ابراهیم علیه السلام صحیح نیست». آن گاه ابراهیم علیه السلام حجتی به میدان او آورد که در آن مغالطه روی نمیدهد و به کافر این مجال فراهم نمیشود که از آن با تکبر و لجاجت بگریزد: «ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق برمیآورد، پس تو آن را از مغرب برآور» یعنی: هرگاه تو مدعی آن هستی که زنده میکنی و میمیرانی؛ پس کسیکه زنده میکند و میمیراند، هماو در نظام هستی نیز میتواند تصرف کند - اعم از آفرینش آن، یا دست بردن در برنامهها و نظامات آن - لذا من از تو میخواهم که اگر راست میگویی؛ اینک این خورشید را که هر روز ازمشرق طلوع میکند، از مغرب بر آور؛ «پس آن کافر مغلوب شد» و بر جای خویش میخکوب گشت و متحیرانه ساکت ماند «و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمیکند» یعنی: به آنان حجت و برهانی را الهام نمیکند، بلکه حجتشان در نزدپروردگار متعال، محکوم به شکست و بطلان است.
سدی میگوید: «این مناظره میان ابراهیم و نمرود بعد از بیرون آمدنابراهیم علیه السلام - بهسلامت از آتش - روی داد زیرا قبل از آن، میان آن دو ملاقاتی روی نداده بود». ابنکثیر به نقل از زید بناسلم میگوید: «نمرود غله و خوارباری فراوان داشت و مردم برای گرفتن غله نزد وی میرفتند. ابراهیم علیه السلام نیز همراه با آنان نزد وی رفت، هم در آنجا بود که این مناظره میان آن دو روی داد. پسنمرود به ابراهیم علیه السلام غلهای نداد - چنانکه به مردم میداد - و چون ابراهیم علیه السلام ازنزد وی به سوی خانوادهاش بر میگشت، در مسیر راه، بار خویش را از توده خاکی که نزدیک خانهاش بود پر کرد و با خود گفت: چون نزد خانواده خود بروم، آنان را با نمایاندن این بار از خود وا میآورم. به خانه که رسید، بار خود راگذاشته، تکیه داد و خوابید. زنش ساره به سوی دو کیسه همراه ابراهیم علیه السلام که پر ازخاک بود رفت و آن دو را پر از خوراکیای پاکیزه یافت و از آن غذایی گواراپخت. چون ابراهیم علیه السلام از خواب بیدار شد، غذایی لذیذ را در برابر خود آماده یافت، پرسید: این را از کجا آوردهاید؟ ساره گفت: از غلهای که همینکآوردی! پس ابراهیم علیه السلام دانست که این، روزیی از جانب خدای عزوجل بودهاست«.
﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ كَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمۡ يَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجۡعَلَكَ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ كَيۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٢٥٩﴾ [البقرة: 259].
«یا» ندانستی داستان «کسی را که بر قریهای گذشت» این کس، به قول مشهور: عزیر علیه السلام از انبیای بنیاسرائیل بود که بر قریهای از سرزمین بیتالمقدس که به دست بختالنصر ویران شدهبود، گذشت. به قولی: مراد از قریه؛ اهالی آناست. «که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود» یعنی: سقفها و دیوارهای آن قریه بر سر ساکنان خود فرو ریخته بود. عروش: سقفهاست. به قولی: معنای آن این است: آن قریه خالی از سکنه بود، در حالیکه خانهها آباد و پابرجا بودند. عزیر علیه السلام با مشاهده این وضع با خود گفت: «چگونه خداوند» مردم «این ویرانکده را پس از مرگشان زنده میکند»؟ اینچنین بود که او احیای مجدد آن قریه یا شهر را در حالتی که مشابه حالت مردگان است، بعید پنداشت. مراد وی، بعید پنداشتن زنده شدن مجدد مردم آن قریه بود «پس خداوند او را» یعنی: عزیر را «صد سال میراند، سپس برانگیختش» و بدینگونه برای او در وجود خودش، بر معاد مثل ونمونهای زد. و از زنده ساختن او به «بعث» تعبیر شد نه «احیاء»، برای اعلام اینامر که عزیر علیه السلام همچون بار اول؛ زندهای عاقل و با ادراک کامل گردید. خداوند عزوجل بعد از برانگیختن مجددش به او گفت: «چقدر درنگ کردهای«؟ در حالمرگ؟ «گفت: یک روز یا پارهای از روز را درنگ کردهام» عزیر این سخن را بنابه پندار خودش گفت زیرا خدای عزوجل او را در آغاز روز میراند و پس از صدسال در آخر روز زنده ساخت، پس چون دید که خورشید هنوز میتابد، گمان کرد که آن خورشید؛ خورشید همان روز است و او فقط چند ساعتی بیش نخوابیده است «گفت» پروردگار متعال «چنین نیست، بلکه صد سال درنگ کردهای» در حال مرگ «پس به خوراک و نوشیدنی خود» که گویند؛ انجیر و شیره انگور بود «بنگر، که» با وجود سپری شدن این مدت طولانی، طعم و رنگ آن به قدرت لایزال ما «تغییر نکرده است و به درازگوش خود بنگر» که چگونه اعضا واجزای وجودش متلاشی شده و استخوانهای آن درهم ریخته است و بدان که این واقعه برای آن است که هم پاسخ سؤال تورا بدهیم «و هم تو را نشانهای برای مردم گردانیم» در مورد معاد و برانگیختهشدن بعد از مرگ. گفتهاند: نشانه قراردادنعزیر، در این حقیقت بود که او بعد از گذشت صد سال، به مانند روزی که مرده بود، جوان برانگیخته شد، درحالیکه فرزندان و نوادگان خود را همگی پیر وکهنسال یافت. «و به این استخوانها بنگر که چگونه آنها را به حرکت درمیآوریم» یعنی: آنها را بر روی همدیگر قرار داده و به هم پیوند میدهیم «سپس گوشت را بر آن میپوشانیم» یعنی: استخوانها را با گوشت میپوشانیم. ابنکثیر نقل میکند: «آن شهر ویرانه بعد از مدت هفتاد سال از مرگ عزیر علیه السلام آباد و مسکونی شدهبود». گفتنی است؛ اولین چیزی که خداوند عزوجل در عزیر آفرید، چشمانش بود و اوبا چشم خود میدید که چگونه استخوانهایش یکی یکی به دیگری پیوسته و سپسبر آنها گوشت پوشانده میشود، آنگاه بر وی روح دمیده شد «پس چون این حال برای او آشکار شد» یعنی: چون برای او آنچه را که قبل از این بعید میپنداشت، به عینیت آشکار گشت «گفت: به یقین میدانم که خداوند بر هر چیزی تواناست» یعنی: اکنون میدانم به نوع دیگری از دانستن که قبل از این نمیدانستم و آن علم عیان است، پس، هماکنون من داناترین اهل زمان خویش به این حقیقت هستم. به قرائتی دیگر (اعلم...) آمده است؛ که در این صورت معنی این است: خداوند عزوجل به او دستور داد تا این حقیقت را به نحوی بداند که در آن، آرامش و اطمینان قلبی وجود دارد.
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٢٦٠﴾ [البقرة: 260].
«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بهیاد آور «آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده میکنی«؟ جمهور علما بر آنند که این سؤال ابراهیم علیه السلام ازروی شک و تردید در قدرت خداوند متعال نبود زیرا ابراهیم علیه السلام هرگز در قدرت حق تعالی بر زندهساختن مردگان شک و شبههای نداشت، بلکه فقط میخواست تا کیفیت زنده شدن را به چشم سر ببیند. ابن کثیر میگوید: «برای این درخواستابراهیم علیه السلام چند سبب ذکر کردهاند، از آن جمله اینکه چون او به نمرود گفت: (پروردگار من همان است که زنده میگرداند و میمیراند)؛ دوستدار آن شد کهدر این باره، از علم الیقین به عینالیقین ارتقا یابد». بنابراین، ابراهیم علیه السلام با اینخواستهاش نه رؤیت قلب، بلکه رؤیت چشم را اراده داشت تا برای او طمأنینه وآرامش حاصل شود. پس خداوند عزوجل در پاسخ وی «فرمود: مگر ایمان نیاوردهای«؟ به اینکه من به زندهساختن مردگان قادرم، که اینک از من نمایاندن آن را میخواهی؟ طرح این سؤال، در عین علم خداوند عزوجل به ایمان داشتنابراهیم علیه السلام ، برای تعلیم دادن به شنوندگان است «گفت: چرا» باور داشتهام و ایمان آوردهام که تو بر این کار توانایی «و لیکن برای این که» با یکجاشدن دلیل عیان همراه با دلایل ایمان «دلم آرام گیرد»، خواستار این معاینه و مشاهده گردیدهام. آری! ابراهیم علیه السلام هرگز در زندهشدن مردگان شکاک و متردد نبود و برای پیامبران: چنین شک و تردیدی جایز هم نیست، ولی او بهخاطر آن خواهان دیدن این امر شد که فطرت انسان براین سرشته شده که از مشاهده آنچه که ازوجود آن خبر یافته، به اطمینان دست مییابد.
به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرمودهاند: «خبر یافتن همچون معاینه و دیدن نیست». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «در قرآن کریم آیهای ازاین آیه کریمه امیدوار کنندهتر نیست». خواجه عبدالله انصاری رحمه الله میگوید: «یقینرا سه رتبت است، اول علمالیقین، پس عینالیقین؛ پس حقالیقین، ابراهیم علیه السلام خواست تا هرسه رتبت در او جمع شود و علمالیقین، عینالیقین گردد». لذا خداوند متعال خواسته ابراهیم علیه السلام را اجابت نموده «فرمود: چهار پرنده را بگیر و آنهارا پیش خود ریزریز گردان» یعنی: بعد از برگرفتن چهار پرنده، هرکدام آنها راقطعهقطعه کن «سپس بر سر هرکوهی پارهای از آنها را بگذار» یعنی: از هرکدام آنها پارهای بر سر هرکوهی قرار ده «آنگاه آنها را فرا خوان، شتابان بهسوی تو میآیند» یعنی: شتابان به سوی تو به پرواز در میآیند «و بدان که خداوند، عزیز حکیم است» یعنی: حق تعالی غالب و توانایی است که چیزی او را عاجز نمیگرداند و در صنع و تدبیر خویش فرزانه و باحکمت است.
نقل است که ابراهیم علیه السلام چهار پرنده را از چهار نوع بر گرفت: طاووس، کرگس، کلاغ و خروسی را. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «ابراهیم علیه السلام پرندگان ریزریزشده و به هم در آمیخته را بر هفت کوه قرار داد، آنگاه سرهایشان رابه دست خود گرفت، سپس نگاه کرد که چگونه اجزای آنها به هم میپیوندد وپرهایشان یکییکی بههم میآید و همه زنده شدند».
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٢٦١﴾ [البقرة: 261].
سبب نزول: این آیه کریمه درباره عثمانبن عفان و عبدالرحمنبن عوف رضی الله عنه نازل شد زیرا اولی سپاه تبوک را به هزار شتر، همراه با نمد و یراق وجهاز آنها مجهز کرد و به علاوه چاه آبخیزی داشت که آن را نیز بر مسلمانان صدقه کرد و دومی چهار هزار درهم را در راه خدا عزوجل انفاق نمود. ابوسعیدخدری رضی الله عنه میگوید: پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دستانشان را بالا برده درحق عثمان رضی الله عنه چنین دعا میکردند: «پروردگارا! من از عثمانبن عفان راضیشدهام، پس، تو نیز از او راضی باش».
«صفت کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند» یعنی: در جهاد برای اعلای کلمهالله «همانند دانهای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشهای صددانه باشد» یعنی: صفت انفاقشان مانند صفت کشت دانهای با این اوصاف است. مراد خوشههای هفتگانهای است که از یک ساقه واحد سر میزند، یعنی یکساقه به هفت شاخه منشعب میشود که در هرشاخه یک خوشه و در هر خوشه صددانه است «و خداوند برای هرکس که بخواهد» پاداشش را «چند برابر میکند» یعنی: باز هفتصد برابر را برای کسانی که آداب انفاق را رعایت کنند[3] و انفاقشان برای برتری کلمه خدا عزوجل باشد، چند برابر میکند «و خداوند گشایشگر» است. یعنی فضل و بخشش وی گشاده است و از خلقش فراگیرتر و گستردهتر میباشد «داناست» به کسانی که مستحق این فضل و بخشش هستند و نیز به کسانی کهمستحق آن نیستند.
این آیه کریمه اقتضا میکند که انفاق در جهاد پاداشی هفتصد برابر داشته باشد، در حالیکه در آیه دیگری آمده است که یک کار نیک، دهبرابر پاداش دارد لذا از این امر دانسته میشود که پاداش ده برابر، متعلق به انفاق در غیر جهاد از دیگرراههای خیر بوده و فقط پاداش انفاق در جهاد است که هفتصد برابر میباشد. اماماحمد از عیاضبن غطیف روایت کرده است که گفت: نزد ابوعبیده آمدیم تا او رابه سبب ناراحتیای که به پهلویش عارض شده بود، عیادت کنیم در این هنگام همسرش بر بالینش نشسته بود. پس به همسرش گفتیم: ابوعبیده رضی الله عنه شب را چگونهگذراند؟ گفت: بهخدا که شب را برخوردار از پاداش الهی گذراند. ابوعبیده رضی الله عنه بهسخن درآمد و گفت: نه! چنین نیست، من شب را با چنین حالی سپری نکردهام. در این اثنا رویش را که بهطرف دیوار بود، بهسوی عیادتکنندگان برگرداند وگفت: آیا از من نمیپرسید که به زنم چه گفتم که او از سخنم چنین برداشتی کردهاست؟ در حدیث شریف از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «هر کس مازاد بر نیاز خود را در راه خدا عزوجل انفاق کند، پاداش وی هفتصد چند آن است و هرکس برخود انفاق کند، یا مریضی را عیادت نماید، یا چیز آزاردهندهای را دور سازد، هرکار نیکی از این قبیل، پاداشی ده برابر دارد و روزه سپر مؤمن است تا آنگاه کهاو [با ارتکاب حرام] آن را نشکند و پاره نکند و هرکس که خدای عزوجل او را به آفت و بلایی در جسمش مبتلا گردانید، آن آفت برایش حطهای [کفارهای برایگناهان] است». یعنی: زن ابوعبیده رضی الله عنه که این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ازشوهرش شنیده بود، استنباط وی این بود که چون وی به آفتی مبتلا هست، اینبرایش پاداشی است.
﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا يُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٢٦٢﴾ [البقرة: 262].
«کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، سپس در پی آنچه انفاق کردهاند، منت و آزاری در میان نمیآورند» من: سخنگفتن شخص از بخشش و انفاق خود است، که آن سخن به گوش گیرنده میرسد و مایه آزار روحی وی میگردد و ایناز گناهان کبیره است. اذی: دشنامدادن، فخرفروشی و تکبر به انفاق مال ویادآوری آن به کسی است که فقیر دوست ندارد او از آن آگاه شود. آری! چنینکسانی که اموالشان را بیمنت و آزار در راه خدا عزوجل انفاق میکنند: «پاداششان برایشان نزد پروردگارشان» محفوظ «است». اینکه خداوند عزوجل در اینجا انفاقکنندگان را به پروردگاری خود منسوب میسازد، گرامی داشت و بزرگ داشتی برای آنان و تأکیدی بر دریافت پاداش از سوی ایشان است «و بیمی بر آنان نیست» در هردو سرای دنیا و آخرت «و آنان اندوهگین نمیشوند» این تعبیر، بیانگر نفی همیشگی حزن و اندوه از آنان است.
در حدیث شریف به روایت مسلم از ابوذر رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ثلاثة لا يكلمهم الله يوم القيامة ولا ينظر إليهم ولا يزكيهم ولـهـم عذاب أليـم: الـمنان بما أعطى، والـمسبل إزاره، والـمنفق سلعته بالحلف الكاذب». «سه کساند که خدای عزوجل در روز قیامت با آنان سخن نمیگوید، به سوی آنان نمینگرد، آنان را تزکیه نمیکند و برایشان عذابی دردناک است: منتگذارنده دربرابر آنچهکه بخشیده است، کسیکه در راهرفتن، شلوار (ولباسش) را از روی کبر وخودبزرگبینی بر زمین به دنبال خود میکشد و کسیکه کالای خود را با سوگند دروغ میفروشد».
[1] - شمویل، معرب صمویل است.
[2] - نگاه کنید به ترجمه فارسی المنیر (2/42ـ40) ومتن عربی «فی ظلال القرآن 1/293ـ296»، طبع دار الشروق.
-[3] آداب انفاق را در آیات بعد میخوانیم.