- - -
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡكُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٥﴾ [البقرة: 55].
«و یاد کنید چون گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا خدارا آشکارانبینیم» مراد از جهره: دیدن به چشم سر است. گویندگان این سخن، هفتادتن نخبگانی بودند که موسی علیه السلام بعد از گوسالهپرستی بنیاسرائیل، آنان را انتخاب کرد و با خود به کوه طور برد تا به درگاه خداوند متعال عذرخواهی کنند «پس صاعقهشما را فروگرفت» یعنی: آتشی از آسمان به شما زد و همه مردید «درحالیکهمینگریستید» یعنی: این رخداد را به چشم سر میدیدید. دلیل عذاب کردنشان این بود که آنان خواستار امری شدند که خداوند عزوجل به آن در دنیا اجازهندادهاست، و آن درخواست رؤیت وی به چشم سر بود. اما رؤیت حق تعالی درآخرت حق است و احادیث صحیح به تواتر خبر دادهاند که بندگان پروردگارشانرا در آخرت میبینند، و احادیث بر این امر دلالت قطعی دارند.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰكُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٥٦﴾ [البقرة: 56].
«آنگاه پس از مرگتان شما را دیگربار زنده کردیم؛ تا شکرگزار باشید» این نعمت ودیگر نعمتهای ما را.
﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَيۡكُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡۚ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ٥٧﴾ [البقرة: 57].
«و ابر را سایبان شما گردانیدیم» خداوند متعال ابری سپید و رقیق را همانند چتری سایبان بنی اسرائیل گردانید، که هرجا میرفتند، با آنان حرکت میکرد تاآنان را از گرمای خورشید در دشت «تیه» که صحرایی میان مصر و شام است محافظت نماید، و این هنگامی بود که بنی اسرائیل از ورود به شهر ستمگران «عمالقه» و جهاد با آنان امتناع کردند «و برایتان من وسلوی فرو فرستادیم» من: شبنمی بود که از طلوع بامداد تا طلوع خورشید چون مه برآنان از آسمان فرودمیآمد و شیرین گشته به عسل تبدیل میشد و همانند صمغ (انگم) خشک میشد و هرکس به اندازه کفایت یکروزهاش از آن بر میگرفت. گفتنی است که درفارسی به آن «گزانگبین» میگویند. در حدیث شریف آمده است: «قارچ از منیاست که خدا عزوجل بر موسی علیه السلام نازل کرد و آب آن شفای چشم است». سلوی: به قولی پرنده «بلدرچین»، و به قولی دیگر عسل است.
و به آنان گفتیم: «از خوراکیهای پاکیزهای که به شما روزی دادهایم بخورید» وشکر نعمت را بجا آرید. اما آنها این همه نعمت پاکیزه حق را ناسپاسی کردند «وآنان» با این ناسپاسی «بر ما ستم نکردند» و زیان نزدند زیرا ما قویتر از آن هستیمکه مورد ستم قرار گیریم «بلکه بر خود ستم میکردند» چرا که با این کار، سبب قطعاین نعمتها بر خودشان شدند. یعنی: به آنان فرمان دادیم که از روزی بیزحمت ما بخورند و با عبادت و اطاعت خالصانه و راستین خویش، شکرگزار ما باشند، اما آنها مخالفت کرده و کفر ورزیدند و بدینگونه بر خود ستم کردند.
ابن کثیر میگوید: «فرود آوردن این نعمت، افزون بر آیات روشن و معجزات قاطعی بود که آنان مشاهده کردند، از همین جاست که فضیلت اصحابمحمد صلی الله علیه و آله و سلم بر سایر اصحاب انبیا علیهم السلام در صبر و ثبات ایشان، آشکار میشود.آری! اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در سفرها و غزوات، رنجها و بلاها را در راه خدا عزوجل بهجان میخریدند، از آن جمله در غزوه تبوک، در آن گرمای سخت و جان فرسا، تن به تحمل همه گونه سختیهای جانکاه دادند، اما نه نق میزدند و نه خواستارخرق عادت و معجزه میشدند، با وجود آن که آوردن معجزه و خرق عادت بررسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیار آسان بود».
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا ٱدۡخُلُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةَ فَكُلُواْ مِنۡهَا حَيۡثُ شِئۡتُمۡ رَغَدٗا وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ نَّغۡفِرۡ لَكُمۡ خَطَٰيَٰكُمۡۚ وَسَنَزِيدُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٥٨﴾ [البقرة: 58].
«و نیز بهیاد آرید هنگامی را که گفتیم: بدین شهر درآیید» یعنی: به شهربیتالمقدس «و هرگونه که خواستید به خوشی و فراوانی از نعمتهای آن بخورید وسجدهکنان از در درآیید» دری که به وارد شدن در آن مأمور شدند، دروازه شهربیتالمقدس بود. سجود: در اینجا بهمعنای خم شدن است. بعضی گفتهاند: به معنای تواضع و فروتنی است. دستور دادنشان به فروتنی و خم شدن در پیشگاهعظمت خدا عزوجل ، برای آن بود تا این کار، اعترافی از سوی آنان بر فضل الهی درآمادهساختن این فتح و نصرت باشد «و حطه بگویید» که این کلمه بر توبه شما دلالت میکند. حطه: یعنی: خداوندا! گناهان مان را دور بریز. «تا خطاهای شما راببخشاییم و پاداش نیکوکاران» از شما را «خواهیم افزود» به عنوان فضلی از سویخویش در برابر نیکوکاری ایشان.
حاصل سخن این که: بنیاسرائیل مأمور شدند تا در هنگام فتح بیت المقدس، با گفتار و کردار برای خداوند عزوجل خضوع نمایند و به گناهان خویش اعتراف کرده و از آنها آمرزش بخواهند زیرا در نعمتها شکور و در نکبتها صبور باید بود. بههمین دلیل آثار خضوع و فروتنی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام پیروزی آشکارمیگشت، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتحمکه - هنگامی که از (ثنیه علیا) وارد آن میشدند - به عنوان شکرگزاری، چنان برای پروردگار خویش خم شدند و خضوع کردند که موی زیر چانه ایشان بهجلوی پالان مرکب شان رسید».
﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوۡلًا غَيۡرَ ٱلَّذِي قِيلَ لَهُمۡ فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفۡسُقُونَ٥٩﴾ [البقرة: 59].
«اما کسانی که ستم کرده بودند، آن سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شدهبود، تبدیل کردند» در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدهاست که فرمودند: «به بنیاسرائیل گفته شد: سجدهکنان به در درآیید و حطه بگویید، پس سخن را عوض کردند و چون از در وارد شدند، درحالیکه برنشیمنگاههایشان میخزیدند، میگفتند: حبه فیشعره: گندم درجو» که اینجملهای تمسخرآمیز و بیمعناست. بعضی برآنند که آنها: «حنطه: گندم»میگفتند «پس بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانیشان عذابی از آسمان فرو فرستادیم» رجز: عذاب است. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «هر رجزی در کتاب خداوند عزوجل بهمعنای عذاب است». گفتنی است که این عذاب، در رأی گروهی از علما عذابطاعون بود. نقل است که: در این طاعون هفتادهزار تن از بنی اسرائیل در یک روز هلاک شدند.
﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاكَ ٱلۡحَجَرَۖ فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَيۡنٗاۖ قَدۡ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡۖ كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ٦٠﴾ [البقرة: 60].
«و هنگامی که موسی برای قوم خود در طلب آب برآمد» استسقاء: طلب باران درهنگامی است که آب نباشد و باران نیاید. آری! درحالیکه آنان در دشت تیهبودند، موسی علیه السلام برایشان طلب آب کرد «به او گفتیم: با عصایت بر آن سنگ بزن» و موسی علیه السلام این کار را کرد «آنگاه از آن، دوازده چشمه جاری شد» بهعنوان نشانه ومعجزهای از سوی خداوند عزوجل آری! در هنگامی که آنها آبی برای نوشیدننداشتند، خداوند متعال بهعنوان نعمتی بزرگ، آبی حیاتبخش را برای آنان ازسنگی جاری ساخت و این سنگ؛ سنگ مربعی بود که از هر طرف آن سه چشمهمیجوشید و هر وقت که به آب نیاز داشتند موسی علیه السلام با عصایش بر آن میزد وچشمهها از آن روان میشدند و چون از آب بینیاز میگشتند، چشمهها خشک میشد «بهگونهای که هر قبیلهای مشرب خود را میدانست» مشرب: آبشخور، یعنی جای نوشیدن آب است. به قولی: هر سبطی از اسباط دوازدهگانه بنیاسرائیل، چشمهای معین از این چشمهها داشتند که متعلق به آنان بود و باید به غیرآن رجوع نمیکردند. اسباط: نسلهای دوازدهگانه از فرزندان یعقوب علیه السلام اند. حسن بصری رحمه الله میگوید: «آن سنگ؛ سنگ معینی نبود و هر سنگی را کهموسی علیه السلام با عصای خویش میزد، آب از آن میجوشید و بار دیگر که برآنمیزد، آن سنگ خشک میشد. که این در ارائه حجت، نمایانتر و در نشان دادنقدرت خداوند متعال روشنگرتر است». آری! فوران و جاری شدن آب با عصایموسی علیه السلام ، معجزه آشکاری برای وی بود.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «معجزات همه از آفرینش خداوند بزرگ وسنت جدیدی هستند که با عادات روزمره ما مغایرت دارند و میان معجزه واختراعات علمی هیچگونه سنخیت و شباهتی وجود ندارد زیرا مبنای اختراعاتعلمی، قوانین و فن آوریهای علمی از طریق به کارگیری نیروهای هستی - چونامواج فضا، هوا، انرژی، برق و غیره است، در حالیکه مبنای معجزه، صنع الهیاست که سنتها و قوانین ساری و جاری بر طبیعت را درهم میشکند». صاحب «المنیر» میافزاید: «گفتنی است که میان زدن عصا به سنگ و انفجار آب از آن، هیچ رابطه علی و ایجادی وجود ندارد زیرا خداوند بزرگ به انفجار آب از سنگ یا هر جای دیگری، چه با عصا، چه بی واسطه عصا نیز قادر است ولی پای عصای موسی را به میان میکشد تا از یکسو به بندگانش اصل ارتباط میان اسباب با مسببات را تعلیم دهد و از سوی دیگر، آنان را متوجه اسباب بسازد تا به قدر توان در بدست آوردن آن بکوشند».
«از روزی خداوند بخورید و بیاشامید» یعنی: به آنانگفتیم؛ از من و سلویبخورید و از آب برجوشیده از سنگ خارا بیاشامید «و در زمین فتنه و فساد برپانکنید» در فساد افروزی پیشوای دیگران قرار نگیرید و نعمتها را با گردنکشی پاسخندهید، که در آن صورت نعمتها از شما بازپس گرفته میشود. «عثو»: سختتریننوع فساد است.
علما گفته اند: در شریعت ما نیز سنت استسقاء (طلب باران) با اظهار عبودیت و ذلت همراه با توبه نصوح، وجود دارد. جمهور علما برآنند که: بیرون رفتن بهسوی مصلی و خطبه و نماز جزء سنت استسقاء است، اما حنفیها آن را از سنتاستسقاء نمیدانند زیرا استسقاء از نظر آنان، تنها دعاء است نه چیزی دیگر.
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَاۖ قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِي هُوَ أَدۡنَىٰ بِٱلَّذِي هُوَ خَيۡرٌۚ ٱهۡبِطُواْ مِصۡرٗا فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلۡتُمۡۗ وَضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَٱلۡمَسۡكَنَةُ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَيَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّۧنَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّۗ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ٦١﴾ [البقرة: 61].
«و» ای بنیاسرائیل! نعمتم را بر خود در فرود آوردن من و سلوی به یادآورید؛ «آنگاه که» از آن دلتنگ شدید و «گفتید: ای موسی! هرگز تاب تحمل تنها یک خوراک را نداریم» بهسبب تکرار همه روزه و یکنواخت بودن آن و نبود غذای دیگری با آن. بدینسان از نعمت روزی پاکیزه و زندگی گوارایی که داشتید، ملول و دلتنگ شدید و مشتاق و آرزومند همان زندگی سخت و طاقت فرساییگشتید که قبلا بدان خو کرده بودید «پس از پروردگارت بخواه که از آنچه زمین ازسبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز میرویاند، برای ما برآورد» مراد آنها سبزیهایخوردنی؛ چون نعناع و کرفس و تره و امثال آن بود. بقل: هرگیاه بیساقه، و شجر: رستنیهای دارای ساقه است. فوم: سیر و به قولی گندم است. عدس و پیاز هم کهمعروفند. «موسی گفت: آیا به جای چیز بهتر خواهان چیز پستتر هستید»؟ یعنی: چیزهایی را که از جهات متعددی - چون تغذی، داشتن لذت، رسیدن آنها ازسوی خدا عزوجل بیواسطه احدی از مخلوقاتش، حلال بودن آنها بیوجود هیچ شبههای و عدم رنج و سختی در به دست آوردن آنها - بر سایر خوراکیها برتریو فضیلت دارند، جانشین چیزهایی میگردانید که این امتیازات را بههمراه ندارند؟ «پس به شهری فرود آیید» از شهرهای زراعتی. اینگونه بود که خداوند عزوجل بهآنان اجازه ورود به شهری را داد. ولی به قولی: امر در اینجا برای تعجیز است. «که آنچه را خواستهاید» از سبزی و سیر و پیاز و غیره «برای شما در آنجا مهیا است» ولی همراه با بیم و خواری و حقارت و قتل و قتال «و» البته این وضع براییهودیان دور از انتظار نیست، بدان جهت که: «بر پیشانی آنان داغ خواری و ناداری زده شد» و آنان پیوسته در روی زمین پراکنده و آشفته حالند و اگر در قلمرودولت اسلامی بهسر برند، هم باید جزیه بپردازند، که این نیز نشانه ذلت و خواریآنهاست «و به خشمی از سوی خدا بازگشتند» یعنی: سزاوار خشم وی شدند.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «باید دانست که فقر و ذلت و تنگدستی ابدییهود، احساسی درون جوش و ریشهدار در اعماق روان آنهاست، یعنی آنهاهمیشه احساس فقر و ذلت میکنند، حتی اگر مالک تمام گنجینههای روی زمینهم باشند، لذا حسی ریشهدار از داشتن کم و کسر و فقدان وزن معنوی و مادی، برآنان مسلط است تا بدانجا که آنان مال دنیا را تا سر حد پرستش دوست دارند و این امر جز احساس درونی فقر در نهاد آنها، عامل دیگری ندارد. بر پایی دولتی برای یهود به نام دولت «اسرائیل» نیز، هیچ تضادی با این آیه کریمه ندارد زیرا ارکان اساسی یک دولت حقیقی، یعنی احساس ثبات و استقرار، برای یهود اصلا فراهمنیست، چرا که یهودیان دائما فکر میکنند که اسرائیل در خطر نابودی است».
«این» داستان ننگین ذلت در حیات ملت یهود «بدان سبب بود که آنان به آیات الهی کفر میورزیدند و پیامبران را بهناحق میکشتند، این از آن روی بود که سرکشی نموده و از حد درمیگذشتند» یعنی: آنچه از داستان ننگین و ذلتبار در حیات ملت یهود گذشته است و آنچه که بعدا هم از روند بیپایان ذلت و در بدری بر سرشانمیآید؛ فقط بهسبب کفرشان به خدا عزوجل و کشتن انبیای الهی چون شعیب و زکریا و یحیی: است. آنان با علم و باور به این امر که کشتن ایشان ظالمانه است، مرتکب این جنایت هولناک شدند و توطئه قتل عیسی علیه السلام را نیز چیدند کهخداوند عزوجل او را بهسوی خود برد و از نیرنگ آنان رهانید. در حدیث شریف بهروایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أشد الناس عذاباً يومالقيامة رجل قتله نبي، أو قتل نبياً، وإمام ضلالة، ومـمـثل من الـمـمـثلين»: «سختترینمردم از روی عذاب در روز قیامت: مردی است که پیامبری او را کشته، یا اوپیامبری را کشته باشد و پیشوای گمراهی و تصویرگری از تصویرگران است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلصَّٰبِِٔينَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢﴾ [البقرة: 62].
«درحقیقت کسانی که ایمان آوردند» یعنی: رسالت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیقکرده و از جمله پیروان ایشان شدند «و کسانی که یهودی شدند» بعضی گفتهاند: معنای (هادوا)، «تابوا» است، یعنی: کسانیکه از پرستش گوساله توبه کردند «ونصاری» یعنی: مسیحیان. نصاری نسبتی به سوی «ناصره» است که قریهای در فلسطین میباشد و مسیح علیه السلام از آن قریه بود. یا از آن رو نصاری نامیده شدند کهمسیح علیه السلام را نصرت و یاری دادند «و صائبان» قومیاند که از دین یهود و نصاریخارج شده و فرشتگان را پرستش کردند و بقایایی از آنان هنوز در عراق وجوددارند. طبری میگوید: «هر کس از دینی به دین دیگری برگشت، صائبی نامیدهمیشود؛ همانند مرتدان از اسلام». اما ابن کثیر میگوید: «قویترین قول دراینباره - والله اعلم - قول مجاهد و موافقان وی و وهب بن منبه است که میگویند: صائبین گروهی هستند که نه بردین یهودند و نه بردین نصاری و مجوس و مشرکان، بلکه گروهیاند که بر فطرت خویش باقی بوده و دین معین و مشخصی ندارند». «هر کس» از گروههای چهارگانه یاد شده «که» در زمان پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم «به خدا وروز بازپسین ایمان آورده و کار شایسته کردهباشد، پاداششان نزد خداوند محفوظ استو نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهناک میشوند» از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است کهفرمود: خداوند عزوجل بعد از آن، این آیه را نازل فرمود: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٨٥﴾ [آل عمران: 85]. «و هرکه جز اسلام دینی (دیگر) بجوید، هرگز از وی پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران است».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره سلمان فارسی رضی الله عنه نازل شد زیرا هنگامی که او داستان یاران فارسی خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیانکرد و گفت: آنان اهل نماز و نیایش بودند و انتظار بعثت شما را میکشیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنان در دوزخند». سلمان رضی الله عنه از این امر سختاندوهگین گشت. و چون این آیه نازل شد، گفت: «گویی کوهی را از سرمبرداشتند». ابنکثیر میگوید: «این آیه با روایت بالا که از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده،هیچ منافاتی ندارد زیرا روایت ابنعباس رضی الله عنه ناظر براین معنی است که بعد از بعثترسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از هیچکس هیچ راه و روش و عملی جز آنچه که موافق با شریعتمحمدی صلی الله علیه و آله و سلم باشد، پذیرفته نیست، اما قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم این استکه: هرکس در زمان خود از پیامبر زمانش پیروی کردهباشد، او از اهل هدایت ونجات است«.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَكُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَكُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ٦٣﴾ [البقرة: 63].
«و بهیاد آرید» ای یهود «آنگاه که از شما پیمانی محکم گرفتیم» بر اینکه به آنچه در تورات بر شما مشروع کردهایم عمل کنید و به پیامبران الهی که به رسالت مبعوث میگردند، ایمان آورید «و طور را بر فراز شما افراشتیم» طور: نام کوهیاست که خداوند عزوجل در آن با موسی علیه السلام سخن گفت. بسیاری از مفسران نوشتهاند که: چون موسی علیه السلام از میقات (وعدهگاه) الهی در طور بازگشت و الواح تورات رابا خود آورد، به بنیاسرائیل گفت: الواح را بگیرید و بدانها عمل کنید. اما آنانگفتند: به آنها عمل نمیکنیم، مگر اینکه خداوند درباره آنها با ما نیز همچون توسخن بگوید. پس خداوند عزوجل به فرشتگان فرمان داد تا کوهی از کوههای فلسطینرا که طول آن یک فرسنگ و بهاندازه اردوگاه یهود بود، از جا برکنده و چون سایبانی بر بالای سرشان قرار دهند، آنگاه به آنان گفته شد: «آنچه را به شمادادهایم، به جد و جهد» یعنی: با عزمی استوار و محکم «بگیرید» و تعهد بسپاریدکه آن را بهکناری نیفگنید، در غیر این صورت؛ کوه بر سر شما فرود میآید. دراین هنگام، بنی اسرائیل از سر توبه، برای خدا عزوجل به سجده در افتادند و با تعهد بهاین پیمان، تورات را گرفتند.
نقل است که سجده آنان بر نیمه بدنشان بود زیرا از بیم آن که مبادا کوه برسرشان بیفتد، طوری به سجده در افتادند که نیمی از بدنشان در سجده و نیم دیگرآن در حال نگریستن بهسوی کوه بود و چون خدای عزوجل آنان را از آن عذابرهانید، با خود گفتند: سجدهای بهتر از این سجده نیست زیرا خداوند عزوجل آن راپذیرفت! و بعد از آن نیز بر یک طرف بدن خویش سجده میکردند.
«و آنچه را در آن است، بهخاطر بسپارید» مراد این است که تورات را حفظ کنید تا آن را بدانید و بدان عمل کنید «باشد که به تقوا گرایید» و با عمل به تورات، ازآتش دوزخ یا از گناهان وارهید. آری! هدف از فروفرستادن کتابهای الهی عملبدانهاست بنابراین، صرف ترتیل و ترنم به الفاظ قرآن بدون اندیشیدن در اندرزها وعمل به احکام آن، مفید فایدهای نیست، چنانکه در حدیث شریف به روایتابوسعید خدری رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن من شر الناس رجلاً فاسقاً يقرأ القرآن، لايرعوي إلى شيء منه» «بیگمان از بدترین مردم، فاسقی استکه قرآن را میخواند و در برابر چیزی از آن باز نمیایستد». یعنی: خواندن قرآن در او هیچ تکان و تأثیری ایجاد نمیکند.
﴿ثُمَّ تَوَلَّيۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَۖ فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَكُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٤﴾ [البقرة: 64].
«سپس شما» ای یهودیان! «بعد از آن» دادن پیمان «اعراض کردید» یعنی: از پیمانی که از شما گرفته شد، روی گرداندید «و اگر فضل خدا و رحمت او بر شمانبود» به اینکه شما را مورد لطف و رحمت خویش قرار داد و توبه کردید «مسلما از زیانکاران» یعنی: از بازندگان سعادت دنیا و آخرت «بودید».
﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِينَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنكُمۡ فِي ٱلسَّبۡتِ فَقُلۡنَا لَهُمۡ كُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔينَ٦٥﴾ [البقرة: 65].
«و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند، خوب شناختید» آنان یهودیان قریه «أیله» بودند که حرمت روز شنبه را با نیرنگ شکستند زیرا یهودیان در روزشنبه به تعطیل نمودن کارها مأمور بودند، اما برای گریز از این حکم، حیلهای طراحی کرده و در آن به شکار ماهی پرداختند، که داستانشان در سوره اعراف (آیات 166 - 162 ) به تفصیل میآید. «پس به آنان گفتیم: بوزینگانی طردشده باشید» یعنی: به بوزینه مسخ شوید، در حالیکه حقیر و ذلیل و بیارزش هستید. بنابراین، جزای آنان این بود که به مرتبه حیوانی محض تنزل کرده، بدون عقل واندیشه زندگی کنند و همچون بوزینگان در شهوات خویش فرو روند.
جمهور مفسران بر آنند که: صورتهایشان مسخ شد و در شکل و صورت بوزینهشدند. گفتنی است؛ کسیکه مسخ میشود، نمیتواند بیش از سه روز بخورد، بیاشامد و زندگی کند. ابنکثیر میگوید: «صحیح آن است که مسخ آنان همصوری و هم معنوی بود - والله اعلم».
﴿فَجَعَلۡنَٰهَا نَكَٰلٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهَا وَمَا خَلۡفَهَا وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِينَ٦٦﴾ [البقرة: 66].
«و ما آن را» یعنی: قریه «أیله» را که مردم آن از فرمان خدا عزوجل تجاوز کردند «نکالی گردانیدیم» نکال: هشدار و عبرت است «برای قومی که پیشاپیش آن قریهبودند» یعنی: برای مردمی که در آن زمان میزیستند «و آن قوم که پس از آنانآیند» در زمانهای آینده «و آن را پندی» و هشداری «برای پرهیزکاران» که پس ازآنان تا روز قیامت میآیند «گردانیدیم». در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا ترتكبوا ما ارتكبت اليهود فتستحلوا محارم الله بأدنى الحيل». «مرتکب اعمال یهود نشوید، که محارم الهی را با کمترینحیلهای حلال بشمارید».
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗاۖ قَالَ أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ٦٧﴾ [البقرة: 67].
«و» ای بنیاسرائیل! این نعمت ما را بر خود بهیاد آورید که در قضیه قتل آن یهودی برای شما عادت را خرق کردیم؛ «هنگامی که موسی به قومش گفت: خدا بهشما فرمان میدهد که مادهگاوی را سر ببرید».
در میان بنیاسرائیل مرد عقیمی بود که ثروت کلانی داشت و تنها وارثش برادرزادهاش بود، پس برادرزادهاش به اندیشه تصاحب آن ثروت، شبانگاه او راکشت و جسدش را به محلهای انداخت و فردای آن علیه اهل آن محل ادعا کردکه آنان قاتل اویند، کشمکش میانشان بالا گرفت و نزدیک بود کار به درگیری مسلحانه بکشد، در این هنگام خردمندانشان گفتند: چرا بر یکدیگر اسلحه میکشید و خون یکدیگر را میریزید، در حالیکه پیامبر خدا در میان شماست؟ پس نزد موسی علیه السلام به داوری رفتند. و خداوند عزوجل برای روشن شدن حقیقت فرمان داد که گاوی را ذبح کنند... ولی آنان به موسی علیه السلام «گفتند: آیا ما را ریشخند میکنی؟ گفت: پناه میبرم به خدا که از جاهلان باشم» یعنی: چگونه کاری را بهخداوند متعال نسبت میدهم که او بدان فرمان ندادهاست؟ این کاری است که ممکن است فقط جاهلان آن را مرتکب شوند؟ این کار بیهوده چه سان از کسیچون من که از عقلا هستم سر میزند؟.
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَۚ قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ وَلَا بِكۡرٌ عَوَانُۢ بَيۡنَ ذَٰلِكَۖ فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ٦٨﴾ [البقرة: 68].
«گفتند: از پروردگارت برای ما بخواه که چگونگی آن گاو را بر ما روشن کند. گفت: میفرماید آن گاوی است نه پیر» فارض: مسن و پیر «و نه بکر» بکر: گاو خردسالیاست که هنوز آبستن نشدهباشد «میانسال بینابین» در میان پیری و جوانی است. وآن گاوی است که یک یا دو شکم زاییدهباشد «پس آنچه دستور یافتهاید، انجامدهید» این تکرار فرمان به ذبح گاو، توبیخی برایشان دربرابر سرسختی و لجاجتشان بود. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «اگر آنان در همان آغاز، فرمان را انجام میدادند وهر گاوی را ذبح میکردند، این کار از آنان پذیرفته میشد، ولی بر خود سختگرفتند و خدای عزوجل هم بر آنان سخت گرفت».
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِينَ٦٩﴾ [البقرة: 69].
«گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگش چگونه است»؟ این سؤالآنان بیانگر بازگشتشان به سختگیری عادتی و همیشگیشان میباشد. خداوندبزرگ هم در پاسخ آنان نگفت که طرح این سؤال ضرورتی ندارد، بلکه شرط دیگری را بر آنان الزام کرد، که برآوردن آن، دستیابی به گاوی با آن صفت رامشکل میساخت، و این شرط جدید، مجازاتی برای آنان در برابر تعنت وسختگیریشان بود، پس موسی علیه السلام «گفت»؛ خداوند بزرگ «میفرماید: آن ماده گاوی است زرد، یکدست و روشن» که در آن هیچ آمیزهای از رنگ دیگرینیست «که رنگش بینندگان را شاد میکند» و شگفتزده میسازد.
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ٧٠﴾ [البقرة: 70].
اما آنان باز هم از گمراهیشان دست برنداشته، بلکه به سختگیری ذاتی خویشبرگشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن کند که آن چگونه گاوی است؟زیرا چند و چون این مادهگاو بر ما مشتبه شده» یعنی: چون گاوهای دارای رنگ زردخالص فراوانند، لذا خود آن گاو معین بر ما پوشیده مانده و نمیدانیم کدامینگاو، مورد نظر پروردگار ماست؟ «وما انشاءالله» «حتما هدایت خواهیم شد» درصورتیکه برای ما در این باره توضیح بیشتری داده شود.
﴿قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ تُثِيرُ ٱلۡأَرۡضَ وَلَا تَسۡقِي ٱلۡحَرۡثَ مُسَلَّمَةٞ لَّا شِيَةَ فِيهَاۚ قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفۡعَلُونَ٧١﴾ [البقرة: 71].
«گفت» موسی علیه السلام «وی» یعنی: خداوند متعال «میفرماید: درحقیقت آن مادهگاوی است که نه ذلول است» ذلول: گاوی است که کار، آن را ضعیف و رنجورنگردانیده «تا زمین را شیار کند» برای کشت «و نه کشتزار را آبیاری کند» یعنی: ازحیوانات آبکش نیز نیست که در کشیدن آب کشاورزی بهکار گرفته شود «تندرست» بیعیب و «یکرنگ است» که جز زرد خالص، هیچ لکه و رگهای ازرنگ دیگری بر پوست آن نیست. «گفتند: اینک سخن درست آوردی» یعنی: هماکنون اوصاف آن را برای ما به خوبی روشن ساختی و حقیقتی را برای ما بیانکردی که میباید دربرابر آن درنگ کرد. «پس آن را سر بریدند». نقل است کهگاو موصوف به این صفات را برابر با پرکردن پوست آن از زر خالص به دست آوردند و با ذبح آن، فرمانی را اجرا کردند که در اصل آسان و گشاده بود، اما آنان خود نحوه اجرای آن را بر خویشتن تنگ و مشکل ساختند. این سخنشان که: (اینک سخن درست آوردی) نیز درواقع از روی تعنت و سرکشی بود زیرا موسی علیه السلام از همان اول، فرمان الهی را برایشان روشن ساخته بود و سخن درستآورده بود. «و نزدیک بود که این کار را نکنند» بهدلیل نیافتن گاوی با آن اوصاف، یا بالابودن بهای آن، یا از ترس رسوایی و افشاشدن قاتل، آن همه بهانههای بنیاسرائیلی را تراشیدند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «اگر بنیاسرائیل نمیگفتند: ما انشاءالله حتما راهیاب خواهیم شد؛ هرگز به یافتن آن گاو موفق نمیشدند و اگر در همان آغاز کار، گاوی از گاوها را میگرفتند و ذبح میکردند، یقینا از آنان پذیرفته میشد، ولی برخود سخت گرفتند و خداوند عزوجل هم بر آنان سخت گرفت».
از این آیات دانسته میشود که: سختگیری در دین و اصرار و پافشاری برسؤالکردن بسیار در امور دینی، کار پسندیدهای نیست، چنانکه در حدیث شریف بهروایت مسلم از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن أعظم الـمسلـمـين في الـمسلـمـين جرماً من سأل عن شيء لم يحرم على الـمسلـمـين، فحرم عليهم من أجل مسألته». «همانا بزرگترین مسلمانان از نظر جرم بر مسلمانان، کسیاست که از چیزی سؤال کند که آن چیز بر مسلمانان حرام نگردیده، ولی به سبب سؤال وی، بر آنان حرام شده است».
﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّٰرَٰٔتُمۡ فِيهَاۖ وَٱللَّهُ مُخۡرِجٞ مَّا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ٧٢﴾ [البقرة: 72].
«و بهیاد آرید» ای یهودیان! «که چون شخصی را کشتید و درباره او به ستیزه» وکشمکش با یکدیگر «پرداختید» به گونهای که هریک از شما جنایت را از خود دفع و به دیگری نسبت میداد، که قاتل اوست نه من «و خداوند آشکارکننده چیزی است که پنهان میساختید» در میان خود از قضیه آن قتل ناحق.
﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِبُوهُ بِبَعۡضِهَاۚ كَذَٰلِكَ يُحۡيِ ٱللَّهُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَيُرِيكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٧٣﴾ [البقرة: 73].
«پس گفتیم: بخشی از بدن گاو را به آن» مقتول «بزنید» و زدند، آنگاهخداوند عزوجل او را زنده ساخت و او قاتل خود را معرفی کرد «خداوند اینچنین»یعنی: با زنده کردنی اینچنین «مردگان را زنده میکند». در حدیث شریف آمده است که ابورزین عقیلی رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: خداوند عزوجل مردگان را چگونه زنده میکند؟ فرمودند: «أما مررت بواد ممحل ثم مررت به خضرا». «آیا تا کنون به وادیی خشک و بیعلف نرفتهای که بار دیگر آن را در وقت سبزهزار بودنش دیدهباشی» گفت: چرا، رفتهام! فرمودند: «کذلک یحی الله الـمـوتی»: «خداوند مردگان را این چنین زنده میکند». «و» خداوند عزوجل این چنین «معجزات خویشرا» یعنی: نشانهها و دلایل دال بر کمال قدرت خویش را «به شما مینمایاند تابیندیشید».
خداوند بزرگ در پنج جا از سوره «بقره» درباره زنده ساختن مردگان و مطلق بودن قدرت خویش در این باره، سخن گفته است: در این داستان.در زنده ساختن نمایندگان بنیاسرائیل که با موسی علیه السلام به کوه طور رفتند -کهداستانشان گذشت.در داستان کسانی که از بیم مرگ از دیارشان بیرون رفتند، در حالیکه هزارانتن بودند.در داستان عزیر نبی علیه السلام .در داستان ابراهیم علیه السلام .
﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُكُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَٱلۡحِجَارَةِ أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗۚ وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٧٤﴾ [البقرة: 74].
«سپس بعد از این واقعه» یعنی: بعد از زنده ساختن مقتول «دلهایتان سختگردید» یعنی: دلهایتان از انابت و باورمندی و تسلیم در برابر معجزات الهی خالیشد، با وجود آن که شما زندهساختن مقتول و سخنگفتن وی در معرفی قاتلخویش را مشاهده کردید، امری که ایجاب میکرد تا شما موضعی خلاف این داشته باشید، اما بر عکس آنچه باید میبود، دلهایتان سخت شد «همانند سنگ یاسختتر از آن» یعنی: دلهای برخی از شما در سختی مانند سنگ و دلهای برخیدیگر سختتر از سنگ است «چراکه بعضی از سنگها هستند که از آنها جویباران میشکافد» و آن جویباران، زمین را زنده گردانیده و گیاهان و درختان رامیرویاند «و پارهای از آنها میشکافد و آب از آنها بیرون میآید» و چشمهسارانیسودمند از آنها سرازیر میشود «و برخی از آنها از بیم خدا فرو میریزد» از سرکوهها و صخره ها. پس ای گمراهان بنیآدم! این سنگها با وجود همه صلابتخود، از دلهای شما نرمتر است.
امام رازی میگوید: «نیازی به این تأویل وجود ندارد که خشوع و فروتنی در سنگ را از باب مجاز بدانیم، بلکه باید گفت که خدای متعال این صفت را حقیقتا در سنگ میآفریند، چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وصف کوه احد فرمودند: «هذا جبل يحبنا ونحبه: این کوهی است که ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داریم». همچنان حدیث شریف نالهکردن ستونمسجدالنبی صلی الله علیه و آله و سلم (حنانه) از فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که بعد از نصب منبر، از کنار آن عبور کرده و به منبر بر نشستند؛ حدیثی است متواتر. همچنین در حدیث شریف بهروایت مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من سنگی را که قبل از بعثتم در مکه بر من سلام میگفت، هماکنون میشناسم». «و خدا از آنچه میکنید، غافل نیست» بلکه تا زمانی معین مهلتتان میدهد، آن گاه شما را فرو خواهدگرفت. در حدیث شریف شریف آمده است: «لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله، فإن كثرة الكلام بغير ذكر الله قسوة القلب، وإن أبعد الناس من الله القلب القاسي». «به غیر ذکرخدا عزوجل سخن بسیار نگویید زیرا سخنگفتن بسیار به غیر ذکر خدا عزوجل ، قساوت قلباست و قطعا شخص سنگدل، دورترین مردم از خدا عزوجل میباشد».
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٧٥﴾ [البقرة: 75].
«آیا طمع دارید» ای مؤمنان! «که یهودیان به شما ایمان بیاورند»؟ یعنی: شمارا تصدیق کرده و به دعوت شما لبیک بگویند؟ «با آن که گروهی از آنان کلام خدا» یعنی: تورات «را میشنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش» و دریافتن آیات واحکامش «تحریف میکردند» و از جمله تحریفهای آنها افزودن الفاظی درتورات، یا کاستن از آن، یا تبدیلکردن چیزی از آن به غیر آن، یا حلال نمودن حرام آن به این منظور بود که احکام آن با خواهشها و هوسهایشان مطابق گردد. ونیز از آن جمله بود: تغییر دادن اوصاف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تورات و از آن جملهبود: ساقط کردن حدود الهی از اشراف خویش. «و خودشان هم میدانستند» یعنی: با آن که میدانستند که آنچه میکنند، تحریفی است که با دستور خدا عزوجل درتبلیغ احکامش به همان کیفیت حقیقی آن، مخالف است، ولی باز هم مرتکب اینعمل میشدند؛ پس چگونه در حال و وضعی این چنین، به مسلمان شدنشان طمع میورزید؟
ابنعباس رضی الله عنه و مقاتل در بیان سبب نزول آیه کریمه میگویند: «این آیه درباره هفتاد تن یهودیانی نازل شد که موسی علیه السلام آنان را برگزید تا با خود به کوه طورببرد و چون با وی بدانجا رفتند، کلام خدا عزوجل را در حال امر و نهیش خطاب بهموسی علیه السلام شنیدند، اما هنگامیکه به میان قوم خویش برگشتند، دو گروه شدند:گروهی حقیقت را چنانکه بود، به راستی باز گفتند و گروهی دیگر آن را تحریفکردند و گفتند: شنیده ما این است که خداوند عزوجل میگفت: اگر توانستید، اینکارها را انجام دهید ولی اگر نتوانستید، باکی نیست، آنها را انجام ندهید». اما بیشتر مفسران برآنند که آیه کریمه درباره یهودیانی نازل شد که آیه رجم و اوصاف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تورات را تغییر دادند.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ لِيُحَآجُّوكُم بِهِۦ عِندَ رَبِّكُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٧٦﴾ [البقرة: 76].
«و چون» منافقان یهود «با مؤمنان روبرو شوند، میگویند: ما ایمان آوردهایم. ووقتی با همدیگر خلوت میکنند» یعنی: چون این یهودیان نفاق پیشه با منافقانشانخلوت میکنند، «میگویند» به آنها با لحنی عتاب آمیز «آیا آنچه خدا بر شماگشودهاست، با آنان درمیان میگذارید»؟ یعنی: آیا در مورد عذابی که خداوند عزوجل برشما حکم کرده، با مؤمنان سخن میگویید «تا در پیشگاه خداوند با آن بر شماحجت آورند»؟ محاجه: ابراز حجت است. یعنی: مسلمانان را از عذابی کهخداوند عزوجل بر شما حکم کرده، آگاه نسازید که این خود حجتی برایشان علیه شما میشود. اما ابنکثیر در معنای آن میگوید: «آیا به این امر که محمد پیامبرخداست، اقرار میکنید با آن که خود میدانید که در تورات بر پیروی از وی ازشما پیمان گرفته شده است؟ این موضوع را انکار کنید و به آن اعتراف ننمایید» «مگر نمیاندیشید»؟ که از این سخنان شما چه زیانهایی پدید میآید؟ آری! وضعیت این گونه بود که گروهی از یهودیان مسلمان شده، سپس نفاق پیشه کردند و همینان بودند که سبب نزول مجازات الهی بر نیاکان خود را به مؤمنان عرب بازگو میکردند.
مجاهد در بیان سبب نزول آیهکریمه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز حمله به یهود بنیقریظه، در کنار قلعههایشان ایستادند و خطاب به آنان گفتند: «ای برادران بوزینهها! ای برادران خوکها! و ای پرستشگران طاغوت!» یهودیان که این اوصافخود را از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند، به یکدیگر گفتند: چه کسی اوصافمان رابه محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است، این خبرها جز از میان خود ما به بیرون درز نکردهاست! آیا آنچه را خداوند عزوجل بر شما از عذاب حکم کرده، با مؤمنان در میان میگذارید تا حجتی علیه خودتان گردد؟ همان بود که آیه کریمه نازل شد.
﴿أَوَ لَا يَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ٧٧﴾ [البقرة: 77].
«آیا نمیدانند که خداوند آنچه را پوشیده میدارند» از کفر خویش به محمد صلی الله علیه و آله و سلم وتکذیب وی در هنگامی که با همدیگر خلوت میکنند «و آنچه را آشکار میکنند» از کار و سخنان خود در هنگام ملاقات با مؤمنان «میداند»؟.
﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّيُّونَ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ٧٨﴾ [البقرة: 78].
«و بعضی از آنان امیهایی هستند» یعنی: از یهودیان گروه بیسوادی هستند که نوشتن و خواندن را نمیدانند، به همین جهت است «که کتاب آسمانی را جز آرزوهای باطلی نمیدانند» مانند این آرزوی خام و دروغین که آنان بهسبب اعمال شایسته ادعایی خود، یا بدان سبب که - به باور خویش - پیشینیان صالحی داشتند، آمرزیده میشوند. بعضی گفتهاند: «امانی» به معنی خواندن است، یعنی: آنان جزلقلق زبان و خواندن طوطیوار بدون فهم، چیز دیگری از تورات نمیدانند «وفقط پندار میبافند» یعنی: اینگونه باورهای کاذب، فقط بر گمان و پنداری متکیاست که آن را به تقلید دریافتهاند و همین عامل است که به آنان اجازه نمیدهد تاچشمانشان به سوی حقایق باز شود. ابنجریر طبری میگوید: «اعراب کسانی ازمردان را که خواندن و نوشتن نمیدانستند، از نظر جهل و نادانی به مادرانشان نسبت میدادند و از اینروی به آنان امی میگفتند».
این آیه کریمه، دلیل بطلان تقلید در عقاید و اصول احکام است، چنانکهسلف صالح در صدر اسلام و در سه قرن اولیه، بر بطلان تقلید در عقیده اجماعداشتهاند. آری! در آن عصر، مردم بیدانش، عقیده خویش را همراه با دلیل وبرهان آن از علما دریافت نموده و کورکورانه از ایشان تقلید نمیکردند.
﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ٧٩﴾ [البقرة: 79].
«پس وای» یعنی: هلاکت و نیستی «بر کسانی باد که کتاب را» مطابق آنچه که هواهای نفسانیشان به آنان القا میکند «با دستهای خود مینویسند» با آن که نیک میدانند که این کتاب، دست نوشته و دستساز خود آنهاست «سپس میگویند: این از جانب خداست تا بدان بهای ناچیزی بهدست آرند» یعنی: این نویسندگان، فقط به تحریف و تبدیل کتاب الهی اکتفا نکرده بلکه پا را از این حد هم فراتر میگذارند و در محافل و مجالسشان چنین ندا در میدهند که: «این از جانب خداست«!! تا با این جنایت بزرگ خویش، بهای ناچیز و بیارزشی را بهدست آورند «پس وای بر آنان از آنچه به دست خویش نوشتهاند» از بر ساختههای دروغین بهنام خدای سبحان «و وای بر آنان از آنچه به دست میآورند» از رشوت، در برابر فروش احکامدینی و تحریف حقایق.
مفسران در بیان سبب نزول گفته اند: «این آیه کریمه درباره اهل کتاب نازلشد». عباس رضی الله عنه میگوید: «این آیه درباره یهودیانی نازل شد که اوصاف وشمایل پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در تورات تغییر دادند». شمایل رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درتورات چنین توصیف شده بود: «پیامبر خاتم چشمانی سیاه دارد، چهار شانهاست، موهای مجعد و صورتی زیبا دارد»، اما یهودیان از سر حسد و تجاوز، ایناوصاف را تغییر داده و گفتند: «اوصاف وی در تورات چنین است که: قدی بلند، چشمانی آبی و موهای افتاده دارد».
﴿وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ قُلۡ أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا فَلَن يُخۡلِفَ ٱللَّهُ عَهۡدَهُۥٓۖ أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٠﴾ [البقرة: 80].
«و گفتند: هرگز آتش دوزخ جز روزهایی چند، به ما نمیرسد».
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «یهودیان میگفتند: عمردنیا هفتهزار سال است و ما دربرابر هر یکهزار سال از ایام دنیا، فقط یک روزدر دوزخ عذاب میشویم، پس عذاب ما فقط هفت روز است و سپس قطعمیشود». در روایت دیگری آمده است که آنها میگفتند: «ما فقط بهمدت چهلشبی که گوساله را پرستیدهایم، عذاب میشویم». «بگو: مگر» در این باره «پیمانی از خدا گرفتهاید؟ که خدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد» اما هرگز چنین نیست و شما هیچ پیمانی در این باره از خداوند عزوجل ندارید، از این جهت درجمله بعدی حرف «ام» که به معنای «بل» است، بهکار رفت: «بلکه» حقیقت قضیه این است که «آنچه را نمیدانید به دروغ به خدا نسبت میدهید»؟.
﴿بَلَىٰۚ مَن كَسَبَ سَيِّئَةٗ وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِيَٓٔتُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٨١﴾ [البقرة: 81].
«چنین نیست» که شما آرزو و خیالپردازی میکنید، بلکه «هرکه کار بد کرد» چون شرک و گناه کبیره و از آن توبه نکرد «و گناهان وی او را فراگرفت» یعنی: کسیکه همانند اعمال شما عمل کرد و به مانند کفر شما کفر ورزید تا بدانجا که کفر وی بر حسناتش احاطه نمود و هیچ حسنهای برایش باقی نماند «پس چنین کسانیاهل آتشند و در آن جاودانه میمانند» که سبب جاودانگیشان در دوزخ، شرکآوردن به خداوند متعال است. در حدیث شریف به روایت عبدالله بنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إياكم ومحقرات الذنوب، فإنهن يجتـمـعن على الرجل حتى يهلكنه». «هان! از گناهان اندک و کوچک شمرده شده برحذر باشید زیرا این گناهان بر شخص جمع میشوند تا سرانجام او را نابودمیکنند».
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٨٢﴾ [البقرة: 82].
«و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» یعنی: کسانی که ایمانآوردهاند به آنچه که شما یهودیان به آن کفر ورزیدهاید و عمل کردهاند به آنچهشما آن را ترک کردهاید از دستورات دین خدا عزوجل ؛ «آنان اهل بهشتند و در آنجاودانه میمانند» نه فنا میشوند و نه از بهشت خارج میگردند.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّيۡتُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنكُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ٨٣﴾ [البقرة: 83].
«و بهیاد آر» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چون از بنیاسرائیل میثاق گرفتیم» مراد ازمیثاق؛ همان پیمانی است که خداوند عزوجل در حیاتشان بر زبان پیامبران خویش ازآنان گرفت. با علم به اینکه عهد بر دو نوع است: عهد خلقت و فطرت کهمعروف به «عهد الست» است و عهد نبوت و رسالت، که در اینجا مراد همین عهددوم است.
مضمون آن عهد این بود: «که جز خداوند را نپرستید» و به توحید وی درعبادت پایبند باشید. و این حق خداوند تبارک و تعالی است که برترین و بزرگترینحقوق است. بعد از آن مؤکدترین و برترین حق؛ حق والدین است، از این جهت فرمود: «و به پدر و مادر احسان کنید» احسان و نیکی به پدر و مادر عبارت است از: رفتار و معاشرت با آنان به شیوه پسندیده، فروتنی در برابر آنان و بجا آورد نامرشان در غیر نافرمانی و معصیت خدا عزوجل در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم: کدامین عمل بهتر است؟فرمودند: «نمازگزاردن در وقت آن». گفتم: بعد از آن کدامین عمل؟ فرمودند:«نیکی با والدین». گفتم: بعد از آن؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا عزوجل » «و» نیکی کنید «به خویشاوندان» یعنی: نزدیکان و وابستگان. نیکی به آنان؛ نگهداشت صله و پیوند رحم با آنان و رفع نیازمندیهایشان به اندازه توان است «و» نیکی کنید «به یتیمان» یتیم در میان انسانها: کسی است که پدرش را ازدست داده باشد و در میان حیوانات: حیوانی است که مادرش را ازدستدادهباشد. «و» نیکی کنید «به مساکین» مسکین: کسی است که فقر و نیازمندی او را خوار و زمینگیر کرده است. بیشتر اهل لغت و بسیاری از فقها بر آنند که مسکین از فقیر بیچیزتر است. اما از امام شافعی رحمه الله روایت شده است که فرمود: فقیر از مسکین بیچیزتر و پریشانحالتر است «و با مردم به زبان خوش سخنبگویید» و هر آنچه که شرعا سخن نیک شمرده شود، شامل این امر قرار میگیرد، از آن جمله امر به معروف و نهی از منکر.
در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «لا تحقرن من الـمعروف شيئاً وإن لم تجد فالق أخاك بوجه منطلق». «هیچ امر پسندیدهای را حقیر نشمار و اگر چیز دیگری نیافتی، با برادر مسلمانت با چهرهای گشاده روبروشو». «و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید» ابنعطیه میگوید: «ادای زکاتیهودیان چنین بود که مال زکات را در میان مینهادند و آنچه که پذیرفته میشد، آتشی از آسمان برآن نازل میگشت و بر آنچه که پذیرفته نمیشد، آتش نازلنمیگشت». اما صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «درباره نوع و چگونگی نماز وزکات اهل کتاب، روایت صحیحی در دست نیست». «پس به حالت اعراض رویبرتافتید» از این عهد و میثاق و به آن عمل نکردید «جز اندکی از شما» کهعبدالله بن سلام و یارانش از آن جمله بودند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَكُمۡ لَا تَسۡفِكُونَ دِمَآءَكُمۡ وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ ثُمَّ أَقۡرَرۡتُمۡ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ٨٤﴾ [البقرة: 84].
آنگاه خداوند متعال در مقام انکار بر یهودیانی که در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه بهسر میبردند و در جنگهای اوس و خزرج با همپیمانان خود شرکت جسته و چهبسا خون یکدیگر را میریختند، میفرماید: «و بهیاد آرید که چون ازشما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید» یعنی: برخی از شما برخی دیگررا نکشید «و یکدیگر را از خانه و کاشانهتان بیرون نکنید، سپس اقرار کردید و خودگواهید» یعنی: شما خود گواهید که به این پیمان اقرار و اعتراف کردهاید. آری! خدای سبحان در تورات از بنیاسرائیل پیمان گرفته بود که همدیگر را نکشند، برده نسازند و تبعید نکنند.
﴿ثُمَّ أَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تَقۡتُلُونَ أَنفُسَكُمۡ وَتُخۡرِجُونَ فَرِيقٗا مِّنكُم مِّن دِيَٰرِهِمۡ تَظَٰهَرُونَ عَلَيۡهِم بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَإِن يَأۡتُوكُمۡ أُسَٰرَىٰ تُفَٰدُوهُمۡ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيۡكُمۡ إِخۡرَاجُهُمۡۚ أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٨٥﴾ [البقرة: 85].
«ولی باز همین شما هستید» یعنی: شما یهودیان معاصر عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستید«که» در مخالفت با پیمانی که از شما در تورات گرفته شده «یکدیگر را میکشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون میرانید و به گناه و تجاوز» یعنی: بیهیچسبب و دلیل درستی که این کار شما را توجیه کند؛ «برضد آنان باهم همدستمیشوید، و» اما «اگر کسانی از شما اسیر گردند» و نزد شما آمده خواهان پرداخت فدیه آزادی خویش گردند، شما مطابق حکم تورات: «به دادن فدیه، آنان را آزادمیکنید، با آن که» نهتنها کشتن، بلکه «بیرونکردنشان بر شما حرام شدهاست، آیاشما به پارهای از کتاب» تورات «ایمان میآورید و به پارهای دیگر کفر میورزید»؟.
این آیه کریمه به وضعیت دو قبیله اوس و خزرج - پیش از آن که مسلمانشوند - اشاره دارد زیرا قبل از اسلام، یهودیان بنیقینقاع با خزرج و یهودیان بنینضیر و بنیقریظه با اوس، همدست و همپیمان بودند و هرگاه میان اوس وخزرج جنگی درمیگرفت، هریک از آن دو گروه، همپیمانانشان را علیه برادرانیهودی خویش یاری داده و در نتیجه، یهودی، یهودی دیگر را در گیرودار جنگاوس و خزرج میکشت و آواره میکرد ولی بعد از آن که آتش جنگ فروکشمیکرد، باز آنها اسیران خود را براساس حکم تورات بازخرید میکردند، درحالیکه طبق بیان آیات سوره «حشر»، خداوند عزوجل از بنیاسرائیل در توراتپیمان گرفته بود که: از کشتن همدیگر بپرهیزند.همدیگر را به ستم آواره نکنند.در ظلم و تجاوز همدست و همسو نشوند.اسیران خود را بازخرید و آزاد کنند.
اما بنیاسرائیل از این چهار حکم، تنهابه بند چهارم عمل کردند و بس.
«پس جزای هرکس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا» به وسیله عذاب خفتبار الهی «چیزی نیست و روز رستاخیز به سختترین عذابها دچارشوند» بهسزای اینکه آیات الهی را به بازی گرفتهاند «و خداوند از آنچه میکنید، غافل نیست» بلکه شما را در برابر گناهانتان مجازات میکند.
باید دانست که شریعت مقدس ما بر حکم فدیهدادن اسیران تأکید نموده است، از این رو، دادن فدیه اسیران جنگی از بیتالمال واجب است. علمای مالکی وغیر آنان میگویند: «فدیهدادن اسیران واجب است، هرچند در بیتالمال یکدرهم باقی نماند و علمای اسلام بر این حکم اجماع دارند. و اگر در بیتالمالپولی موجود نبود، پرداختن فدیه اسیران بر عامه مسلمانان فرض کفایه است».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِۖ فَلَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ٨٦﴾ [البقرة: 86].
«همین کسانند که زندگانی دنیا را به بهای آخرت خریدند» یعنی: کم دنیا را بر بیشآخرت ترجیح دادند «پس نه عذابشان کاسته میشود و نه آنان کمک و یاریمیشوند» لذا پشتیبانی ندارند که از عذاب جاودان دوزخ نجاتشان دهد.
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ وَقَفَّيۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِۦ بِٱلرُّسُلِۖ وَءَاتَيۡنَا عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُكُمُ ٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ٨٧﴾ [البقرة: 87].
سپس، خداوند متعال بنیاسرائیل را به عناد و مخالفت و استکبار علیه انبیا علیهم السلام و پیروی از هوا و هوسهای بیجا وصف نموده میفرماید: «و همانا به موسیکتاب» تورات «را دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سرهم فرستادیم» ایشان انبیای بنیاسرائیل بودند که بعد از موسی علیه السلام به نبوت مبعوث شده و به شریعت ویعمل میکردند. مراد این است که این پیامبران: را پیرو موسی علیه السلام گردانیدیم «و به عیسی پسر مریم بینات بخشیدیم» مراد از بینات: معجزات آشکاری است کهخداوند متعال در سورههای «آل عمران» و «مائده» از آنها یاد کرده و آنها رابه دست عیسی علیه السلام آشکار ساخت؛ چون زندهکردن مردگان، آفریدن شکل پرنده از گل و دمیدن در آن و سپس تبدیل شدن آن به پرنده جاندار، بخشیدن بهبودی به نابینای مادرزاد و بیماران مبتلا به برص و جزام، خبردادن به مردم از بسیاری امورغیبی، فرودآوردن «مائده» برای آنان از آسمان و نزول انجیل بر وی. عیسی علیه السلام را به زبان سریانی «یسوع» مینامند که به معنای سید یا مبارک است و «مریم» بهزبان عبری به معنای خدمتکار است زیرا مادرش او را برای خدمت بیتالمقدسنذر کرده بود «و او را با روح القدس تأیید کردیم» یعنی: عیسی علیه السلام را با روح مقدسکه جبرئیل علیه السلام است، تأیید و تقویت نمودیم. گفتنی است؛ احادیثی نیز بر صحتاین رأی که «روحالقدس» جبرئیل امین است، روایت شده؛ از آن جمله: حدیث شریف زیر به روایت عایشه رضی الله عنها از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است که آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم برای حسان شاعر خویش منبری در مسجد نهادند و او بر آن منبر میایستاد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع میکرد، پس ایشان در حق وی چنین دعاکردند: «اللهم أيد حسان بروح القدس كما نافح عن نبيك». «خدایا! حسان را بهروحالقدس تأیید و یاری کن، همان طوری که او از پیامبرت دفاع کرد». وچنانکه در آیه (195) از سوره «شعراء» آمده است، به جبرئیل علیه السلام «روحالامین» نیز گفته میشود. بعضی گفتهاند: مراد از «روحالقدس»، روح دمیده شده در عیسی علیه السلام است که خداوند عزوجل او را با آن روح نیرومند تأیید کرد «پس چرا هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف میل شما» یعنی: برخلاف هواهاینفسی شما «برایتان آورد، استکبار کردید»؟ و به منظور تحقیر پیامبران: و دورپنداشتن رسالت ایشان، از پذیرش آن سرباز زدید «پس گروهی را دروغگو خواندید» چون عیسی و محمد علیهماالسلام را «و گروهی را میکشید»؟ مراد، بیانحال گذشته است؛ یعنی: گروهی را کشتید، چون یحیی و زکریا علیهماالسلام را. اما ابنکثیر میگوید: «خداوند عزوجل از کشتن انبیا توسط یهود به صیغه ماضی تعبیر نکرد زیرا مراد حق تعالی این است که یهودیان عصر رسالت نیز در صدد کشتنپیامبر اسلام هستند، چنانچه آنان به وسیله زهر و جادو در پی قتل آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر آمدند. شاهد این مدعا حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بیماری وفاتشان است که گفتند: ما زالت اکله خیبر تعادنی فهذا اوان انقطاع ابهری: پیوسته و هنوز هم، آنخوردن خیبر (از گوسفند آلوده به زهر) مرا آزار میدهد، پس این زمان؛ زمانقطعشدن ورید گردن من است».
﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَقَلِيلٗا مَّا يُؤۡمِنُونَ٨٨﴾ [البقرة: 88].
«و» یهودیان «گفتند: دلهای ما غلف است» غلف: جمع اغلف، عبارت ازچیزی است که روی آن پوششی قرار دارد. یعنی: کلام تو به دلهایمان نمیرسد. این سخن را گفتند تا چنین وانمود کنند که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نمیفهمند و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از ایمان آوردن خود مأیوس کنند تا دیگر دست از دعوتشان بردارد «چنین نیست، بلکه خداوند به سزای کفرشان لعنتشان کرده است» یعنی: آنچه از پندار عدم فهم پیام پیامبر عنوان میکنند، درست نیست، بلکه خداوند عزوجل بهسببعدم گرویدنشان به سوی ایمان، آنان را از رحمت خویش دور نموده و درحقیقت، سبب کفرشان همین است. لعن: طرد و دورساختن است. بل: برایاضراب یعنی انتقال از یک کلام به کلام دیگری به هدف نفی آن است. «از این رو،اندکی ایمان میآورند» آری! ایمان یهود که خداوند متعال از عناد و ناکسی وسرسختی و شدت لجبازی و دوریشان از اجابت گفتن به پیامبران علیهم السلام به ما داستانها بیان کرده، جدا اندک است زیرا آنان به بخشی از کتاب تورات ایمانآورده و عمل به بخشی دیگر را ترک کرده یا آن را تحریف نمودهاند، پس حقا که این وصف شایسته شأن آنان است. یا معنای: (فقليلا ما يؤمنون) این است: آنان اصلا ایمان نمیآورند، چنانکه اعراب میگویند: «قلما رایت مثل هذا قط» یعنی: هرگز مانند این ندیدم.
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ٨٩﴾ [البقرة: 89].
«و هنگامی که برای آنان» یعنی: برای یهودیان «کتابی» چون قرآن «از جانبخداوند آمد که مؤید آن چیزی است که نزدشان است» یعنی: قرآن مؤید تورات وانجیل است زیرا قرآن از آنچه در کتابهایشان است خبر میدهد و تأیید کننده آنهاست نه مخالف با آنها، «با آن که پیش از آن در برابر کافران پیروزی میجستند» با بعثت پیامبر آخرالزمان و از خداوند عزوجل بر دشمنان خود به حق نبی مبعوث درآخرالزمان، طلب نصرت میکردند همان نبیی که اوصافش را در تورات مییافتند، «ولی همین که آنچه را میشناختند» یعنی: پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم «به نزدشان آمد، انکارشکردند».
ابناسحاق از چند تن از بزرگان انصار در باره سبب نزول این آیه روایت کردهاست که فرمودند: «هیچ طایفهای از اعراب در مورد بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چونطایفه ما آگاهی نداشتند زیرا یهودیان در جوار ما در مدینه زندگی میکردند و آنان اهل کتاب بودند و ما بتپرست، و چون از سوی ما به آنان بدی و آزاریمیرسید، میگفتند: قطعا در این روزگار نزدیک پیامبری برانگیخته میشود وزمان بعثتش نزدیک است، در آن هنگام ما از او پیروی کرده و همراه با او، شما را چون کشتار عاد و ارم، یکسره میکشیم و از میان برمیداریم! اما چونرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت مبعوث شدند، ما (انصار) از ایشان پیروی کردیم، ولیآنان (یهود) به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کفر ورزیدند». «پس لعنت خدا بر کافران» یعنی: بر یهودیان «باد».
﴿بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ أَن يَكۡفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بَغۡيًا أَن يُنَزِّلَ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ فَبَآءُو بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٖۚ وَلِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٞ مُّهِينٞ٩٠﴾ [البقرة: 90].
«وه که به چه بد بهایی خود را فروختند که به آنچه خدا نازل کرده بود کافر شوند» یعنی: این خودفروشان، در قبال فروش خود هیچ عوضی جز کفر به کتاب منزلخدا عزوجل نگرفته خود را مفت و مجانی در آتش جهنم افگندند، وه! این چه بدمعاملهای است که کردند «از سر بغی» یعنی: انگیزهشان در این کفر، بغی بود. بغی: حسد و رقابت و بخل و تجاوز است «که چرا خداوند بر هرکس از بندگانش کهبخواهد، از فضل خویش فرومیفرستد» یعنی: بر اعراب حسد بردند که چرا خاتمالنبیین صلی الله علیه و آله و سلم از میانشان مبعوث شده، در حالیکه آنان باید میدانستند که نبوت فضلی از جانب خداوند عزوجل است که آن را بر هرکس که بخواهد میبخشد و اینفضل در انحصار آنان نیست که همیشه به آنان اختصاص داشته باشد «پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند» خشم اول کفرشان به حضرت عیسی علیه السلام و خشم دوم کفرشان به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. یا خشم اول، کفرشان به حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و خشم دوم سرکشی و تجاوزشان علیه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است. یا خشم اول، بهسبب پرستش گوساله از سوی آنان و خشم دوم بهسبب کفرشان به حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم است «و برای کافران عذابی خفت آور است».
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا وَيَكۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡۗ قُلۡ فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِيَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٩١﴾ [البقرة: 91].
«و چون به آنان» یعنی: به یهودیان و امثال آنان از اهل کتاب «گفته شود؛ بهآنچه خدا نازل کرده ایمان آورید» یعنی: به قرآن یا هرآنچه که خداوند عزوجل از کتبآسمانی نازل کرده، ایمان آورید و آنها را تصدیق کنید «میگویند: ما به آنچه برپیامبر خودمان نازل شده، ایمان میآوریم» و آن را تصدیق میکنیم و همین برای ماکافی است «و به آنچه جز آن است کافر میشوند» یعنی گفتند: ما به غیر آن کافریم «و حال آن که آن» کتاب نازل شده بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم «حق و مؤید همان چیزی است کهنزد آنان است» یعنی: فرق نهادن در تصدیق میان دو چیز متساوی در حقانیتخود - درحالیکه هریک از آن دو مصدق دیگری است - هیچ توجیهی ندارد «بگو: اگر مؤمن بودید پس چرا پیش از این، پیامبران خدا را میکشتید»؟ یعنی: اگردر این ادعا که به آنچه بر شما نازل گشته مؤمن بودید، چرا پیامبران الهی راکشتید، درحالیکه کتاب خودتان شما را از این کار نهی میکند؟
این خطاب هرچند متوجه یهودیان معاصر زمان خاتمالنبیین صلی الله علیه و آله و سلم است، اما مراد از آن پیشینیانشان میباشند و از آنجا که آنها به عملکرد پیشینیانشان راضی بودند ودر تکذیب و دشمنی با انبیا: از نقش قدم پیشینیانشان پیروی کردند، پس همانند آنان گردیدند، از این روی، فعل «قتل» به آنها نسبت داده شد.
﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٩٢﴾ [البقرة: 92].
«و قطعا موسی برای شما بینات را آورد» مراد از بینات: تورات، یا معجزات ونشانههای نهگانهای است که خداوند عزوجل در آیه (101) از سوره «اسراء» به بیان آنها پرداخته است، که عبارت بودند از: عصا، ید بیضا، شکافتن دریا، سایبان ساختن ابر، من، سلوی، سنگی که از آن چشمههای دوازدهگانه جوشید وفرود آوردن طوفان، ملخ، شپش، قورباغه و خون به عنوان عذاب بر تکذیبپیشهگان «سپس در غیاب او شما گوساله را» به پرستش «گرفتید و شما» با اینگوسالهپرستیتان «ستمکار بودید» بر خویشتن.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَكُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَكُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْۖ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَأُشۡرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ بِكُفۡرِهِمۡۚ قُلۡ بِئۡسَمَا يَأۡمُرُكُم بِهِۦٓ إِيمَٰنُكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٩٣﴾ [البقرة: 93].
«و آنگاه که از شما پیمانتان را گرفتیم» که به آنچه در تورات است، عمل کنید «و طور را بر فراز شما برافراشتیم» داستان برافراشتن کوه طور بر بالای سرشان درآیه (63) گذشت «و گفتیم: آنچه را به شما دادهایم، به قوت بگیرید و بشنوید» یعنی: آن اوامری را که میشنوید، اطاعت کنید و بپذیرید. ولی آنها در جوابگفتند: «شنیدیم» یعنی: سخن تو را با حس شنواییمان شنیدیم، ولی «نافرمانیکردیم» امر تو را. یعنی: فرمان تو را نمیپذیریم «و مهر گوساله در دلهایشان سرشته شد» یعنی: مهر گوساله در دلهایشان چنان جای گرفت که گویی دلهایشان آن را میآشامید و با آن در میآمیخت، چنانکه آب با نوشیدن، در اعضایوجود درهم میآمیزد تا بدانجا که به درون بافتهای وجود میرسد. در حدیث شریفآمده است: «حبکالشیء یعمی ویصم: مهر و محبت تو به چیزی، کور و کرتمیسازد». این مهرورزیدن به گوساله «به سبب کفر آنان» بود، به مثابه مجازات وفرود آوردن خفت و خواری بر آنان «بگو: اگر از اهل ایمان هستید» پس بدانید که «ایمانتان شما را به بدچیزی فرمان میدهد» یعنی: دروغین بودن ایمان ادعاییتان در این مورد که گفتید؛ فقط به کتاب خودتان مؤمن و به دیگر کتابها کافر هستید، با این سخنتان که: (شنیدیم و نافرمانی کردیم!) ثابت شد، چه این سخن، خود دلیل کذب شما در ادعای ایمانتان میباشد، پس شما در واقع به هیچچیز ایمان ندارید، نه به تورات و نه به قرآن.
﴿قُلۡ إِن كَانَتۡ لَكُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٩٤﴾ [البقرة: 94].
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل میکند: یهودیان گفتند؛ کسی دیگر جز ما هرگز وارد بهشت نمیشود. پس خداوند متعال نازل فرمود: «بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به یهودیان «اگر به حکم الهی سرای آخرت مختص شماست نه دیگر مردم» و فقط شما هستید که به بهشت وارد میشوید و دیگران با شما در این امر مشارکت ندارند؛ «پس اگر راست میگویید آرزوی مرگ کنید» زیرا کسیکه به بهشتی بودن خود یقین داشتهباشد، قطعا مرگ برایش از زندگی پر رنج و گداز دنیا محبوبتر است، چرا که دنیا زندان مؤمن میباشد.
در بیان معنای مراد آیه از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مراد ایناست که بر هریک از دو گروهی از ما یا شما که در ادعای خود دروغگوست، دعای مرگ کنید. اما یهودیان چنین دعایی نکردند، چرا که به دروغگو بودن خودیقین داشتند». ابنکثیر میگوید: «این تفسیر ابنعباس رضی الله عنه از آیه کریمه - یعنی دعابر وجه مباهله - تفسیری است صحیح زیرا میان وجود صلاح و آرزوکردن مرگ هیچ ارتباط منطقیای وجود ندارد و چه بسیار افراد صالحی که مرگ را آرزو نمیکنند بلکه دوست دارند که عمری طولانی داشته باشند تا بر اعمال خیرشان بیفزایند و مرتبهشان در بهشت برتر گردد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خیرکم من طال عمره، و حسن عمله: بهترین شما کسی است که عمرشدراز و عملش نیکو باشد». همچنین در حدیث شریف به روایت بخاری و غیر وی از ابنعباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر یهودیان مرگ را آرزومیکردند، قطعا میمردند و جایگاههای خود را در دوزخ میدیدند».
﴿وَلَن يَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ٩٥﴾ [البقرة: 95].
«ولی هرگز آن را» یعنی: مرگ را «هیچگاه آرزو نمیکنند، به سبب آنچه کهدستهای آنان پیش فرستاده است» یعنی: به سبب گناهانی که انجام دادهاند، گناهانی که مرتکب آنها نه فقط از عذاب ایمن نیست، بلکه اصلا در رسیدن به بهشت هیچ امیدی ندارد، چه رسد به اینکه آن را خاص و مخصوص خویشبپندارد «و خدا به حال ستمگران داناست» این جمله، اعلام ثبتنامشان در پرونده ودیوان ستمگران است.
﴿وَلَتَجِدَنَّهُمۡ أَحۡرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَيَوٰةٖ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْۚ يَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ يُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ وَمَا هُوَ بِمُزَحۡزِحِهِۦ مِنَ ٱلۡعَذَابِ أَن يُعَمَّرَۗ وَٱللَّهُ بَصِيرُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ٩٦﴾ [البقرة: 96].
«و هر آینه آنان را حریصترین مردم بر حقیرترین زندگانی» یعنی: کمترین درنگی در دنیا «مییابی» چه رسد به زندگانیای بسیار و درنگی طولانی وماندگار «و حریصتر از آنان که مشرکند» و به رستاخیز بعد از مرگ و سرای آخرتایمان ندارند. بنابراین، یهودیان بیتردید از حریصترین مردم بر زندگانی دنیا هستند. دلیل حرص یهود بر زندگانی دنیا تا به این حد؛ جز این نیست که آنها ازعذابی که در آخرت در انتظارشان است، بهخوبی آگاهند «یکی از آنان دوستمیدارد؛ کاش عمر داده شود» و زندگی کند «هزار سال، با آن که اگر چنین عمری هم به او دادهشود، دور دارنده وی از عذاب نیست و خداوند به آنچه میکنند» بندگانش ازخیر و شر «بیناست» و آگاه است، پس قطعا هرکس را برابر عمل و اندیشهاش جزای مناسب میدهد.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «این آیات، امتحانی برای آشکار ساختنحقیقت ادعای یهود در میدانداری ایمان است و نتیجه امتحان چیزی جز شکست قطعی و خفتبار آنان نبوده و نیست».
﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ٩٧﴾ [البقرة: 97].
ابنکثیر به نقل از ابنجریرطبری میگوید: «دانایان به تأویل، جملگی اتفاق نظردارند بر اینکه این آیه در پاسخ به یهودیان نازل شد، هنگامیکه پنداشتند جبرئیلدشمن آنها و میکائیل دوستشان است». در بیان سبب نزول آیه، یعنی سببی کهیهودیان این سخن را گفتند و باز این پاسخ در ردشان نازل گردید؛ میان علمااختلاف است، اما از مجموع روایات رسیده در این باب چنین بر میآید که سبباین اظهارنظرشان، مناظرهای بود که میان آنها و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره نبوت آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم بهوقوع پیوست. یهودیان در این مناظره به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: اگردوست تو فرشته دیگری غیراز جبرئیل بود، حتما ما از تو پیروی کرده و تأییدت میکردیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آنان پرسیدند: چه چیز شما را از تصدیق جبرئیل بازمیدارد؟ گفتند: جبرئیل دشمن ماست! «بگو: هرکس دشمن جبرئیل باشد، پسهمانا جبرئیل به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل کرده است» و این خود، دلیل شرفو حرمت جبرئیل علیه السلام و برتری منزلت وی نزد خداوند متعال است بنابراین، هیچدلیل موجهی بر دشمنی یهود با او وجود ندارد زیرا از او جز آنچه که موجبدوستی و محبت است صدور نیافته، و اینکه جبرئیل علیه السلام ، قرآن کتاب برحقخداوند بزرگ را بر قلب پیامبر آخرالزمان فرودآورده، جرم نیست، از جهتدیگر، قرآن: «مؤید کتابهایی است که در دست آنان است و راهنما و مژدهدهنده بهمؤمنان است» پس کتابی که خود با تورات همخوان است، چرا این اندازه بغض ونفرت در آنان برانگیزد؟ مگر نه این است که تورات کتاب آنهاست؟
﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ٩٨﴾ [البقرة: 98].
«هرکه دشمن خدا و فرشتگان و پیامبران او و جبرئیل و میکائیل است، پس هرآینه، خداوند دشمن کافران است» زیرا هرکس با اولیای خدا عزوجل و سپاهیانش دشمنیکند، بیگمان با خدای سبحان دشمنی کرده و به او کفر ورزیدهاست و خداوندمتعال هم دشمن اوست و او را مورد بازپرسی و مجازات قرار میدهد، پسدشمنی با دوستان خدا عزوجل موجب کفر دشمنان است. مخصوص ساختن جبرئیل ومیکائیل به یادآوری بعد از ذکر فرشتگان به طور عام؛ به قصد بزرگداشت وگرامیداشت آن دو و اشارهای است به این حقیقت که آن دو هرچند ازفرشتگانند، ولی به اعتبار امتیاز خاصی که دارند، به منزله جنس دیگری گردیدهاند که شریفتر و گرامیتر از جنس عامه فرشتگان است. در حدیث شریف قدسی آمدهاست: «من عادی لي ولياً فقد بارزني بالحرب: هرکس با دوستی از دوستان مندشمنی کند؛ قطعا با من اعلام جنگ داده است».
﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ وَمَا يَكۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ٩٩﴾ [البقرة: 99].
«و همانا بر تو آیاتی روشن» و نشانههایی واضح «فرو فرستادیم» که دلیلنبوت تو اند، آیاتی که اصول اعتقادی را با برهانهای آنها و احکام عملی را با منافع و هدفمندیها و مصالح آنها کاملا روشن ساختهاند و خود بسان نوری روشن در درخشش بوده و هیچ نیازی به دلیل روشنگر دیگری ندارند «و جز فاسقان کسیآنها را انکار نمیکند» یعنی: این نشانهها بهقدری روشناند که فقط کسانی که ازپذیرش فرمان خدا عزوجل سرباز زده و از هوای نفس خویش پیروی کرده باشند، بهآنها کفر میورزند، نه آنان که با هدف پیروی از حق، جویای آن هستند. پس اینآیه به فسق و نافرمانی یهودیان اشاره دارد.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: «ابن صوریای یهودی بهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای محمد! چیزی به همراه نیاوردهای که ما آن را بشناسیم! و خداوند بر تو نشانهای روشن نازل نکرده تا ما از تو پیروی کنیم! همان بود کهخداوند بزرگ نازل فرمود: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ...﴾.
﴿أَوَ كُلَّمَا عَٰهَدُواْ عَهۡدٗا نَّبَذَهُۥ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ١٠٠﴾ [البقرة: 100].
ابنکثیر در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل میکند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیمانی راکه در تورات در ارتباط با تصدیق پیامبر آخرالزمان از یهودیان گرفته شده بود بهیاد آنان آوردند، اما مالک بن صیف یهودی گفت: به خدا سوگند که در ارتباط بامحمد صلی الله علیه و آله و سلم از ما هیچ پیمانی گرفته نشده است! پس خداوند عزوجل در رد این سخن آنان نازل فرمود: «چرا هرگاه پیمانی بستند، گروهی از آنان، آن را شکستند» یعنی: آن پیمان را دور افگنده و زیرپا نهادند؟ «آری، بیشتر آنان ایمان نمیآورند» حسنبصری رحمه الله میگوید: «قطعا هیچ عهد و پیمانی را سراغ نداریم که یهودیان بهآن متعهد شده باشند و بعدا آن را نشکسته و پشتسر نینداخته باشند، امروز عهدی میبندند و فردا آن را میشکنند»[1].
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ نَبَذَ فَرِيقٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ كَأَنَّهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ١٠١﴾ [البقرة: 101].
«و چون پیامبری» یعنی: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «از سوی خداوند به نزد آنانآمد کهتصدیقکننده حقانیت کتابشان بود، گروهی از اهل کتاب» یعنی: یهودیان که خداوند عزوجل به آنان کتاب داد و با آن گرامیشان داشت؛ «کتاب الهی» یعنی: تورات «را پشت سر افگندند» زیرا وقتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن نازل شده برایشان کفر ورزیدند - بعد از آن که خداوند عزوجل از آنان در تورات پیمان گرفت که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق و پیروی نمایند و حتی اوصافشان را نیز برایشان بیانداشت - دیگر این کفر و انکارشان، در واقع به معنای پشت سرافگندن تورات و رد و انکار آن نیز هست «چنانکه گویی» حقیقت را «نمیدانند» یعنی: رفتارشان چون رفتار کسی است که گویی هیچ نمیداند که چه خبر است و چه میکند.
﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٢﴾ [البقرة: 102].
«و از آنچه شیاطین» انس و جن «در روزگار سلطنت سلیمان میخواندند» یعنی: بههم میبافتند از سحر و مانند آن «پیروی کردند».
یهودیان بر این پندار بودند که دانش سلیمان همان سحر بوده ست و او سحر وجادو را اجازه داده و با آن موافق بوده است. چنانکه محمدبن اسحاق در بیان سبب نزول آیه نقل میکند: برخی از دانشمندان یهود گفتند: آیا از محمد صلی الله علیه و آله و سلم درشگفت نیستید که میپندارد سلیمان پیامبر بوده؟ به خدا سوگند که او جادوگری بیش نبوده است! پس خداوند عزوجل این پندارشان را رد کرد و فرمود: «و سلیمان» به سحر نپرداخت و «کفر نورزید». این اعلام صریح بیزاری و تبرئه سلیمان علیه السلام هم از سحر و هم از این اتهام یهود است که او - العیاذ باالله - برای بتها سجده کردهاست «ولی شیاطین کفر ورزیدند که به مردم سحر میآموختند».
ابنکثیر نقل میکند: «سلیمان علیه السلام کتابهای سحری را که به وسیله شیاطین میانمردم پراکنده شده بود، گردآورده و آنها را در صندوقی نهاد و در زیر تختش دفن نمود تا مردم گمراه نشوند و میفرمود: اگر از احدی بشنوم که بگوید: شیاطین غیب را میدانند، گردنش را میزنم! و کسی از شیاطین به تخت وی نزدیک نمیشد مگر اینکه دردم میسوخت. چون سلیمان علیه السلام درگذشت و دانشمندانی کهاز جریان امر آگاه بودند، نیز درگذشتند، شیطان خود را به شکل انسانی درآوردهو به صورت سخنرانی ظاهر شد و گفت: ای مردم! سلیمان علیه السلام پیامبر نبود، بلکهساحر بود، اگر باور ندارید، اینک با من بیایید که شما را بر گنجینه سحر وی راهنمایی کنم. آنگاه محل دفن آن صندوق را به مردم نشان داد... در این هنگام بود که جز مؤمنان، دیگران گمراه شده سلیمان علیه السلام را ساحر پنداشتند، و سرزنش وی بر سر زبانها افتاد و پیوسته حال آنان چنین بود تا اینکه خدای عزوجلحضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به رسالت برانگیخت و برائت سلیمان علیه السلام از این تهمت را برزبان ایشان نازل نمود.
«نیز آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود» یعنی: شیاطینآنچه را بر این دو فرشته نیز نازل شده بود، به مردم تعلیم میدادند. مردم بابلقومی صابئی بودند که ستارگان هفتگانه را پرستش کرده و آنها را «خدایان» مینامیدند و بر این باور بودند که حوادث جهان جملگی از افعالآنهاست و همآنان بودند که خداوند متعال، ابراهیم خلیل علیه السلام را به سویشان فرستادکه آنها را به سوی توحید فراخواند.
هاروت و ماروت - بنا بر آنچه که از برخی از سلف نقل شده - در اصل از فرشتگان بودند که خواستند تا به زمین فرود آورده شوند و این خواستهشان برآورده شد و خداوند عزوجل به آنها طبیعت آدمی و شهوانی داد، پس از آنان گناه سر زد و به کیفر این گناه، در چاهی در بابل عراق فروآویخته شدند. اما ابنکثیرمیگوید: «آنچه انبوه مفسران از متقدمان و متأخران، در ارتباط با داستان هاروتو ماروت نقل کردهاند، حاصل همه آنها به اخبار بنیاسرائیلی بر میگردد و ما درباره داستان هاروت و ماروت، حدیث صحیحی که اسنادی پیوسته داشته باشد، نداریم و ظاهر سیاق قرآن هم به بیان اجمالی داستان آنها بسنده نموده، لذابه آنچه در قرآن آمده، ایمان داریم و به همین حد اکتفا میکنیم و خداوند عزوجل خود به حقیقت حالشان داناتر است».
«با آن که آندو فرشته به هیچ کس چیزی نمیآموختند، مگر اینکه میگفتند: ماوسیله آزمایشی» از جانب خداوند عزوجل «برای شما هستیم، پس زنهار کافر نشوی» بنابراین، شیوه آموزش آنها با هشدار و بیمدهی از سحر همراه بود، نه با فراخوانی به سوی سحر «اما» مردم «از آن دو فرشته چیزهایی میآموختند» یعنی: آن دو، چیزهایی از سحر را به مردم تعلیم میدادند و آنان نیز آن را میآموختند «که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایی افگنند» زیرا سحر، در افگندن حب و بغض در دلها، یکجاکردن و پراکندهساختن و نزدیکساختن و دورگردانیدن، دارایتأثیری است. ابنکثیر میگوید: «سبب تفرقه انداختن میان زن و شوهر به وسیلهسحر؛ همانا تخیلی است که بر اثر سحر در مرد یا زن نسبت به دیگری به وجودمیآید، همچون زشت جلوهدادن سیما و قد و اندام او، یا زشت نشاندادن رفتاراو، یا مانند این از اسباب برانگیزاننده فرقت و جدایی».
در حدیث شریف آمده است: «شیطان تخت خویش را بر آب نهاده سپسلشکریان خود را به میان مردم میفرستد و نزدیکترین آنان از نظر مقام و منزلتنزد وی، بزرگترین آنان در فتنه انگیزی است. یکی از آنها میآید و میگوید:پیوسته با فلان کس درآویختم تا او را در حالی ترک کردم که چنین و چنانمیگفت...! ابلیس میگوید: نه به خدا، تو کار مهمی نکردهای! آنگاه یکی دیگر از آنها میآید و میگوید: فلان شخص را ترک نکردم تا آن که میان او و همسرشجدایی افگندم! پس ابلیس او را به خود نزدیک ساخته و در آغوشش میگیرد ومیگوید: آری! این تو هستی که واقعا کاری کردهای».
«هرچند نمیتوانستند به وسیله آن بدون فرمان خدا به احدی زیان برسانند» یعنی: هرچند سحر در حد خود دارای تأثیر است، ولی فقط بر کسی تأثیر زیانبخش میگذارد که خداوند عزوجل به تأثیر آن در وی فرمان دادهباشد. علما براین که سحر ذاتا مؤثر است و دارای حقیقتی ذاتی است، اتفاق نظر دارند و جزمعتزله، ابوبکر رازی از حنفیها و ابواسحاق اسفراینی از شافعیها، کسی دیگر بااین اجماع مخالفت نکردهاست. «و چیزی میآموختند که به آنان زیان میرساند وسودی برایشان نداشت» این بخش از آیه بر این حقیقت صراحت دارد که سحر برای صاحب خود سودی در بر ندارد و نفعی به وی نمیرساند، بلکه در واقع برایوی زیان محض است «و به خوبی میدانستند که هرکس خریدار آن باشد» یعنی: هرکس این برساختههای شیاطین را با کتاب خدا عزوجل عوض کند «در آخرت بهرهای ندارد، وه! چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر میدانستند» که دانستند، ولی به علمخویش عمل نکردند، از این رو نادان خوانده شدند.
ابنکثیر به نقل از امام رازی میگوید: «سحر بر هشت نوع است: سحر دروغپردازانی که ستارگان سیار هفتگانه را میپرستیدند و بر این باوربودند که این ستارگان، گرداننده کار عالم و آورنده خیر و شر هستند. همینان بودند که خداوند عزوجل برای ابطال عقیده فاسدشان، ابراهیم علیه السلام را به میانشان فرستاد. سحر کسانیکه قدرت تلقین و القای نیرومندی دارند زیرا نفسها به اوهام گردن نهاده و از تلقین تأثیر میپذیرند. نوع دیگری از سحر؛ یاری خواستن از ارواح زمینی، یعنی جنیان است. جنیان بر دو قسماند: مؤمنان جن، و کفار آنها که شیاطینشان هستند. برقرارکردن ارتباط با این ارواح زمینی، آسانتر از بر قرارکردن ارتباط با ارواح آسمانی است زیرا میان آنها مناسبت و نزدیکی وجود دارد. نوع دیگری از سحر؛ تخیلات و شعبدهبازی و چشم بندی است. برخی ازمفسران برآنند که سحر ساحران فرعون از این نوع بود. نوع دیگری از سحر؛ کارهای شگفت انگیزی است که از ترکیب آلات وابزار بر نسبتهای هندسی پدیدار میشود، چون سواری که در دست آن بوقیاست، هرگاه که ساعتی از روز بگذرد، بر آن بوق میدمد، بیآن که کسی به آندست بزند. از آن جمله، تصاویری است که رومیان و هندیان صورتنگاریمیکنند، به طوری که بیننده میان آنها و میان انسان فرقی نمیگذارد. برخی دیگراز مفسران برآنند که سحر ساحران فرعون از این نوع بود. نوع دیگر از سحر؛ یاری جستن از خواص ادویه در غذاها و رنگهاست. آری! تأثیر خاصیتهای اشیا انکار ناپذیر است، چنانکه تأثیر نیروی مغناطیس و آهنربا ملموس و غیر قابل انکار میباشد. نوع دیگر از سحر؛ تأثیر گذاری روانی است، بدینگونه که - مثلا - ساحرادعا میکند که اسم اعظم را میداند و جن به فرمان وی است، پس اگر شنونده کمخرد باشد، این سخن را باور کرده و قلبش بدان متمایل میشود، لذا در روان وی نوعی از رعب و ترس پدیدار میگردد و چون خوف آمد، نیروی حواسضعیف میشود، در این هنگام است که ساحر هرچه بخواهد میتواند به وی انجامدهد. نوع هشتم، سحر با سخن چینی و دو بههمزنی از راههای ظریف و نیرنگبازانهاست، که این نوع سحر، میان مردم شایع میباشد».
ابنکثیر اضافه میکند: «دلیل اینکه بسیاری از این انواع در فن سحر برشمردهشدهاند، این است که: درک و دریافت آنها بسیار ظریف است زیرا سحر از نظرلغوی عبارت از چیزی است که سبب آن پنهان باشد، از این جهت در حدیث شریفآمده است: «ان من البیان لسحر: همانا بعضی از بیانها سحر است».
همچنین ابنکثیر در باره حکم آموختن و عمل به سحر میگوید: «فقها دربارهکسی که سحر را آموخته و آن را بهکار میگیرد، اختلاف نظر دارند، ابوحنیفه ومالک و احمد میگویند: چنین شخصی با این کار کافر میشود. یکی از یارانابوحنیفه میگوید: آموختن سحر برای پرهیز از آن موجب کفر نیست، اما کسیکه به عقیده جایز بودن، یا منفعت سحر آن را میآموزد کافر میشود. همچنیناگر کسی بر این باور بود که شیاطین هر آنچه را بخواهد برای او انجام میدهند، کافر میشود. پس آموزش علم سحر ممنوع نیست، بلکه آنچه ممنوع است عملبه آن میباشد».
علما درباره مجازات ساحر بر دو رأی اند: جمهور علما (ابوحنیفه، مالک واحمد ) بر آنند که ساحر کشته میشود زیرا در حدیث شریف آمده است: «حدالساحر ضربه با السیف: حد ساحر، زدن وی به شمشیر است». بنابراین، اگرمسلمانی عمل سحر را انجام داد، مرتد میشود و باید کشته شود. ولی رأی شافعیاین است که سحر گناهی از گناهان است، پس اگر ساحر با سحر خود سبب کشتنکسی شد، به سبب آن کشته میشود و اگر موجب زیان شد، به همان مقدار، موردتأدیب قرار میگیرد. اما رأی اول صحیحتر است.
سعیدبن مسیب و مزنی جایز دانستهاند که: از ساحر خواسته شود تا سحر را ازشخص جادو شده دور کند.
علما اتفاق نظر دارند بر اینکه چشمزخم حق است و این معنی در حدیث شریف نیز آمده است.
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَمَثُوبَةٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ خَيۡرٞۚ لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٣﴾ [البقرة: 103].
«و اگر آنان ایمان میآوردند» به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن «و پرهیزگاری میکردند» ازسحر و کفری که در آن فرو رفتهاند «هرآینه پاداشی که از نزد الله مییافتند، بهتربود» برایشان از آنچه که از بهرههای ناچیز دنیا به وسیله سحر بهدست میآورند، اما «اگر میدانستند» به علمی درست، که چنین نیست بلکه باورهایشان متکی برپندار و تقلید است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا وَٱسۡمَعُواْۗ وَلِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٞ١٠٤﴾ [البقرة: 104].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه میگوید: کلمه (راعنا ) معمولادر میان اعراب به معنای «رعایت حال مارا بکن!» کاربرد داشت، اما این کلمه درزبان یهود، دشنامی زشت بود، پس یهودیان از کاربرد آن در سخن اعرابخوشحال شده با خود گفتند: چه بهتر! ما تاکنون پنهانی محمد را دشنام میدادیم، اکنون میتوانیم این کار را علنی انجام دهیم، لذا فرصت را مغتنم شمرده نزدرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میآمدند و ایشان را را با آن مورد خطاب قرار داده میگفتند: «راعنا»! و میخندیدند، و چنین وانمود میکردند که گویی معنای عربی آن را مدنظر دارند، درحالی که حقیقت امر غیر از این بود. سعدبن معاذ رضی الله عنه که به زبان یهودآشنا بود، به این امر پیبرد و به آنان تهدیدکنان گفت: ای ملعونان! اگر دیگر بار این کلمه را از شما بشنوم، گردنتان را میزنم! گفتند: آیا شما خود آن را به کارنمیبرید؟ پس نازل شد: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، نگویید راعنا» راعنا: درعربی فعل امر از ماده رعایت است، یعنی: در کار ما بنگر و رعایت حال مارابکن، اما چنانکه گفتیم؛ این کلمه در زبان یهود معنایی اهانت آمیز دارد وهمریشه با «رعونت» است که به معنای جهل و حماقت میباشد. لذا خداوند عزوجل مؤمنان را از بکاربردن آن نهی کرد تا راه را بر این نیرنگ یهودیان ببندد.
این خود دلیل بر نهی از تشبه به کفار در قول و فعل است، چنانکه درحدیث شریف آمده است: «من تشبه بقوم فهو منهم: هرکس خود را به قومی شبیهکرد، پس او از آنهاست». ابنکثیر میگوید: «قول درست در این باره نزد ما ایناست: خدای متعال مؤمنان را از اینکه به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم «راعنا» بگویند نهی کردزیرا این کلمهای است که خداوند عزوجل از گفتن آن به پیامبرش کراهت دارد».
«و بگویید انظرنا» یعنی: به سوی ما بنگر و مسائل را برای ما بیان کن. که البتهاین کلمه فاقد آن ایهام زشت بود «و بشنوید» این توصیه را و از خداوند عزوجل اطاعت کنید و به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگوید، بدون طلب مراعات حال خویش گوشفرادهید. اما بدانید که یهود نیز بیمجازات نمیمانند، چراکه: «برای کافران عذابیدردناک است» که همانا آتش جهنم میباشد.
﴿مَّا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَلَا ٱلۡمُشۡرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ خَيۡرٖ مِّن رَّبِّكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ١٠٥﴾ [البقرة: 105].
«کسانی از اهل کتاب که کفر ورزیدهاند و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند که ازسوی پروردگارتان خیری بر شما نازل گردد» هر خیری که باشد؛ اعم از وحی یاغیرآن، به سبب شدت دشمنی با شما «حال آن که خداوند هرکس را بخواهد، مشمولرحمت خویش میگرداند» مراد از رحمت دراینجا؛ نبوت است. بعضی گفتهاند: مراد؛ جنس رحمت است به طور عام «و خداوند دارای بخشش بیکران است» پسچرا دوست ندارند که هرکس از بندگان خویش را که میخواهد، به رحمتخویش اختصاص دهد.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: هرگاه برخی از مسلمانان به همپیمانان یهودیشان میگفتند که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورید، آنان در پاسخمیگفتند: این دینی که ما را به سوی آن فرا میخوانید، بهتر از دین مانیست، ایکاش بهتر بود، که در آن صورت ما دعوت شمارا اجابت میکردیم! پس خدای عزوجل این آیه را در تکذیبشان نازل کرد.
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ١٠٦﴾ [البقرة: 106].
«هر آیهای را که نسخ کنیم» نسخ در لغت: به معنای ابطال و از بین بردن است وهرچیزی که جانشین چیز دیگری شود، در حقیقت آن را نسخ کردهاست، چنانکهاعراب میگویند: «خورشید سایه را نسخ کرد... پیری جوانی را نسخ کرد». نسخدر اصطلاح شرع؛ عبارت است از: پایانیافتن تعبد مؤمنان به قرائت یک آیه، یاحکم مستفاد از آن، یا هردو. بدینگونه که خداوند عزوجل حلال را حرام، حرام راحلال، مباح را ممنوع و ممنوع را مباح گرداند و این نمیشود مگر در باب حلال و حرام و منع و اباحت، اما در اخبار ناسخ و منسوخی نیست. اصل نسخ؛ از نسخکتاب، یعنی نقل آن از نسخهای به نسخه دیگر برگرفته شده، چرا که نسخ حکمیبه حکم دیگر نیز درواقع متحول ساختن آن به غیر آن میباشد.
باید دانست که علمای اسلام از سلف و خلف بر ثبوت نسخ در کتاب الهیاتفاق نظر دارند و جز کسیکه نظرش فاقد اعتبار است، مخالف ثبوت نسخ نیست. البته انکار نسخ از سوی یهود نیز مشهور است تا بدین وسیله به انکار نبوتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم دست یابند، به همین جهت یهودیان گفتند: چون محمد برخی ازاحکامی را که در تورات است نسخ نموده، لذا او پیامبر نیست، در حالیکه خود در این حجت خویش به آنچه که در کتاب خودشان - تورات - از نسخ وجوددارد، محکوم و مغلوبند؛ چون نسخ نکاح برادر با خواهرش، که این در شریعتآدم علیه السلام حلال بود و خداوند عزوجل آن را بر موسی علیه السلام و قومش حرام گردانید. آری! هر آیهای را که منسوخ کنیم «یا آن» آیه «را به فراموشی بسپاریم» یعنی: آن را فراموشتان گردانیم تا آن را نخوانید و به یاد نیاورید «بهتر از آن یا همانندش را درمیان میآوریم» یعنی: حکمی را در میان میآوریم که برای مردم در دراز مدت یاکوتاه مدت سودمندتر، یا در منفعت و آسانی خود همانند حکم سابق است زیراگاهی حکم ناسخ سبکتر میباشد، پس در کوتاهمدت برایشان نافعتر است وگاهی سنگینتر است و ثواب آن بیشتر، لذا در درازمدت به حالشان سودمندتراست. قتاده میگوید: «خدای عزوجل هر چه را میخواست، از یاد پیامبرشمیبرد و هرچه را میخواست منسوخ میساخت». قرائت دیگر (او ننسئها) است، که معنای آن این است: یا آن را به تأخیر میافگنیم. «آیا نمیدانی کهخداوند بر هرکاری تواناست» و نسخ هم از جمله تواناییهای اوست؟
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل کرده اند: مشرکان مکه گفتند؛ آیا میبینید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم یارانش را به کاری دستور میدهد و باز خلاف آن رامیگوید، امروز سخنی انشا میکند و فردا آن را نفی مینماید؟! پس این قرآنچیزی جز سخن محمد نیست. همان بود که این آیه در رد سخنشان نازل شد.
[1] - معاهدات کنونی یهود با فلسطینیان نیز از مصادیق بارز این مقوله است.