- - -
سوره بقره
مدنی است، و دارای (286) آیه است.
وجه تسمیه آن: این سوره به سبب در برداشتن داستان «بقره»، یعنی گاویکه خداوند متعال بنی اسرائیل را به ذبح آن مأمور گردانید، «بقره» نامیده شد. به قولی: این سوره اولین سورهای است که در مدینه نازل گردید.
فضیلت آن: در باره فضیلت آن احادیث بسیاری روایت شده است. از آنجمله؛ مسلم، ترمذی و احمد از نواس بن سمعان رضی الله عنه روایت کردهاند کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «يؤتي بالقرآن وأهله الذين كانوا يعملون به في الدنيا، تقدمهـم سوره البقرة وآل عمران»: «در روز قیامت، قرآن و اهل آن که در دنیا بهآن عمل میکردند، آورده میشوند، درحالیکه در پیشاپیش آنها سوره بقره وآل عمران قرار دارند». همچنین در حدیث شریف دیگری به روایت ابیامامه رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اقرأوا القرآن فإنه شافع لأهله يوم القيامة، اقرأوا الزهراوين فإنهما يأتيان يوم القيامة كأنهـمـا غمامتان أو غيابتان، أو كأنهـمـا فرقان من طير صواف يحاجان عن أهلهـمـا يوم القيامة، ثم قال: اقرءوا البقرة، فإن أخذها بركة وتركها حسرة، ولا تستطيعها البطلة». «قرآن را بخوانید زیرا قرآن شفاعتکننده اهلخویش در روز قیامت است. زهراوین (بقره و آل عمران) را نیز بخوانید زیرا آندو در روز قیامت میآیند؛ گویی دو پاره ابر سفید و نورانی، یا دو چتر، یا دودسته از پرندگان بالگشادهاند، آنگاه از اهل خود در روز قیامت محاجه (پشتیبانیو دفاع) میکنند و بر آنها سایه میافگنند. سپس فرمودند: بقره را بخوانید زیراخواندن آن برکت و ترک آن حسرت است و ساحران نمیتوانند بر خواننده آنتسلط و سیطره و نفوذ یابند - یا ساحران نمیتوانند آن را حفظ کنند». همچنین درحدیث شریف به روایت ابیهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لاتجعلوا بيوتكم قبورا فان البيت الذي تقرأ فيه سوره البقره لايدخله الشيطان». «خانههایتان را گورستان نگردانید زیرا شیطان به خانهای که در آن سوره بقره خوانده شود، وارد نمیشود». در حدیث شریف دیگری از سهلبن سعد رضی الله عنه روایتشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ان لكل شيء سناما، وان سنام القرآن البقره، وان من قرأها في بيته ليله لـم يدخلها الشيطان ثلاث ليال». «همانا برای هرچیز اوجگاهی است و قطعا اوجگاه و قله قرآن، سوره بقره است، بدانید که هر کس شبانگاه آن را در خانهاش تلاوت کند، شیطان سه شب به آن خانه وارد نمیشود».
سوره بقره طولانی ترین سوره قرآن کریم است و همانند سایر سورههای مدنی به بنای ساختار زندگی منظم مسلمانان در جامعه مدنی و تبیین ابعاد آن توجه وعنایت دارد، جامعهای که در آن دین و دولت با هم بوده و از یکدیگر جدانیستند زیرا این دو در نظام اسلامی همچون جسم و روح لازم و ملزوم یکدیگر میباشند. لذا بنیاد برنامههای شریعت اسلامی در مدینه، بر نهادینه ساختن عقیده اسلامی و بر پا داشتن کاخ عمل صالح که ترجمان این ایمان و عقیده است استوار میباشد.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
به نام الله بسیار بخشنده وبسیار مهربان
﴿الٓمٓ١﴾ [البقرة: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، میم»قرطبی مینویسد: «حروف مقطعهای کهدر اوایل بعضی از سورههای قرآن آمده است، سر الهی در قرآن است و جزخداوند متعال کسی دیگر این سر را نمیداند. سپس میافزاید: اما جمع بسیاری ازعلما گفتهاند: ما دوست داریم تا درباره آنها سخن گفته و فوایدی را که درحروف مقطعه نهان است، جویا شویم و از معانیای که میتوان از آنها دریافتکرد، آگاه گردیم. پس ایشان دراینباره به تأویلاتی پرداخته و نظریاتی ارائه کردهاند که در اینجا به مشهورترین آن بسنده میکنیم و آن این نظر است که: خداوند عزوجل عربها را با این حروف مقطعه به مبارزه با قرآن فرامیخواند، بدین معناکه این حروف به حروف هجای زبان عربی اشاره دارد تا به اعراب اعلام کند کهقرآن مرکب از همان حروفی است که خودشان با آن سخن میگویند، پس اگرمدعی هستند که قرآن کلام خداوند عزوجل نیست، نظیر آن را بیاورند! و چون عجز وناتوانی آنان در این مبارزه و هماوردطلبی آشکار است بنابراین، حجت بر آنان بلیغتر و رساتر میگردد زیرا با وجود آن که قرآن از حروف مورد تکلمشان خارجنیست، نفس این واقعیت که نمیتوانند همانند آن را ساخته و برای مبارزه با آن بهمیدان آورند، خود برهانی روشن بر حقانیت قرآن کریم و الهی بودن آنمیباشد».
زمخشری میگوید: «حروف مقطعه همه جمعا در اول قرآن کریم واردنگردید تا مبارزه طلبی و هماوردخواهی قرآن بلیغتر و جدیتر باشد، همان گونهکه هدف از تکرار داستانهای قرآن نیز، تکرار اندرزها و هشدارهای الهی به بندگان است». ابنکثیر میگوید: «از این رو، هر سورهای که با این حروف آغاز شدهاست، حتما ذکر برتری قرآن و بیان اعجاز و عظمت آن نیز در آن سوره وجوددارد». گفتنی است؛ حقیقتی که ابن کثیر در اینجا به آن پرداخته، با پژوهشاستقرائی در بیستونه سوره قرآن روشن شده است، همچون این سوره وسورههای: ﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ٢ نَزَّلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾ [آل عمران: 1-3]. ﴿الٓمٓصٓ١ كِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾ [الأعراف: 1-2]،. ﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ﴾ [إبراهیم: 1]،. ﴿الٓمٓ١ تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ﴾ [السجدة: 1-2]. ﴿حمٓ١ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٢﴾ [فصلت: 1-2] ،. و دیگرسورههایی که با حروف مقطعه آغاز شدهاند.
﴿ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2].
«این کتاب» یعنی: این قرآن عظیم «هیچ شبههای در آن نیست» یعنی: در اینحقیقت هیچ شک و شبههای نیست که این کتاب از جانب خداوند متعال نازل شدهاست «هدایتی برای متقین است» هدایت: راهنمائی است برای رسیدن به مطلوب. متقین: کسانی هستند که خود را از آنچه که به زیانشان است نگاه داشته اند، به همین خاطر به اوامر الهی پایبند گشته و از نواهی و محرمات او پرهیز کرده اند.ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر: (هدی للمتقین) میگوید: «متقین کسانی هستند که ازمجازات خداوند عزوجل پرهیز کرده و هدایتی را که میشناسند، فرونمیگذارند، و درتصدیق به آنچه که از سوی وی آمده است، به رحمتش امید دارند». درحدیث شریف آمده است: «لا يبلغ العبد أن يكون من الـمتقين حتى يدع ما لا بأس به حذراً مـما به بأس»: «بنده به جایگاه متقیان و پرهیزگاران نمیرسد تا آنگاه که آنچه رادر آن مانع و ایرادی نیست، بهخاطر پرهیز از ارتکاب آنچه که در آن مانع وایرادی هست، ترک نکند». از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که مردی به ویگفت: «تقوی چیست؟ ابوهریره رضی الله عنه از وی پرسید: آیا تاکنون با مسیر پر از خاریمواجه شدهای؟ آن مرد گفت: آری! ابوهریره رضی الله عنه فرمود: در آن هنگام چهکردهای؟ مرد گفت: چون خار را دیدم، از آن برجسته، یا از رفتن به آن راهمنصرف گشتهام. ابوهریره رضی الله عنه فرمود: تقوی یعنی همین»!.
شکی نیست که تقوی کانون تمام خوبیها، سفارش الهی به گذشتگان وآیندگان و بهترین صفتی است که انسان مؤمن میتواند به آن آراسته گردد.چنانکه ابودرداء رضی الله عنه نیز چنین گفته است.
آنگاه خداوند متعال چهار صفت را برای متقین ذکر میکند، نخستین صفتاین است:
﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣﴾ [البقرة: 3].
«آنان که به غیب ایمان میآورند» ایمان: در لغت، تصدیق و باور محض است، ولی آنگاه که به طور مطلق به کار برده شود؛ مراد از آن همان ایمانی است که شامل هرسه اصل اعتقاد، قول و عمل باشد. که بیشتر ائمه براین نظرند. احمدبنحنبل و شافعی گفته اند: «اجماع بر آن است که ایمان عبارت از: قول وعمل هردو میباشد». گفتنی است که ایمان به آنچه خدای عزوجل نازل فرموده،تجزیه پذیر نمیباشد. اما «غیب»: هرآن چیزی است که عقلها به آن راه نمییابدو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از وجود آن خبر دادهاند، مانند نشانههای قیامت، عذاب قبر، نشر و حشر، صراط، میزان، بهشت و دوزخ. در حدیث شریف آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الإيمان أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه ورسله واليومالآخر، وتؤمن بالقدر خيره وشره»: «ایمان آن است که خدا، فرشتگان، کتابها، پیامبرانش و روز آخرت را باور کنی و همچنین قدر را در خیر و شر آن تصدیقنمایی». همچنین در حدیث شریف آمده است که ابوعبیده جراح رضی الله عنه گفت: یارسولالله! آیا کسی از ما اصحاب بهتر هم هست؛ با توجه به اینکه ما به شماایمان آورده و همراه شما جهاد کردهایم؟ فرمودند: «آری! بعد از شما کسانی خواهند آمد که به من در حالیکه مرا ندیدهاند ایمان میآورند، آنها از شما بهترند».
دومین صفت متقیان این است: «و نماز را برپا میدارند» برپاداشتن نماز: ادایآن، با رعایت ارکان، سنن و آداب آن در اوقات تعیین شده آن است.
ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر ﴿وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ میگوید: «یعنی نمازهای پنجگانه را برپا میدارند». همچنین او میگوید: «بر پاداشتن نماز؛ یعنی بجا آوردن کاملرکوع، سجده، تلاوت و خشوع در آن». قتاده میگوید: «بر پاداشتن نماز؛ یعنینگاه داشتن وقت، وضوء، رکوع و سجده آن». خلاصه این که: تقواپیشهگان نماز را بر وجه کامل ـ با رعایت شروط، ارکان، آداب و خشوع آن ـ برپا میدارند. بنابراین، نماز بی حضور همانند پیکر بی روح است.
سومین صفت متقیان این است: «و از آنچه به ایشان روزی دادهایم، انفاقمیکنند» ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «یعنی زکات اموالشان رامیپردازند». اماابنجریر طبری میگوید: «آیه کریمه عام است و شامل زکات فرض و صدقات نفل - همه - میشود، بی هیچ گونه تفاوتی میان صدقه فرض و صدقه نفل و میان انفاق بر نزدیکان و غیر آنان». رأی صحیحتر نیز همین رأی است. ابن کثیر میگوید: «خداوند عزوجل نماز و انفاق مال را در بسیاری از آیات باهم ذکر میکندزیرا نماز؛ حق خداوند متعال و انفاق مال؛ نیکی و احسان به مخلوقات وی است».
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ٤﴾ [البقرة: 4].
چهارمین صفت متقیان این است: «و آنان که به آنچه بهسوی تو نازل شده و بهآنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان میآورند» یعنی: تو را در آنچه که از جانبخداوند عزوجل بههمراه آوردهای و نیز آنچه را که پیامبران قبل از تو بههمراه آوردهاند، تصدیق میکنند و میان پیامبران الهی: هیچ گونه تفاوتی قایل نشده وآنچه را که ایشان از بارگاه پروردگار خویش آوردهاند، انکار نمیکنند. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سه تناند که پاداششان را دوبار دریافت میکنند:شخصی از اهل کتاب که هم به پیامبر خویش و هم به من ایمانآورده. 2 - بردهای که حق خدا و حق مالکانش را ادا کرده است. 3 - شخصیکه به کنیزک خویش آدابی نیکو آموخته سپس آزادش ساخته و باوی ازدواجکرده است». «و آنانند که به آخرت یقین دارند» مراد این است که آنان بی هیچگونهشکی به برانگیخته شدن پس از مرگ، حشر و نشر و دیگر امور آخرت باور دارند، نه آن گروهی که میپندارند به پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین ایمان آوردهاند، در حالیکه به آنچه تو به همراه آوردهای، کفر میورزند.
مجاهد میگوید: «در اول سوره بقره چهار آیه در وصف مؤمنان، دو آیه در بیان صفات کافران و سیزده آیه در بیان صفات و ویژگیهای منافقان است».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥﴾ [البقرة: 5].
«آنان از هدایتی از جانب پروردگار خویش برخوردارند» یعنی: حال این گروهی کهتقوی، ایمان به غیب و آخرت و انجام فرایض را با هم جمع و همراه کردهاند،چنین است که: از نور، برهان، صلاح، استواری و پایداریی از جانب پروردگار خویش برخوردار میباشند و این خداوند عزوجل است که به ایشان چنین توفیقیارزانی داشته است «و تنها آنانند که رستگار و نجات یافتهاند» در دنیا و آخرت زیرا آنچه را از خداوند عزوجل به وسیله ایمان به او و کتابها و پیامبرانش و به وسیله اعمال شایسته و صالح درخواست کردهاند، دریافت داشته و از شر آنچه که از آنگریزان بودهاند، نجات و رهایی مییابند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٦﴾ [البقرة: 6].
«به راستی آنان که کافر شده اند، برایشان یکسان است؛ چه بیمشان بدهی، چه بیمشان ندهی، ایمان نمیآورند» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! آنان که بر انکار رسالتت و انکار آیات بیناتی که بههمراه آوردهای، اصرار ورزیدهاند، با آن که حق برایشان واضح و روشن گشته، شک و شبهههایشان کاملا از بین رفته و یقینشان بهراستگوییات فراهم آمده؛ آنان هرگز از هشدارهایت بهرهمند نمیشوند، چرا که فقط از خواهشهای نفس خویش پیروی میکنند. کفر: پوشیدن و پنهان کردن چیزی است و به کافر از آن رو کافر گفته میشود که او در واقع حقیقت را پوشانیده و نعمتهای الهی بر خود را پنهان کرده است. البته هرکس به قرآن ایمان نداشته باشد، کافر است. انذار: آگاهی دادن همراه با بیمدهی است.
این آیه و آیه بعدی، تسلی بخش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است تا نه از ایمان نیاوردن قوم خود دریغ و افسوس خورند و نه به ایمانشان طمع کرده و امیدوار شوند. سبب نزول دو آیه (6 - 7) در صحیحترین روایت این است که: این آیات درباره رؤسای یهود و از آن جمله؛ حیی بن أخطب و کعب بن أشرف نازل شد.
﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ٧﴾ [البقرة: 7].
«خداوند بر دلها و بر شنواییهایشان مهر نهاده است» مراد این است که بر دلهایشان قفل نهاده؛ در نتیجه ایمان و نوری به آنها راه نمییابد «و بربیناییهایشان پردهای است» بنابراین، نور هدایت را نمیبینند و پیام هدایت را نمیشنوند و درک نمیکنند. ابنجریرطبری میگوید: «حقیقت این است که چونگناهان بر دلها پیاپی در آیند، دلها را قفل میکنند، در نتیجه نور هدایت بهسوی دلهایی اینچنین، هیچ راه نفوذی ندارد و کفر قطعا دامنگیر آنان است». درحدیث شریف آمده است: «یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینك». «ای گرداننده دلها! دلهایمان را بر دینت پایدار بدار». «و برای آنها عذابی بزرگ و هولناک است» به سبب آن که آیات الهی را تکذیب کردند. پس تعبیر مهر نهادن بر دلها و دیدههاو شنواییها، دال بر جایگرفتن و ریشهدار شدن کفر در دلهایشان است تا بدانجاکه آنان اسباب و انگیزههایی را که زمینه ساز رهنمونیشان به تأمل و تفکر در دلایل ایمان و ارزشهای آن است، گم کردهاند. بنابراین، از تعبیر «مهر نهادن» اینمعنی بر نمیآید که آنان قهرا بر کفر مجبور گردیده باشند، بلکه این تمثیلی برای سنت خداوند متعال است در تأثیر ممارست و تمرین کفر و اعمال آن بر دلهایشان تا بدانجا که کفر بر دلهایشان چیره شده و هیچگونه استعداد و پذیرشی برای غیر آندر نهادشان باقی نمانده است. چنانکه آیه (88) همین سوره نیز این معنا را بهروشنی بیان میدارد: ﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢ﴾ [البقرة: 88]. :«و گفتند: دلهایمان غلف است». همچنین این حدیث شریف: «ان الـمـؤمن اذا أذنب ذنبا كانت نكته سوداء في قلبه، فان تاب ونزع واستعتب صقل قلبه، وان زاد زادت حتي تعلو قلبه، فذلك الران الذي قال الله تعالي: ﴿كَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ١٤﴾ [المطففین: 14]»: «هر گاه مؤمن مرتکب گناهیگردد، نکتهای سیاه در قلبش مینشیند، پس اگر توبه کند و از آن گناه دست بکشد و از خدای عزوجل طلب خشنودی کند، قلبش صیقل مییابد و اگر بر گناه بیفزاید، سیاهی قلبش نیز افزون میشود تا بدانجا که سیاهی بر قلبش غالب میگردد و اینهمان زنگاری است که خداوند متعال درباره آن فرموده است: چنین نیست، بلکه بر دلهایشان - به سبب آنچه میکردند - زنگار افتاده است»[1].
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ٨﴾ [البقرة: 8].
«و از مردم کسانی هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم ولیآنان هرگز مؤمن نیستند» خدای سبحان در این سوره ابتدا از مؤمنان حقیقی و بعداز آن از کفار حقیقی یاد کرد و اینک از منافقان که از هیچیک از دو گروه یاد شده نبوده بلکه به گروه سومی تبدیل شده اند، سخن به میان میآورد. آری! آنان درظاهر امر با گروه اول و در باطن با گروه دوم همراه شدهاند. ولی با وجود تمام نیرنگهایی که بهکار بردهاند، از ساکنان طبقه زیرین جهنم اند. نفاق: عبارت استاز آشکارساختن خیر و پنهان داشتن شر، و بر دو نوع است: نفاق اعتقادی کهصاحب خویش را در دوزخ جاودان میسازد و نفاق عملی که از بزرگترین گناهانکبیره است.
دلیل اینکه اوصاف منافقان در سورههای مدنی نازل شده این است که: در مکه به سبب ضعف مسلمانان نفاقی وجود نداشته زیرا کسی در مکه برای ایشان شأن و شوکتی قایل نبوده تا به دوستی و همسویی با ایشان تظاهر نماید. و از آنجا که اهداف و برنامههای منافقان بر بسیاری از مردم پوشیده و مبهم میماند، لذا خداوند متعال برای روشن ساختن احوال آنان صفات متعددی را مطرح مینماید که هریک از آنها بازتابی از نفاق است و مشخصه و مظهر اصلی نفاق، طمع بستنبه قدرت، یا ترس و گریز از آن میباشد.
﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ٩﴾ [البقرة: 9].
«آنان با خدا و کسانی که ایمان آوردهاند نیرنگ میکنند، حال آن که فریب نمیدهند مگر خودشان را» یعنی: هنگامی که منافقان خواستند، با ذاتی که فریب نمیخورد نیرنگ کنند، در حقیقت خود را فریب دادهاند زیرا فریبکاری فقط با آن کسیممکن است که از باطن امور آگاهی نداشته باشد «ولی» آنها این حقیقت را «درک نمیکنند» خداع: بر گردانیدن دیگران از مقصد و هدفشان با نیرنگ و فریب است که مراد از آن در اینجا آشکار ساختن اسلام و پنهان داشتن کفر میباشد.
﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ١٠﴾ [البقرة: 10].
«در دلهایشان بیماریی است» مراد از این بیماری؛ فسادی است که یا با شک ونفاق، یا با انکار و تکذیب در عقایدشان رخنه کرده است «و خدا بیماریشان را افزایش بخشید» با تجدید و تداوم نعمتها و احسانهای دینی و دنیوی خویش برپیامبر گرامیش، لذا آنان به شک و دودلی بیشتر و حسرت و اندوه مستمر و شدت نفاق مبتلا شدند «و به کیفر دروغی که میگفتند» یعنی: به کیفر ادعای دروغین پذیرفتن ایمان «عذابی دردناک و جانکاه در پیش دارند».
ابن کثیر میگوید: «حکمت در خودداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن منافقان - باوجود علم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به حقیقت حال برخی از آنان - در این فرموده ایشان به عمر رضی الله عنه بیان شده است: «دوست ندارم اعراب در میان خود چنین شایع کنند که محمد اصحاب خویش را میکشد» زیرا اعراب فقط ظاهر قضیه را ملاک قضاوت خویش قرار میدادند و از حقیقت ماجرا که کفر منافقان است آگاهی نداشتند». اما امام شافعی رحمه الله در این باره میگوید: «دلیل خودداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کشتنمنافقان، نمایان کردن اسلام از سوی آنان بود». چنانکه در این حدیث شریف که همه بر صحت آن اجماع دارند، آمده است: «أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله، فإذا قالوها عصموا مني دماءهم وأموالـهـم إلا بحقـهـا وحسابهم على الله عزوجل». «مأمور شدهام که با مردم تا آن زمان بجنگم که لا اله الا الله بگویند، پس چون این کلمه را گفتند، خونها و اموالشان را از تعرض من در پناه نگاه داشتهاند مگر به حق آن و در نهایت حسابشان با خدای عزوجلاست». معنای اینحدیث شریف این است که: هرکس کلمه طیبه را گفت، احکام اسلام در ظاهر براو جاری میشود، حال اگر به این کلمه اعتقاد هم داشته باشد، ثواب آن را درآخرت مییابد و اگر اعتقاد نداشته باشد، جاری شدن حکم مسلمانی بر وی دردنیا، هیچ سودی برایش در آخرت نخواهد داشت.
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ١١﴾ [البقرة: 11].
«و چون به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید» با نفاق، برقرار ساختن پیوند دوستی با کفار و متفرق ساختن مردم از پیرامون محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن و ایمان زیرا با این عمل فساد انگیزتان آنچه در زمین است - با هلاک شدن مردم و ویرانی دیارشان - تباه میشود «می گویند: ما اصلاحگرایانی بیش نیستیم» یعنی: کار ما فساد افروزی نیست بلکه ما فقط مردمانی مصلح هستیم که در جهت خیر و صلاح و اصلاح میکوشیم.
بدینسان است که چون خداوند عزوجل آنان را از فساد نهی میکند، مدعی میشوند که صفت«صلاح» ویژه آنان است. خاطرنشان میشود که این روش مفسدان در هر زمانی است که فسادشان را در قالب «صلاح» معرفی میکنند.
اما خداوند عزوجل این ادعایشان را با رساترین بیان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر که درحقیقت به آن موصوف هستند، محکوم نمود و فرمود:
﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ وَلَٰكِن لَّا يَشۡعُرُونَ١٢﴾ [البقرة: 12].
«آگاه باشید که آنان یقینا فسادگرانند، لیکن خود نمیدانند» یعنی: نمیدانند که خود حقیقتا فسادکارند زیرا آنها با حق و اهل آن دشمنی کرده و راه خدا عزوجل را بر روی مردم میبندند و خدای عزوجل را نافرمانی میکنند، پس هرکس خدا عزوجل رانافرمانی کند، بیگمان در زمین فساد نموده است زیرا صلاح کار آسمان و زمین با اطاعت و فرمان بردن از خداوند متعال میباشد.
ابن جریر طبری میگوید: «منافقان با نافرمانی پروردگارشان، ضایع ساختن فرایض وی، شک افگنی در دین وی و همکاری و هم پیمانی با دشمنان وی ورسولش، در روی زمین فسادگرند».
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ ٱلنَّاسُ قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ كَمَآ ءَامَنَ ٱلسُّفَهَآءُۗ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلسُّفَهَآءُ وَلَٰكِن لَّا يَعۡلَمُونَ١٣﴾ [البقرة: 13].
«و چون به آنان گفته شود: همانگونه که سایر مردم ایمان آوردهاند، شما هم ایمانبیاورید، میگویند: آیا ما نیز همانند کم خردان و نادانان ایمان بیاوریم«؟ اینگونه است که از روی استهزا و تحقیر، به مؤمنان نسبت بی خردی را میدهند و همین وقاحتشان سبب شد تا خداوند عزوجل سفاهت و بی خردی را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگوید: «آگاه باشید که آنان همان کم خردانند؛ ولی نمیدانند».
علت اینکه خداوند متعال در بیان فسادکاریشان: «لايشعرون» و در بیان ایمان نیاوردنشان: «لايعلمون» فرمود، این است که: شعور؛ ادراک امور پنهانی و علم؛ یقین داشتن و مطابقت فهم با واقعیت است و از آنجا که فسادانگیزی در زمین امری محسوس است و منافقان چنان حس بالایی ندارند که آن را درک کنند، پس نسبت دادن بیشعوری به آنان با این حالشان سازگار است، اما از آنجا که ایمان یک امر قلبی است و آن را فقط کسی درک میکند که حقیقتش را بداند، لذا بهدلیل آن که آنها از چنین علمی بیبهرهاند، پس حقیقت ایمان را نیز در نمییابند، از اینرو نسبت دادن بی علمی به آنان در اینجا نیز کاملا با حالشان سازگار وهماهنگ است.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾ [البقرة: 14].
«و چون با کسانی که ایمان آوردهاند برخورد میکنند، میگویند: ایمان آوردهایم» اینسخن را از روی نفاق و نیرنگ و ظاهر سازی میگویند تا در منافع و غنایم سهیم گردند «و چون با شیطانهای خود خلوت میکنند» شیطانهایشان: رؤسا و پیشوایانشان در کفر هستند، همآنان که سازماندهندگان شر و فساد میباشند. آری! بهشیطانهایشان «میگویند: درحقیقت ما با شماییم» و در کفر خویش پایدار وثابتقدم میباشیم «ما هدفمان تنها ریشخند کردن و مسخره کردن است» لذا در نهان و واقعیت امر، نه با مؤمنان موافقیم و نه به آنان تمایلی داریم.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه در باره عبدالله بنابی ویاران منافقش نازل شد، آنگاه که او ابوبکر و عمر و علی رضی الله عنهم را ستود در حالیکه قبل از آن محرمانه به یاران خود گفت: ببینید که چگونه این بیخردان را نسبت به شما اغفال میکنم؟! لیکن سیوطی میگوید: «این اسناد، جدا بیاساس است».
﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١٥﴾ [البقرة: 15].
«این خداوند است که آنان را به باد تمسخر و ریشخند میگیرد» یعنی: حق تعالی به منظور دفاع و یاری بندگان مؤمن خویش، خواری و حقارت را بر آنان فرودآورده، از آنان انتقام میگیرد و مسخرهشان میکند. نسبتدادن فعل استهزا بهخداوند عزوجل ، از باب هم شکلگویی (مشاکله)[2] است، یعنی به آنان در برابراستهزایشان کیفر میدهد «و آنان را در سرکشی و طغیانشان فرو میگذارد» یعنی: مهلتشان میدهد «تا سرگردان شوند» یعنی: تا در کفر، لجاجت، باطل و سرکشی خودشان دست وپا زنند و همچنان حیران و سرگردان باقی بمانند.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ١٦﴾ [البقرة: 16].
«آنان کسانی هستند که گمراهی را به جای هدایت خریدند» یعنی: گمراهی را باهدایت مبادله کردند. اصل ضلالت: سردرگمی و انحراف از جاده مستقیم وگمکردن راه و سرچشمه هدایت است «و تجارتشان سودی نبخشید» یعنی: درتجارت پیروی از کفر به جای ایمان، هیچ سودی نبردند «و» به سبب خریدن کفربهجای ایمان، ترک هدایت بهسوی گمراهی، ترک جماعت بهسوی افتراق وجدایی، رهاکردن امنیت به سوی بیم و هراس و نهایتا ترک سنت به سوی بدعت: «هدایت یافته نبودند».
خلاصه این که: خداوند متعال در آیات فوق چهار صفت از اوصاف زشت منافقان را بر شمرده، که هریک از آنها به تنهایی کافی است تا مجازات الهی را برآنان فرود آورد، این صفات عبارتند از:فریبکاری با خدای عزوجل و با مؤمنان.فسادانگیزی و تبهکاری در روی زمین.روی گردانیدن از ایمان و عقیده صحیح.تردید، سردرگمی و تجاوز از مرز عقل سلیم، با نسبت دادن بیخردی به مسلمین.
﴿مَثَلُهُمۡ كَمَثَلِ ٱلَّذِي ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا فَلَمَّآ أَضَآءَتۡ مَا حَوۡلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمۡ وَتَرَكَهُمۡ فِي ظُلُمَٰتٖ لَّا يُبۡصِرُونَ١٧﴾ [البقرة: 17].
«مثل آنان همچون مثل کسی است که به سختی آتشی بر افروخت و همین که آتش پیرامونش را روشنایی داد، خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایی که نمیبینند رهایشان کرد» ابنمسعود رضی الله عنه و جمعیدیگر از صحابه رضی الله عنهم در تفسیر این آیه کریمه گفتهاند: «بعد از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه؛ گروهی از مردم در ظاهر اسلام را پذیرفته ولی در باطن امر نفاق را پیشه خویش ساختند، بدین سبب خدای عزوجل فرمود: داستان آنان همانند داستان کسی است که گرفتار ظلمت و تاریکیشده و آتشی را برمیافروزد و این آتش پیرامون وی را روشن میسازد، به طوریکه میتواند اطرافش را ببیند تا بدینوسیله از افتادن در آنچه که موجب آزار وی میشود بپرهیزد، در این اثنا آتش وی خاموش میشود و در نتیجه او حیران و مبهوت برجای خود میایستد و نمیداند که چگونه خود را از اشیای موذی پیرامونش حفظ نماید! این است حال منافقی که در ظلمت شرک به سرمیبرد و همینکه اسلام را پذیرفت و حلال را از حرام و خیر را از شر باز شناخت و از این نعمتها برخوردار گشت، بناگاه کافر میشود و حالش چنان واژگون میگردد که حلال را از حرام و خیر را از شر باز نمیشناسد».
امام رازی میگوید: «تشبیه در اینجا در نهایت درستی و صحت است زیرا منافقان در آغاز با ایمان خود نوری را کسب کردند، ولی سرانجام این نور را با نفاق خود از بین برده و در سرگردانی و گمراهی بزرگی غوطهور شدند چرا که هیچسرگردانیای بزرگتر از سرگردانی در دین نیست».
﴿صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ١٨﴾ [البقرة: 18].
«کرند، لالاند، کورند بنابراین، بهراه نمیآیند» یعنی: صاحبان این آتشبرافروخته، پس از خاموششدن آن کر شدهاند، به طوری که صدای هیچ آوازدهندهای را که بهسوی راه راست فراشان میخواند نمیشنوند، گنگ شدهاند؛ زیرا نمیتوانند از راه و مقصد خویش بپرسند، کور شدهاند؛ زیرا راه را نمیبینند بنابراین، قادر به بازگشت به راه خویش نیستند. و این گونهاند اهل نفاقی که اسلام آورده و سپس کافر شدهاند.
﴿أَوۡ كَصَيِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَٰتٞ وَرَعۡدٞ وَبَرۡقٞ يَجۡعَلُونَ أَصَٰبِعَهُمۡ فِيٓ ءَاذَانِهِم مِّنَ ٱلصَّوَٰعِقِ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِۚ وَٱللَّهُ مُحِيطُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ١٩﴾ [البقرة: 19].
«یا داستانشان چون» داستان کسانی است که در معرض «بارانی سخت از آسمان قرار گرفته اند» خداوند عزوجل در اینجا باران را برای قرآن مثل زدهاست زیرادر قرآن آیاتی نازل شده که منافقان را مرعوب و بیمناک میگرداند «در آن باران تاریکیها و رعدوبرقی است» تاریکی ها، عبارت است از: تاریکی شب تاریکی ابرو تاریکی خود باران. مراد از رعد: نداها و بانگهای تکاندهنده قرآن است «از بیم مرگ ناشی از صاعقهها، انگشتانشان را در گوشهایشان میکنند» یعنی: از خطر به وسیلهای میپرهیزند که هرگز پناهشان در آن نیست. و این گونهاند منافقان که هیچ راه دیگری جز این نیافتند که گوشهایشان را از شنیدن آیات قرآن ببندند «ولی خداوند بر کافران احاطه دارد» احاطه: فروگرفتن از تمامی جهات و جوانب است بدانسان که فرد احاطه شده به هیچ وجهی از وجوه، راه گریزی نداشته باشد.
مفسران در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت کردهاند: دو تن از منافقانمدینه از نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گریخته جهت پیوستن به مشرکان به سوی مکهمیشتافتند، در میان راه، بارانی سخت که خداوند متعال در این آیه از آن یادکرده است، آنان را فراگرفت، پس هرگاه صاعقه فرود میآمد، آنان از بیم آن کهمبادا هلاکشان گرداند، انگشتان خود را به گوشهای خویش فرو میبردند و چونبرق میدرخشید، در روشنی آن اندک راهی میرفتند، در غیر آن در جای خودمیخکوب باقی میماندند. و چون در این ظلمات سخت گرفتار شدند، گفتند: ای کاش این ظلمت شب به پایان رسد که یکبار دیگر نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم رفته دستهایمان را در دستان ایشان بگذاریم و با ایشان صادقانه بیعت نماییم! و این چنین نیز شد زیرا آن دو، از آن شب پرحادثه رهیده به مدینه برگشتند و اسلامی راستینآوردند. پس خداوند عزوجل آن دو تن را برای منافقانی که در مدینه بودند، مثلیگردانید.
آری! قرآن لبریز از خیر است و آیاتی که بر نزول آن از جانب پروردگارسبحان دلالت دارد همانند باران، آیات مشتمل بر بیم و وعید و عذاب همانندرعد و صاعقه و آیات در بردارنده حجتها و برهانهای روشنگر، همانند برق است.
﴿يَكَادُ ٱلۡبَرۡقُ يَخۡطَفُ أَبۡصَٰرَهُمۡۖ كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوۡاْ فِيهِ وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَيۡهِمۡ قَامُواْۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٢٠﴾ [البقرة: 20].
«نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید» یعنی: نزدیک است که آیات قاطع و محکم قرآن، پنهانکاریهای منافقان را برملا سازد «هرگاه که بر آنان روشنیبخشد، پیش روند» یعنی: چون اموال و اولادشان بسیار میشود، یا به غنیمت وفتحی میرسند، به راه حق روان گشته و میگویند: بیشک که دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم راست و برحق است بنابراین، بر آن پایداری میورزند «و چون راهشان را تاریککند، بر جای خود بایستند» یعنی: چون اموال این منافقان نابود میگردد و بلا ومصیبتی به آنان میرسد، میگویند: این همه به سبب دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، آنگاه به کفر برمیگردند «و خداوند اگر میخواست شنواییها و بیناییهای» ظاهر «آنانرا» همچون شنواییها و بیناییهای باطنشان «برمیگرفت زیرا خدا بر همه چیز تواناست» و از جمله بر نابود کردن شنواییها و بیناییهایشان.
خلاصه این که: ممکن است نفاق کوتاه مدتی راه را بر صاحب خود روشنگرداند، اما این امر همچون برقی جهنده زود گذر است و سپس چون آتشخاموش میشود و این خود نمایانگر آن است که نفاق دوام و پایداری ندارد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ٢١﴾ [البقرة: 21].
«ای مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیانتان را آفریده است، بپرستید، باشد که به تقوا گرایید» «یا» در «يا ايهاالناس» حرف نداست و کار برد آن در ندا دادنکسی است که از ندا دهنده دور باشد، یا فراموش کار، یا غافل باشد، اما اگر کسیکه نزدیک است با آن مورد ندا قرارگیرد، این به قصد بزرگداشت شخص نداشونده، بیدار ساختن نهادها، جلب انظار و ترغیب دلهای غافل است. پس اقتضایحال این بود که مردم در اینجا به چنین ندایی بلیغ و مؤکد مخاطب قرار داده شوند.«خلق»: ایجاد و اختراع بدون داشتن مثال و نمونه سابقی است.
خدای عزوجل نعمت آفرینش را از آن روی در این آیه بهیادآوری مخصوصگردانید و با آن بر بندگان خویش منت نهاد که تمام نعمتها مترتب بر این نعمت است و این نعمت اصل و اساس همه نعمتهاست زیرا بدون آن، هیچ نعمت دیگری وجود پیدا نمیکند. دلیل دیگر یاد آوری از نعمت آفرینش در این آیه این استکه: مشرکان به آفرینشگری خداوند عزوجل معتقد بودند، چنان که خداوند متعالمیفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [الزخرف: 87]. «و اگر از آنان بپرسی که چه کسیآنان را آفریده است؟ قطعا میگویند: الله». لذا خداوند متعال بر آنان بهچیزی منت نهاد که به آن معترفند و انکارش نمیکنند.
و از آنجا که مؤمنان نیز شامل این خطابند، پس دستور دادن ایشان به عبادت وپرستش، به معنای این است که ایشان باید بر ایمان خویش بیفزایند و پیوسته به آن روی آورند و بر آن پایدار باشند. اما عبادت کفار؛ مشروط به اقرار آنان به شهادتین است زیرا این اقرار، تنها راه ورودشان به عرصه عبادت حق تعالی میباشد. و هرچند این معنی صراحتا در آیه ذکر نشده، ولی به طور ضمنی وتلویحی از آن دانسته میشود چه همانگونه که وضو، نیت و فراهم آوردن دیگر مقدمات نماز بر شخص مأمور به نماز شرط است، شرط اولیه صحت عبادت کفار نیز ایمان میباشد.
﴿ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٢﴾ [البقرة: 22].
«همان خدایی» را بپرستید «که زمین را برای شما فرشی» گسترده ساخت که برآن قرار میگیرید «و آسمان را بنایی» استوار «قرار داد» که چون گنبدی بر فرازدنیایتان افراشته شده است «و از آسمان آبی فرود آورد؛ و بدان از میوهها رزقی برایشما بیرون آورد» یعنی: از آن انواع رنگارنگی از میوهها و نباتات را برای شمارویانید تا در زمان مقرر از آنها بهره بگیرید «پس برای خدا همتایانی قرار ندهید» یعنی: برای او شریکانی نگیرید که آنها را همانند وی عبادت کنید «درحالیکه خودمیدانید» که این همتایان ادعائی، نه شما را آفریدهاند، نه زمین را برایتان فرشیگسترده ساختهاند و نه آسمان را برایتان به صورت سقفی برافراشتهاند، چنانکهبرای شما میوههایی نیز بیرون نیاوردهاند. پس بدانید که فقط ذاتی سزاوار پرستش است که شما را آفریده و با پدیدآوردن این نعمتها، استمرار حیاتتان را بر رویزمین نسل اندر نسل، تضمین کرده است، لذا این کائنات بزرگ، دلیل و راهنمایروشنی بر یگانگی باری تعالی در الوهیت، ربوبیت و عبودیت میباشد.
نقل استکه ازیکی از بادیهنشینان عرب پرسیدند: از نظر تو دلیل وجود پرورگارمتعال چیست؟ گفت: «يا سبحان الله، إن البعـر يدل علی البعـير، وإن أثر الأقدام لتدل على الـمسير، فسمـاء ذات أبراج، وأرض ذات فجاج وبحار ذات أمواج! ألا يدل ذلك على وجود اللطيف الخبير»؟: «یا سبحان الله! فضله شتر بر وجود شتر و اثر پاها بر و جودرهگذر دلالت میکند، پس آیا این آسمان دارای برجها، این زمین دارای درهها و این دریاهای پر از امواج بر وجود خداوند لطیف خبیر دلالت نمیکنند»؟!.
ابن کثیر میگوید: «امام رازی رحمه الله از امام مالک رحمه الله نقل کرده است که او درپاسخ به سؤال هارونالرشید از این آیه، به اختلاف زبانها، صداها و نغمهها بریگانگی باری تعالی استدلال کرد». همچنان نقل است که برخی از زندیقان از امامابوحنیفه رحمه الله درباره وجود حق تعالی سؤال کردند، او به آنان گفت: «اجازه بدهیدتا درباره کاری که هم اکنون به من خبرش را دادهاند بیندیشم، آنگاه پاسخ شما رامیدهم... به من گفتهاند: کشتیای سنگینبار که حامل انواع کالاهای تجارتیاست، بیهیچ نگهبان و ناخدایی میآید و میرود و امواج دریاها را میشکافد»!.آن گروه دهری مشرب گفتند: «این سخنی که تو میگویی، از زبان هیچ عاقلیبیرون نمیآید»! امام گفت: «پس وای بر شما! آیا یک کشتی به ناخدا نیاز دارد، اما اینهمه موجودات در عالم بالا و پایین، با این نظام متقن و مستحکم خود، هیچآفرینندهای ندارند»؟! همان بود که آن گروه در ماندند و به حق برگشته به دستآن امام همام اسلام آوردند. همچنان نقل است که از امام شافعی رحمه الله در باره وجود آفریدگار سؤال کردند، او در پاسخ گفت: «این برگ توت را که میبینید؛ طعم آن یکی است، ولی کرم که آن را میخورد، از آن ابریشم تولید میشود، زنبور که آن را میخورد، از آن عسل تولید میشود، گوسفند و گاو و شتر که ازآن میخورند، از آنان سرگین و پشکل خارج میشود و آهو که از آن میخورد، از آن مشک میتراود. پس همین برگ توت، بزرگترین برهان بر وجود آفریدگار سبحان است». از امام احمد حنبل رحمه الله نیز نقل است که در پاسخ به سؤالی راجع به وجود آفریدگار گفت: «در اینجا قلعهای است مستحکم، صاف و براق، نه دری دارد و نه منفذی، بیرون آن چون نقره سپید و درون آن چون طلای سرخ است، بناگاه دیوار آن میشکافد و از آن حیوانی شنوا و بینا، زیبا و رعنا خارج میشود. پس این قلعه، بزرگترین دلیل بر وجود آفریدگار سبحان است». منظور وی از آنقلعه، تخممرغ بود که پرنده از آن پدید میآید.
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٢٣﴾ [البقرة: 23].
بعد از اثبات وحدانیت و نفی شرک، خداوند متعال به اثبات نبوت پرداخته ومیفرماید: «و اگر در آنچه بر بنده خود» محمد صلی الله علیه و آله و سلم «نازل کردهایم، در شک هستید» یعنی: اگر در حقانیت قرآن کریم شک دارید؛ «پس سورهای مانند آن بیاورید» واینگونه استکه خداوند متعال، مخالفان را به آوردن سورهای - هرچند کوچک- همانند قرآن، که از بلاغت بی مانند، سلامت بیان، خبردادن از غیب و دیگر خصوصیات اعجازی قرآن برخوردار باشد، به مبارزه و تحدی فرامیخواند «وگواهان خود را ـ غیرخدا ـ فرا خوانید» یعنی: کسانی را که برای شما بر این امر گواهیدهندکهآنچه را در مقابله باقرآن آوردهاید، همانندقرآن است، حاضرنمایید.ابن عباس رضی الله عنه در معنای آیه میگوید: «یعنی از خدایان باطل خود دراین امر یاریو پشتیبانی بخواهید» «اگر راست میگویید» در اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از نزدخود برساخته است زیرا شما نیز همانند او عرب و فصیح و بلیغ هستید. سوره: بخشی از قرآن است که دارای اول و آخر میباشد و حداقل آن سه آیه است.
﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ٢٤﴾ [البقرة: 24].
«ولی اگر چنین نکردید» یعنی: اگر عجزتان از آوردن نظیر قرآن بر خودتان آشکار گشت و نتوانستید این کار را بکنید «و هرگز نمیتوانید کرد» لن: برای تأکید نفی در آینده است. یعنی: هرگز نظیر قرآن را نمیتوانید آورد. البته این معجزه دیگری از اخبار غیبی قرآن است زیرا چنین معارضهای از سوی کفار در گذشته وحال تحقق نیافته و در آینده نیز هرگز تحقق نخواهد یافت. آری! اکنون که عجزتان در این میدان آشکار است؛ بیایید با ایمان به خدا عزوجل و کتابها و پیامبرانش و انجام فرایض و اجتناب از نواهیاش: «از آن آتشی که سوخت آن مردمان و سنگها هستند و برای کافران آماده شده، بپرهیزید» و دست از عناد و لجاجت در برابر حقبردارید. بلی! آتش دوزخ با همان چیزهایی برافروخته شده که سوزاندن خود آنها مورد نظر است. ابن کثیر میگوید: «مراد از سنگهای آتش افروز جهنم در آیهکریمه؛ سنگ کبریت سیاه است که حرارت آن بسیار بالا است - خداوند عزوجل ما را از آن پناه دهد». به قولی دیگر: مراد سنگهایی است که مشرکان از آنها بت تراشیده و آنها را میپرستند.
در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما من نبي من الأنبياء إلا وقد أعطي من الآيات ما آمن على مثله البشر، وإنما كان الذي أوتيته وحياً أوحاه الله إليَّ، فأرجو أن أكون أكثرهم تابعاً يوم القيامة». «هیچ پیامبری از انبیا نیست، مگر اینکه معجزاتی به وی داده شده است که بشر به همانند آن ایمان میآورند، اما آنچه که به من دادهشده، وحیی است که حق تعالی آن را بر مننازل نموده است، پس امیدوارم که در روز قیامت نسبت به آنان بیشترین پیروان راداشته باشم». یعنی: از میان همه انبیاء علیهم السلام فقط ایشان به این امر مخصوصگشتهاند که کتابشان معجزه است، برخلاف دیگر کتب الهی که - نزد بسیاری ازعلما - معجزه نیست بنابراین، چون معجزه ایشان بعد از وفاتشان نیز استمرار دارد، لذا امیدوار آن شدند که پیروانشان از پیروان دیگر پیامبران علیهم السلام بیشتر باشند. قرطبیمیگوید: «این آیه دلیل بر عقیده اهل حق است که: دوزخ هم اکنون وجود دارد و آفریده شده است، بر خلاف اهل بدعت که میگویند: دوزخ تاکنون آفریدهنشده است».
﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِي رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗاۖ وَلَهُمۡ فِيهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَهُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٢٥﴾ [البقرة: 25].
«و بشارت بده کسانی را» تبشیر: خبردادن از چیزی است که اثر مژده بخش وسرور انگیز آن بر پوست چهره انسان آشکار شود. آری! بشارت بده کسانی را: «که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند» یعنی: همان کارهای درست وصوابی را که از ایشان خواسته شده و بر ایشان فرض گردیده، انجام داده اند. یاکسانی که اعمالی را انجام دادهاند که خداوند عزوجل انجام داوطلبانه آنها را نیکوشمرده است زیرا بهشت با ایمان و عمل صالح قابلدسترسی است.
عبارت: (آمنوا وعملوا الصالحات) نزدیک به شصتبار در قرآن کریم بهکاررفته است؛ و این خود نشان دهنده آن است که ایمان و عمل صالح لازم و ملزوم یکدیگرند.
آری! مژده بده به ایشان «که برایشان جناتی است» جنت: نام بهشت دارالخلد وسرای ثواب و پاداش است که مشتمل بر باغهای بسیاری است و آن را جنت نامیدهاند زیرا جنت در لغت به معنی پوشانیدن است و بهشت ساکنان خود را در زیر درختهای انبوه خویش میپوشاند. آری! برایشان جناتی است: «که ازفرودست آنها» یعنی: از زیر درختان و قصرهای آنها «جویها روان است، هرگاهمیوهای از آن روزی آنان شود» از هر نوعی از انواع میوهها که باشد؛ «میگویند: اینهمان است که پیش از این نیز روزی ما بوده» یعنی: این میوه، شبیه و نظیر و از جنسهمان میوه است. این سخن را بدان سبب میگویند که رنگ میوههای بهشتی شبیههماند، هرچند که حجم و طعم و بوی آنها مختلف است و چون از آنمیخورند، طعم آن را مخالف طعم میوه اول مییابند «و به ایشان همانند آن» میوه قبلی در خوبی و نیکویی «داده شود» زیرا هیچیک از آنها پست و نامطبوع نیست و در شکل نیز مشابه همدیگرند «و در آنجا همسرانی پاکیزه دارند» که حورانبهشتی و غیر ایشانند «و هم در آنجا جاویدانند» نه میمیرند و نه از آن بیرون بردهمیشوند. مراد از پاکیزه بودن جفتهای بهشتی این است که: آنچه به زنان دنیا ازپلیدی حیض و نفاس و بزاق و سایر پلیدیها میرسد، به همسران بهشتی نمیرسد.
در حدیث شریف آمده است که: هر مرد بهشتی دو همسر دارد. علما گفتهاند: «یکی از آن دو، از زنان دنیاست و دیگری از زنان بهشت». خلود: بقای دایم وهمیشگیای است که هرگز گسست و انقطاعی ندارد. همچنین در حدیث شریف آمدهاست: «إن أهل الجنة يأكلون فيها ويشربون، ولا يتفلون، ولا يبولون، ولا يتغوطون ولا يتمخطون، قالوا: فما بال الطعام؟ قال: جشاء ورشح كرشح الـمسك، ويلهمون التسبيح والتحميد كما تلهمون النفس». «همانا اهل بهشت در بهشت میخورند ومیآشامند، نه آب دهان میاندازند، نه ادرار و مدفوع میکنند و نه آب بینیمیاندازند. اصحاب گفتند: پس غذایی که میخورند چه میشود؟ فرمودند: بهآروغی و ترشح عرقی چون ترشح مشک، دفع میشود. و خواندن «سبحان الله»، و «الحمدلله» برآنان چنان الهام میشود که نفس کشیدن برای شما».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۘ يُضِلُّ بِهِۦ كَثِيرٗا وَيَهۡدِي بِهِۦ كَثِيرٗاۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ٢٦﴾ [البقرة: 26].
«خداوند از آن شرم ندارد که هر مثلی را بزند» معنای: «لایستحیی: شرم ندارد» در مورد خداوند متعال حقیقت شرم و حیا نیست، بلکه به این معنی استکه او مثل زدن را فرو نمیگذارد زیرا حیا؛ دگرگونی و در هم شکستگیای استکه از بیم عیب و نکوهش، بر انسان روی میدهد و این در حق خداوند متعال محالاست. دلیل اینکه خدای سبحان از معنای «ترک نمیکند» به (شرم نمیکند) تعبیر کرد، این است که هرکس از چیزی شرم کند، آن را فرومیگذارد وفروگذاشتن آن چیز از آثار و ثمرات حیاء است، پس به کار گرفتن این تعبیر، مجاز است و از باب اطلاق ملزوم و اراده لازم میباشد. بنابراین، هرگاه در موردحق تعالی تعبیر «حیا» به کار رفت، مراد از آن بیمی که مبدأ و مقدمه حیا میباشدنیست، بلکه همان طور که گفتیم، مراد معنای لازم آن، یعنی فروگذاشتن یک کاراست. مثل: در لغت به معنی شبیه و نظیر است. مثل زدن در گفتار این است که:برای یک حال چیزی بیان شود که مناسب آن حال باشد و با ذکر آن مثل، حسن وقبح پنهان آن حال، آشکار گردد.
ابن جریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه از گروهی از صحابه رضی الله عنهم روایتکرده است که فرمودند: «چون خدای عزوجل با آیه: ﴿مَثَلُهُمۡ كَمَثَلِ ٱلَّذِي ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا...﴾ ، و آیه: ﴿أَوۡ كَصَيِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ...﴾. درباره منافقان مثل زد، منافقان گفتند: خداوند عزوجل برتر و بزرگتر از آن است که چنین مثلهایی بزند. پس این آیه کریمه تا: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾. نازل شد. همچنین کفار میگفتند: در قرآن ذکر زنبور عسل و عنکبوت و مورچه آمده است و ذکر این اشیاء با کلام فصیحان سازگار نیست! خدای سبحان این سخن کفار و منافقان را نیز رد نموده و فرمود: من هر مثلیمیزنم؛ «پشه باشد یا فروتر از آن» یعنی: کوچکتر و فروتر از پشه؛ چون بال آن -که این قول بیشتر محققان است - یا بزرگتر و فراتر از آن «پس کسانی که ایمانآوردهاند، میدانند که آن مثل از جانب پروردگارشان حق است» و ثابت. حق: مقابل باطل است. «ولی کسانی که به کفر گراییدهاند، میگویند: خدا از این مثل چه قصدیداشته است؟ خدا بسیاری را با آن گمراه و بسیاری را با آن هدایت میکند» یعنی: قصد و اراده خدا عزوجل این است تا با این مثل، بسیاری - چون منافقان - را گمراهسازد و بسیاری - چون مؤمنان - را هدایت نموده و بر هدایتشان بیفزاید، چرا که هریک از دو گروه، این راه را با انتخاب خودشان برگزیدهاند، پس خداوند عزوجل باموجودیت سبب، بر مسبب میافزاید «ولی جز فاسقان را با آن گمراه نمیکند» ازآن روی که آنان، نافرمان شده و سخن پروردگار خود را سبک انگاشتند، پسخداوند عزوجل به سبب این فسق گمراهشان میکند. فسق: در لغت به معنی خارج شدن است، اعراب میگویند: «فسقت الرطبه عن قشرها: خرمای رطب از پوستخود خارج شد». اما فسق در عرف شرع: به معنای خروج از طاعت خدای عزوجل میباشد و بر کسانی که به سبب کفر یا به سبب گناه از دایره طاعتحق تعالی بیرون میروند - هردو - اطلاق میشود بنابراین،اصطلاح «فاسق» شامل کافر و مؤمن گنهکار هردو میشود، لیکن فسق کافر شدیدتر است. ولی با آن که صفت فسق بر کافر و مؤمن گنهکار هردو اطلاق میشود، اما مراد اینآیه کریمه از «فاسقون»، کافرانند نه مؤمنان، به دلیل اینکه خداوند متعال در بیان اوصافشان میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٢٧﴾ [البقرة: 27].
«همان کسانی که عهد خدا را پس از بستن آن نقض میکنند» یعنی آنان اولا بهعهد خداوند عزوجل اقرار کرده و متابعت آن را گردن نهادند، ولی بعدا کافر شده وعهد خویش را شکستند. نقض: درهم شکستن و از هم گسستن هر چیزی است که محکم و استوار گشته؛ اعم از بنا یا ریسمانی، یا عهد و پیمانی. عهد خداوند عزوجل : اوامر و نواهیای است که پایبندی به آن در قرآن به بندگان سفارش شده است؛ چون طاعت حق تعالی و خودداری از نواهی وی. میثاق: آنچه که یک چیز به وسیله آن محکم ساخته میشود، به طوری که شکستن آن دشوار باشد. میثاقعهد: محکم ساختن پیمان با سوگند است.
مراد از عهد خدا عزوجل در این آیه، پیمانی است که خداوند متعال در کتابهای پیشین از بندگان خود در مورد ایمان آوردن به محمد صلی الله علیه و آله و سلم در عصر رسالت ایشانگرفته است، همچنین عهد خدا عزوجل به معنای فهم سنن هستی پروردگار متعال با اندیشه و تفکر و به کار گرفتن نعمت عقل و حواس در اموری است که به سوی اینفهم راهبرند، پس شکستن پیمان به این معنی: بکار نگرفتن این موهبتها در چیزی است که برای آن آفریده شدهاند. «و» این فاسقان همان کسانیاند که: «آنچه را خدا به پیوستنش امر نموده، میگسلند» یعنی: صله رحم و پیوند قرابت وخویشاوندی و هر چیزی را که خدای عزوجل به پیوستن و انجام دادن آن فرمانداده است - از قبیل بر پا داشتن احکام و رعایت حدودش - میگسلند و رعایت نمیکنند. پس صله رحم در اینجا دارای معنایی عام و گسترده است که هم پیوند رحم میان خویشان و اقوام و هم صله معنوی میان ایمان به تمام پیامبران: و پایبندی به احکام شریعت الهی و رعایت کلیه اوامر وی را دربر میگیرد. و اینقول جمهور علما است. «و» این فاسقان همان کسانیاند که: «در زمین به فسادمیپردازند» یعنی: غیر خداوند متعال را پرستش کرده، در تعامل و برخورد خویشبا دیگران به جور و جفا میپردازند، از شهوات پیروی میکنند، مرتکب معصیتها میشوند و میان مردم فتنه برمیافروزند، که اینها نهایت فساد انگیزی است «آنانند که زیانکارانند» یعنی: آنان اهل دوزخند و چنان نیست که میپندارند؛ باشکستن عهدالهی به مصالح و منافع مورد نظر خویش میرسند زیرا وفا به عهد خداوند عزوجل بزرگترین منفعتها است، در حالیکه آنها این منفعت برتر را از دست دادهاند. بنابراین، فسق موجب زیان و خسارت است، چنان که طاعت موجب سود و راحت؛ چه خسارتی بزرگتر از محرومیت از رحمت خداوند منان! و چه سودی برتر از رضا و بهشت برین وی!.
﴿كَيۡفَ تَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَكُنتُمۡ أَمۡوَٰتٗا فَأَحۡيَٰكُمۡۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمۡ ثُمَّ يُحۡيِيكُمۡ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٨﴾ [البقرة: 28].
«چگونه به خداوند کفر میورزید»؟ استفهام برای انکار و به شگفتی واداشتن ازحال آنهاست که با وصف موجودیت حجت و برهان بر حقانیت ایمان، کفر وانکار میورزند. آری! چگونه به خداوند سبحان کفر میورزید، در حالیکه ازداستان آفرینش آگاهید و خوب میدانید که: «با آن که بیجان بودید» قبل ازآفرینش «او به شما جان بخشید» یعنی: خداوند متعال شما را از عدم آفرید و درشما روح دمید «سپس شما را میمیراند» در هنگام بهسر رسیدن اجلهایتان «و باززنده میکند» شما را در روز قیامت «آنگاه به سوی او بازگردانده میشوید» درمیدان محشر، پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر آیه کریمه میگوید: «شما قبل از آن که آفریده شوید، خاک بودهاید؛ و این خود، یک مرگ است، آنگاه شما را آفرید و زندهگردانید؛ و این حیات است، باز شما را میمیراند و به گورهایتان میروید؛ و اینمرگ دوم است، باز شما را در روز قیامت زنده میگرداند؛ پس این حیاتدیگری است. بنابراین، در اینجا دو مرگ و دو زندگی است». آیه کریمه (40) از سوره «غافر» نیز مؤید این معنی است: ﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَيۡنِ وَأَحۡيَيۡتَنَا ٱثۡنَتَيۡنِ﴾ [غافر: 11]. «گفتند: پروردگارا! ما را دوبار میرانده و دوبار زنده کردهای...».
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ٢٩﴾ [البقرة: 29].
«اوست آن ذاتی که آنچه در زمین است» یعنی: زمین و آنچه را که در آن است «همه را برای شما آفرید» به عنوان گرامیداشت و تکریم و نعمت و توشه و منفعتیبرای شما از سوی خویش تا زمانی معین «سپس» بعد از آفرینش زمین «به سویآسمان قصد کرد» با اراده خویش، به قصدی درست و استوار که مخصوص بهخود اوست «و هفت آسمان را استوار کرد» یعنی: آفرینش آنها را استوار کرد وسامان بخشید، بهگونهای که هیچ خلل و بینظمیای در آنها نیست «و او بههرچیزی داناست» یعنی: علم خداوند متعال به تمام مخلوقاتش محیط و فراگیراست.
این آیه: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ﴾ و آیه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5]. از مشکلات تفسیر است، که علما درباره آن بر سه رأی اند:
رأی اول: مربوط به بسیاری از ائمه است که میگویند: ما این آیه را میخوانیم وبه آن ایمان داریم، ولی آن را تفسیر نمیکنیم. امام مالک رحمه الله در این باره سخن مشهوری دارد که میگوید: «استوا معلوم است و کیفیت آن با عقل قابل درکنیست، ایمان به آن واجب و سؤال کردن از آن بدعت است».
رأی دوم: رأی فرقه «مشبهه» است که میگویند: «استواء؛ ارتفاع و قرارگرفتن بریک چیز است، چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِذَا ٱسۡتَوَيۡتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى ٱلۡفُلۡكِ﴾ [المؤمنون: 28]. (و چون تو (ای نوح) و همراهانت بر بالای کشتی قرار گرفتید)». که این رأی باطل است زیرا چنین استوائی از صفات اجسام میباشد وخداوند متعال از آن منزه است.
رأی سوم: رأی برخی از علماء است که میگویند: مراد از «استوی» ارتفاع و برتری امر خداوند متعال است.
اما انتخاب ابن جریر طبری این است که: «استوی: در اینجا به معنای قصد کردن واراده نمودن خداوند متعال به سوی آفرینش آسمانهاست و ما کیفیت این قصد و اراده وی را نمیدانیم».
همچنین این آیه و دیگر آیات قرآن در این باره، دال بر وجود هفت آسمان وهفت زمین اند، ولی در سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنان خبری که حقیقت آسمانها وزمین را روشن سازد نیامده است بنابراین، فایدهای در بحث از طبیعت آنها نمیبینیم و فقط به ظاهر قرآن کریم در این باره ایمان داریم و به وسیله آن، برعظمت آفریدگار بزرگ استدلال میکنیم.
بایسته یادآوری است که امام رازی در تفسیر خویش نظریات علمای علم نجوم عصر خویش در باره آفرینش آسمانها و زمین را نقل کرده، که این نظریات بااکتشافات علمی عصر جدید چندان همخوانی ندارد. پژوهشها و کاوشهای نجومی در عصر حاضر نیز فرضیاتی را در این باره بیرون دادهاند و هنوز هم سختدر تکاپوی این میدانند، ولی مهم این است که بدانیم؛ هرگونه کاوش و پژوهشبشری در این رابطه، اگر که نتیجهای صحیح و منطقی به همراه داشته باشد، قطعا در راستای فهم و تفسیر عینی آیات کونی قرآن کریم است.
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠﴾ [البقرة: 30].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چون پروردگارت به فرشتگان گفت» فرشتگان اجسام نورانی و موجودات صرفا روحانیای هستند که نمیخورند و نمیآشامند، به تسبیح حق تعالی و اطاعت اوامر او - از جمله تدبیر پارهای از امور عالم - اشتغال دارند، از ارتکاب گناه معصوم و فاقد شهوت میباشند. آری! خداوندمتعال به فرشتگان گفت: «من در زمین خلیفهای خواهم گماشت» ابنکثیر میگوید: «یعنی: قومی را در زمین مقیم خواهم ساخت که برخی از پی برخی دیگر، قرنیپس از قرنی و نسلی بعد از نسلی، در آن جایگزین میشوند». گفتنی است کهخداوند عزوجل فرشتگان را نه از روی مشاوره، بلکه برای بیرون آوردن مافیالضمیرشان با این خطاب مخاطب ساخت. خلیفه: در پی آینده کسی است که قبل از وی وجود داشتهاست. به قولی: مراد از خلیفه در اینجا آدم علیه السلام است «فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد» با شرک و ارتکاب معاصی و کشتار و آزار دیگران؟.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که فرشتگان با آن که غیب را نمیدانند، ازکجا دانستند که خداوند عزوجل در زمین کسی را میگمارد که در آن فساد انگیخته وخونها بریزد؟ پاسخ این است که ایشان از جانب خدای سبحان نسبت به اینموضوع به وجهی از وجوه، علم و آگاهی قبلی داشتهاند؛ به این صورت که یا قبلا خود حق تعالی به آنان از این امر خبر داده بود، یا این قضیه را در لوح محفوظدیده بودند، یا میدانستند که فقط جنس خود آنان (یعنی فرشتگان) از گناه معصومند و بس، یا انسان را به جنیان که قبلا ساکن زمین بودهاند، قیاس کردند ویا میدانستند که طبیعت ماده ترکیبی از خیر و شر است.
ابن کثیر میگوید: «ظاهرا مراد فرشتگان از این سخن، شخص حضرت آدم علیه السلام نبود، بلکه مرادشان برخی افراد از جنس بشر بود».
آری! فرشتگان این سخن را نه بر وجه اعتراض، بلکه بهخاطر کسب آگاهی ازحکمت گماشتن این جانشین در زمین مطرح کردند، گویی آنان گفتند: پروردگارا! حکمت در آفرینش این جانشینان جدید - با وجود آن که فسادانگیزند - چیست؟ «و حال آن که ما تسبیح میگوییم به حمد تو و به پاکی تو اقرارمیکنیم» یعنی: ما همراه با ستایشت، تو را از هرگونه نقصی به تنزیه یاد کرده ومیگوییم: «سبحانالله وبحمده»، و تو را تمجید و تعظیم میکنیم. در حدیث شریفآمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: یارسول الله! کدام سخن بهتر است؟ فرمودند: «آنچه را که خدای عزوجل برای فرشتگان خویش برگزید، یعنی: «سبحان الله وبحمده». «و به تقدیست میپردازیم» تقدیس: تطهیر و به پاکی یادنمودن است. یعنی: ما تو را از آنچه که سزاوار شأن و عظمت و جلالت نیست و ملحدان به تو نسبت میدهند، یا منکران بر تو افترا میبندند؛ به تنزیه یاد کرده وتقدیست میکنیم، پس چرا به وجود ما (فرشتگان) اکتفا نشده است؟ «فرمود: هرآینه من میدانم آنچه که شما نمیدانید» از مصلحت در خلیفه ساختن آدم علیه السلام .
قتاده در تفسیر آیه کریمه میگوید: «در علم ازلی خداوند عزوجل رفته بود که ازنسل بشر؛ پیامبران و نیکان و صدیقان و عابدان و زاهدان و اولیا و اتقیا و جملهساکنان بهشت بهوجود خواهند آمد، از این رو آنان را خلیفه ساخت». قرطبی وغیرآن، با این آیه بر وجوب نصب خلیفه و امام (رئیس دولت) در جامعه اسلامیاستدلال کردهاند تا آن امام، اختلافات میان مردم را حل و فصل نموده، داد مظلومانشان را از ظالمانشان بستاند، حدود را برپا دارد و سایر شئون مهمی را کهجز با نصب حاکم، عملی نمیشود، به سامان آورد زیرا آنچه که واجب جز با آنتمام نشود؛ خود نیز واجب است. ابن کثیر میگوید: «واجب است که امام: مرد، آزاد، بالغ، عاقل، مسلمان، عادل، مجتهد، بینا به امور، سالم الأعضا، آگاه بهآراء و اندیشهها و امور جنگی و قریشی نسب باشد، اما هاشمی بودن و معصومبودن وی شرط نیست».
باید دانست که میان علمای اهل سنت و جماعت، در وجوب امامت هیچ خلافینیست.
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٣١﴾ [البقرة: 31].
«و خدا همهنامهارا به آدم آموخت» یعنی: نامهای همه اشیا و موجودات را بامعانی و او صاف و افعال آنها. بعضی گفتهاند: مراد نامهای فرشتگان و نامهای یکایک نسل آدم علیه السلام است «سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود» و از اسمایمسمیات؛ یعنی اعیان و اشخاص موجودات که آدم آنها را آموخته بود، از ایشانسؤال کرد «و فرمود: اگر راست میگویید، از اسامی اینها به من خبر دهید» یعنی: اگردر این ادعای خود که به خلافت زمین از غیر خویش سزاوارترید، راستگومیباشید، پس نامهای این اشیا را به من بگویید.
﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ٣٢﴾ [البقرة: 32].
اما فرشتگان درماندند و «گفتند: منزهی تو! ما را جز آنچه که خود به ما آموختهای،هیچ دانشی نیست، تویی دانای حکیم» لذا به قصور و ناتوانی خویش اعترافکردند. گفتنی است که این خود به برتری آدم و رمز گزینش وی بر فرشتگان - کهآموختن چیزهایی به وی است که فرشتگان آنها را نمیدانند - اشاره دارد، پسنباید به برتری خویش بر آدم افتخار کنند.
﴿قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡۖ فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ غَيۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ٣٣﴾ [البقرة: 33].
«فرمود» خدای عزوجل به آدم علیه السلام : «ای آدم! ایشان را از اسامی آنان خبر ده» آدم علیه السلام در اجابت این فرمان حق تعالی به آنان توضیح داد که: اسم آن چیز، ایناست... و اسم آن چیز، این... و همینطور تا به آخر... «و چون آدم آنان را ازاسماءشان خبر داد» در این هنگام خدای سبحان خطاب به فرشتگان «فرمود: آیا بهشما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را میدانم» یعنی: آنچه را که از میدان درک و دریافت مخلوقات نهان است - از جمله، به موضوع برتری آدم و نسل و تباروی به وسیله علم و دانش ایشان - دانایم؛ «و میدانم آنچه را آشکار میکنید» ابنمسعود رضی الله عنه میگوید: «مراد از آن، این سخن فرشتگان خطاب بهخداوند عزوجل است که آیا در زمین کسی را قرار میدهی که در آن فساد میکند وخونها میریزد»؟ «آیه/30». «و» نیز میدانم «آنچه را پنهان میداشتید» یعنی: آنچه را که ابلیس در درون خود از کبر پنهان میداشت. این تأویل ابن عباس رضی الله عنه است - واالله اعلم. یا مراد این است: میدانم آنچه را که فرشتگان به طور پنهانیدر میان خود گفته بودند. چنان که از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: فرشتگان در میان همدیگر گفتند: «خداوند عزوجل هرگز موجودی گرامیتر از ما در نزد خود، نمیآفریند، پس ما به خلافت در زمین سزاوارتریم». لیکن ابن جریرطبری قول اول را - که آن هم از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده - ترجیح داده است.
امام رازی رحمه الله گفته است: «آیه تعلیم نامهای اشیا و خواص و صفات آنها بهآدم، دلیل بر فضیلت علم است زیرا خدای سبحان، کمال حکمت خویش درآفرینش آدم علیه السلام را جز با علم آشکار نساخت و اگر در عالم امکان چیزی گرامی تراز علم وجود میداشت، باید حق تعالی فضیلت آدم علیه السلام را با آن چیز آشکارمیساخت نه با علم».
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٣٤﴾ [البقرة: 34].
«و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس همه به سجدهدرافتادند» سجود: در سخن عرب به معنای فروتنی و تذلل و خردی در برابر کسیاست که برای وی سجده میشود. و در اصطلاح شرع: نهادن پیشانی بر زمیناست. آری! نهادن چهره بر زمین، نمایانگر نهایت مرتبه فروتنی و خاکساریاست. این آیه بیانگر نوعی دیگر از تکریم و گرامی داشت الهی از آدم علیه السلام ونشاندهنده فضیلت اوست، از آن روی که خداوند عزوجل فرشتگانش را برای او بهسجود واداشت.
علما در بیان احکام سجده گفته اند: سجده کردن برای خداوند متعال به شیوهعبادت، و برای غیر وی به شیوه گرامیداشت و تحیت است، همچون سجدهفرشتگان برای آدم علیه السلام و سجده برادران یوسف علیه السلام برای وی. اما باید یادآور شدکه سجده بردن برای غیر خدا عزوجل در شریعت اسلام حرام گردیده و این کار - بهقولاکثر علما - تا عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مباح بود، ولی ایشان از آن نهی کردند. درحدیث شریف آمده است که چون درخت و شتر برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سجده کردند، اصحاب رضی الله عنهم گفتند: یا رسول الله! ما به سجده کردن برای شما از درخت وشتررمنده سزاوارتریم! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا ينبغي أن يسجد لأحد إلا لله رب العالمين». «سزاوار نیست که برای احدی غیر از خداوند پروردگار جهانیان، سجده شود». و در عوض به مصافحه (دست دادن) دستور دادند.
خلاصه این که: امت اسلام اتفاق نظر دارند بر اینکه سجده فرشتگان برایآدم علیه السلام ، نه سجده عبادت و تعظیم، بلکه سجده تحیت و گرامیداشت بود.
آری! همه سجده کردند «جز ابلیس» و هرچند او از جنیان بود، ولی سجدهکردن برای آدم علیه السلام به این دلیل بر او واجب شده بود که در میان فرشتگان بهسرمیبرد. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «نام ابلیس عزازیل بود و او در آغاز از اشراففرشتگان بود، اما بعدا تمرد ورزید و ابلیس نامیده شد زیرا ابلیس به معنای نا امیداست، چرا که خداوند عزوجل او را از همه خیرها ناامید گردانید». ولی قول اول کهابلیس از جن بود، برتر است چرا که آیه کریمه« به صراحت میگوید: ﴿كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ﴾ [الکهف: 50]. (او از جنیان بود). همچنین به این دلیل که ابلیس امر حق راعصیان کرد و فرشتگان از این عصیان برکنارند. آری! او همان بود «که سر باززد» از سجدهکردن برای آدم علیه السلام «و کبر ورزید» و دچار آفت خود بزرگ بینی شد «و از کافران گشت» یا در علم خداوند عزوجل از کافران بود. در حدیث شریف آمدهاست: «لا يدخل الجنة من كان في قلبه مثقال حبة من خردل من كبر»: «کسی که درقلبش بهاندازه دانه ارزنی از کبر باشد، به بهشت وارد نمیشود». چنانکه بر اثرهمین تکبر، ابلیس برای ابد از بهشت الهی محروم گردید.
﴿وَقُلۡنَا يَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ وَكُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٣٥﴾ [البقرة: 35].
«و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در بهشت سکونت گزینید و از هرکجای آن کهخواهید، فراوان بخورید» عیش رغد: زندگی آسایشمند و گوارایی است که هیچرنج و دردی در آن نیست و خوردن به رغد، خوردن به فراوانی و گوارایی بدونرنج و درد و بیهیچگونه منعی است «ولی به این درخت نزدیک نشوید» در نهیآدم و حوا از نزدیکی به درخت - با وجود آن که نزدیک شدن به آن حرامنیست، بلکه خوردن از آن حرام است - معنای سد ذریعه و قطع وسیله وجوددارد. یعنی: نزدیک شدن به آن، خود وسیلهای در جهت ارتکاب نهی است، ازاین جهت به جای نهی از خوردن، از نزدیک شدن نهی شدند. آری! به درخت ممنوعه نزدیک نشوید: «که» درصورت نزدیک شدن به درخت و تناول از آن «از ستمکاران خواهید بود» بر خود؛ با معصیت و نافرمانی پروردگار.
مفسران در تفسیر: «هذه الشجرة» «این درخت»، اختلاف نظر دارند؛ برخیگفته اند: درخت ممنوعه؛ درخت انگور بود. برخی دیگر گفتهاند: درختممنوعه، خوشه گندم بود. برخی دیگر برآنند که: درخت ممنوعه، درخت انجیربود. ابن جریر طبری میگوید: «درست آن است که گفته شود: خدای عزوجلآدم و زنش را از خوردن درخت معینی از درختان بهشت نهی کرد، پس آن دو ازآن درخت ممنوعه خوردند و ما دقیقا نمیدانیم که این درخت چه درختی بود، دلیلی هم در این باره از قرآن و سنت صحیح وجود ندارد و دانستن آن مفیدفایدهای نیز نیست».
﴿فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ عَنۡهَا فَأَخۡرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِۖ وَقُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ٣٦﴾ [البقرة: 36].
«پس شیطان هردو را از آن لغزانید» یعنی: شیطان بهسبب آن درخت، آن دو رابه لغزش کشانید. بعضی گفتهاند: ضمیر «عنها: از آن» به جنت برمیگردد، یعنی: شیطان آن دو را از جنت دور گردانید. زله: اشتباه و لغزش است. «و از آنچهدر آن بودند» از نعمتها و کرامتها، یا از بهشت «ایشان را بهدر برد» نسبت این به دربردن از آن روی به شیطان داده شد که او اغواگر آدم گشت، چرا که آدم و حوا براثر این وسوسه او که آن درخت؛ درخت جاودانگی و پادشاهی ابدی است، ازآن خوردند.
آنگاه خداوند عزوجل آنان را به خروج از بهشت دستور داد: «و گفتیم: فرود آیید»این دستوری به آدم و حوا و بهتبع آن دو، نسل ایشان به بیرون آمدن از بهشتبرین به سوی زمین است «بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید» یعنی: نسل آدم درزمین با یکدیگر به دشمنی و ستیز میپردازند. عدو: دشمن و عدوان: ظلم صریحو آشکار است. «و برای شما در زمین قرارگاهی» یعنی: جای استقراری «و متاعیاست تا وقت معین» یعنی: تا هنگام مرگ. بعضی گفتهاند: تا هنگام برپایی قیامت. متاع: آنچه که مورد بهرهبرداری و برخورداری قرار میگیرد؛ اعم از خوردنیها، نوشیدنیها، پوشیدنیها و مانند آنها.
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ٣٧﴾ [البقرة: 37].
«سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود» یعنی: گرفت و پذیرفت که عبارت از این دعای آدم و حوا بود: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾ [الأعراف: 23]. (پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی وبه ما رحم نکنی، مسلما از زیانکاران خواهیم بود ) «7/23»، و خداوند عزوجل کلمات فوق را به آن دو الهام کرد. «و خداوند از او درگذشت» یعنی: رحمت خویش را برآدم علیه السلام بازگرداند و توبهاش را پذیرفت «چرا که او توبهپذیر مهربان است» توبه: بهمعنای بازگشت است، اگر با «عن» متعدی شود؛ معنای آن بازگشت از معصیت واگر با «علی» متعدی شود - چون این آیه - معنای آن پذیرفتن توبه است.
علما گفته اند: توبه از انسان پذیرفته نیست مگر به چهار شرط: پشیمانی از گناهان گذشته. ترک گناه در حال.تصمیم به عدم بازگشت به آن در آینده. رد حقوق و مظالم بندگان و راضی نمودن خصم با رساندن حقش به او و عذرخواهی از وی به زبان.
﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِيعٗاۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٣٨﴾ [البقرة: 38]
«گفتیم: جملگی از آن» یعنی: از بهشت «فرود آیید، پس اگر از جانب من به شما هدایتی رسد» در زمین. مراد از هدایت: کتاب خدا عزوجل است «آنان که از هدایتمپیروی کنند» یعنی: کتاب من را بپذیرند و به آن عمل کنند «برایشان خوفینیست» خوف: بیم از امری ناخوش آیند در آینده است «و محزون نخواهند شد» حزن: ضد سرور و شادمانی است.
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٣٩﴾ [البقرة: 39].
«ولی کسانی که کفر ورزیدند» به خدا عزوجل و هدایتش را نپذیرفتند و به کتابهای نازل شده وی عمل نکردند «و آیات ما را دروغ انگاشتند، آنانند که اصحاب دوزخند» مصاحبت دوزخیان با دوزخ؛ بهمعنای اقتران و پیوستگیشان با آن است «آنان جاودانه در آنند» در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أما أهل النار الذين هم أهلها فلا يـمـوتون فيها ولا يحيون، ولكن أقواماً أصابتهم النار بخطاياهم فأماتتهم إماتة حتى إذا صاروا فحما أذن في الشفاعة». «اما اهل دوزخ - یعنی کسانی که خود اصحاب دوزخند - نه در آن میمیرند و نه زنده میمانند، ولی مردمانی هستند که (از اهل دوزخ نیستند ) بلکه آتش به وسیله گناهانشان بهآنان رسیدهاست، پس آتش آنان را میمیراند، میراندنی تا اینکه چون به ذغالتبدیلشدند، در خصوص آنان اذن شفاعت داده میشود».
اینک به پارهای از نظریات و احکام این آیات توجه نمایید: درباره کیفیت آفرینش حوا همسر آدم علیه السلام میان علما دو رأی است: رأی اول این است که: او از پهلوی چپ آدم علیه السلام آفریده شد، چنان که از آیات قرآنی واحادیث نبوی بر میآید. رأی دوم: رأی برخی از مفسران است که میگویند: حوا از جنس وجود آدم یعنی از خاک آفریده شد. استنباط این گروه از آیاتوارده در این باب نیز همین معنی است. آنها در تأویل: «وخلق منها»: و آفرید ازاو...» «نساء/ 1»، میگویند: مراد از آن آفرینش حوا از جنس آدم است، نه ازوجود خود وی. از نظر این گروه، احادیث وارده در این باب و از جملهحدیث شریف: «إن الـمرأة خلقت من ضلع»... : زن از پهلو آفریده شده است»، نیز چنینتأویل میشود که: چون در رفتار و اخلاق زنان نوعی عدم اعتدال وجود دارد بنابراین، به شیوه تمثیل منش اخلاقی آنها به استخوان پهلو که کج است تشبیه شد. اهل سنت اجماع دارند بر اینکه بهشتی که آدم علیه السلام از آن فرود آورده شد، همان بهشت دارالخلد برین است. جمهور علما (مالک، ابوحنیفه، شافعی) بر آنند که انبیا: از گناهان صغیره و کبیره هردو معصومند زیرا اگر ارتکاب گناه در حق ایشان جایز باشد، اقتدا بهایشان ممکن نیست و بنابراین، خطای آدم علیه السلام گناهی صغیره بود که قبل از نبوت وی صادر شد و عصمت انبیا: از گناه بعد از نبوت است. یا آنچه از وی سرزد، نسیان بود نه عصیان و سهو و نسیان منافی با عصمت نیست. و همین معنیترجیح دارد زیرا خدای عزوجل خود میفرماید: ﴿فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا﴾ [طه: 115]. «آدمفراموش کرد و ما برای او عزمی نیافتیم».
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ وَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ٤٠﴾ [البقرة: 40].
در آیاتی که پیشرو داریم، خدای عزوجل امتهایی را مورد خطاب قرارمیدهد که رسالتهای آسمانی در میان آنان ظهور یافته است. در این میان رشتهسخن را از یهود آغاز میکند زیرا از یکسو، یهود قدیمی ترین ملت دارای کتابآسمانی است، از دیگر سو، یهودیان دشمنترین مردم با مؤمنانند. پس، از اینآیه تا آیه (142 ) این سوره که نزدیک به یک جزء کامل از قرآن کریم را دربرمیگیرد، همه پیرامون بنی اسرائیل است تا حقیقت و ماهیت کردار شان را با ابعاد منفی و زشت وجودیشان بر ملا گرداند.
بایسته یادآوری است که شیوه خطاب قرانی با یهودیان متنوع است؛ گاهی باآنان از سر عطوفت و نرمش سخن میرود، گاهی با تهدید و توبیخ، وقتی بایادآوری از نعمتها - چون همین آیه - و زمانی با شمارش جرایم و جنایاتشانهمراه با توبیخ و سرزنش.
«ای بنیاسرائیل» اسرائیل: یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم: است، وفرزندان اسرائیل را که عبرانیان یا قوم یهودند، «بنیاسرائیل» مینامند و معنیلغوی اسرائیل؛ «بنده خدا» است. پس بنیاسرائیل همان اسباط دوازدهگانهایهستند که زاد و تبار دوازده فرزند یعقوب علیه السلام میباشند. یادآور میشویم کهعبارت «بنیاسرائیل» در قرآن کریم (41) بار بهکار رفته است. آری! ای بنیاسرائیل! «نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم» چون فرستادن پیامبران علیهم السلام نازلنمودن کتاب، نجات از چنگ فرعون و غیره «بهیاد آرید» و این نعمتهایم را شکرگزارید «و به عهدم وفا کنید» همان عهدی که از شما در مورد پیروی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تورات گرفتهام. بعضی گفتهاند: مراد از عهد، ادای فرایض است «تا بهپیمانتان وفا کنم» یعنی: تا به آنچه که به شما از پاداش و مزد و جای دادنتان دربیت المقدس تضمین نمودهام، وفا کنم «و تنها از من بترسید» رهبه: شدت ترساست. یعنی: فقط بیم از من را در دلهایتان جای دهید و از احدی جز من نهراسید.
﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ٤١﴾ [البقرة: 41].
«و بدانچه نازل کردم» یعنی: به قرآن عظیم «ایمان آرید، که مؤید همان چیزیاست که با شماست» یعنی: قرآن موافق و همخوان با تورات و اخبار انبیا: است و با حقی که نزد شماست، مطابقت دارد «و نخستین منکر آن نباشید» یعنی: اولینکسانی نباشید که منکر قرآن گشتهاند، درحالیکه شایسته این است که شما اولینتصدیقکنندگان آن باشید «و آیات مرا» یعنی: اوامر و نواهی مرا «به بهایی ناچیز» یعنی: به بهای زندگی ناچیز و ریاستی حقیر و بیارزش که همانا دنیا و شهوات آن است «نفروشید». گاهی هریک از کلمات «بیع» و «شراء» در سخن عرب، بجای یکدیگر به کار گرفته میشود، پس «شراء» در اینجا به معنی فروش است «و تنها از من پروا کنید» و عهد شکنی را فروگذارید.
﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢﴾ [البقرة: 42].
«و حق را به باطل درنیامیزید» با هدف آشفته ساختن اذهان و تباهساختن ادیان «و حقیقت را کتمان نکنید» مراد از «حقیقت» در اینجا: حجتهای الهی است که تبلیغ آنها بر آنان واجب است و از آنان پیمان گرفته شده که آنها را بیان کنند، نهکتمان و از آن جمله بشارتهایی است که در مورد بعثت پیامبر آخرالزمان حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم در کتابشان آمده است «درحالیکه خود میدانید» حقیقت امر را کهمحمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداوند عزوجل است و از اخباری که دراینباره در کتابهایتان آمدهاست بهخوبی آگاهید.
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣﴾ [البقرة: 43].
«و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید» یعنی: به اسلام در آیید، نماز را به همانشیوهای که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده، برپا دارید، زکات را نیز بپردازید و با مسلمانان باشید و به مساجد آنها رفته در جماعت آنها حضور یابید، چنانکه میفرماید: «وبا رکوعکنندگان رکوع کنید» از نماز به «رکوع» تعبیرشد تا یهود را از نماز قدیمشان دور گرداند زیرا یهود در نماز خویش رکوعی نداشتند.
جمهور فقها بر آنند که حضور در جماعت، سنت مؤکده است و واجب نیست، ولی شریعت مقدس بر آن ترغیب بسیار کرده است.
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤﴾ [البقرة: 44].
ای بنی اسرائیل! «آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید» یعنی: آیا مردم را بهایمان به خدای متعال و پیامبرانش و وفا به عهد الهی و برپاداشتن نماز و پرداختنزکات و کلیه اعمال شایسته دستور میدهید «حال آن که خود را فراموش میکنید»؟ یعنی: خود را فرو گذاشته و به خودتان فرمان نیکی نمیدهید؟ این کار شما بسیزشت است «با اینکه شما کتاب خدا را میخوانید، آیا هیچ نمیاندیشید»؟ به بدکرداری خویش تا از این کژراهه باز گردید؟ یعنی: اگر شما از آگاهان کتب الهی وحاملان حجت حق هم نبودید، باید صرف این امر که از عقلا هستید، شما را از درپیش گرفتن چنین شیوهای باز میداشت، اکنون که کتاب الهی هم در دسترسشماست، چگونه آنچه را که مقتضای عقل است، بعد از فروگذاشتن آنچه که مقتضای علم است، فرو گذاشته و از برابر آن بی پروا میگذرید؟
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: اینآیه درباره یهود مدینه نازل شد زیرا چنان بود که یکی از آنان به خویشان ونزدیکان مسلمان خویش و به کسیکه میان او و میان یکی از مسلمانان پیوند شیرخوارگی بود، میگفت: بر دین اسلام و بر پیروی این مرد - یعنی حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم - پایدار باش زیرا او بر حق است. بدینگونه مردم را به پایبندی به اسلامدستور میدادند، اما خود را فراموش میکردند.
علما گفتهاند: خطاب در این آیه هرچند متوجه یهود است، ولی مفاد آن عام میباشد زیرا اعتبار به عام بودن لفظ است نه به خاص بودن سبب.
ابن کثیر میگوید: «بنابر صحیحترین قول علما - اعم از سلف و خلف - امر به معروف و انجام دادن آن امر به وسیله خود امر کننده، هردو واجب است و یکی ازآنها با ترک دیگری ساقط نمیشود بنابراین، صحیح این است که عالم باید به معروف امر کند؛ هرچند او خود آن را انجام نمیدهد و از منکر نهی نماید؛ هرچند او خود مرتکب آن میگردد. سعید بن جبیر رضی الله عنه میگوید: «اگر کار چنان بود که شخص به سبب اینکه خود را به تمام خوبیها آراسته نمیدید؛ به معروف امر نمیکرد و از منکر نهی نمینمود، دیگر نه کسی دیگری را به معروفی امر میکرد و نه از منکری نهی مینمود». ابن کثیر اضافه میکند: «ولی باید دانستکه علم بیعمل نکوهیده است، از این جهت در نکوهش عالم بی عمل، احادیثبسیاری آمده است، از جمله این حدیث شریف: «مثل العالم الذي يعلِّم الناس الخير ولا يعـمـل به كمثل السراج يضيء للناس ويحرق نفسه». «عالمی که خیر را به مردم میآموزد اما خود بدان عمل نمیکند، به چراغی میماند که به مردم روشناییمیبخشد، ولی خودش را میسوزاند». در حدیث شریف دیگری آمده است: «درشب معراج بر قومی گذر کردم که زبان آنها با قیچیهایی از آتش بریده میشد، گفتم: این گروه کیانند؟ گفتند: خطیبان و سخنرانان امتت از اهل دنیا؛ از آنان کهمردم را به نیکی امر میکردند ولی خود را فراموش مینمودند، در حالیکه کتابرا میخوانند، مگر آنان تعقل نمیکنند»؟.
آنگاه خداوند متعال راه درمان و علاج این آفت را بر یهود نمایانده ومیفرماید:
﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِينَ٤٥﴾ [البقرة: 45].
«و یاری جویید» بر امور خویش «از صبر» با بازداشتن نفسهایتان از شهوات وبسندهکردن بر طاعات. به قولی: مراد از صبر؛ روزه گرفتن است. قرطبیمیگوید: «از این جهت است که رمضان ماه صبر نامیده میشود». «و از» گرایشی که «نماز» در شما به سوی خدا عزوجل ایجاد میکند، بر واداشتن نفسهایتان بهایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم یاری بجویید، هرچند نفسهایتان این امر را برنتابند.
قرطبی و برخی دیگر از مفسران میگویند: «از میان سایر عبادات فقط نماز بهیادآوری مخصوص شد تا بر اهمیت آن تأکید گذاشته شود». در حدیث شریفآمده است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون از کاری در فشار قرار میگرفتند، به سوینماز پناه میبردند». «و هرآینه نماز دشوار است» بر کسانیکه به خداوند عزوجل ایماننیاورده و از طاعت وی تکبر میورزند «مگر بر فروتنان» یعنی: آنان که نفسهایشان در پیشگاه عظمت خداوند عزوجل فروتن و رام است و در برابر این عظمت به آرامش رسیدهاند.
﴿ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ٤٦﴾ [البقرة: 46].
این فروتنان: «همان کسانی هستند که گمان میکنند» یعنی: یقین و باور دارند. اعراب گاهی یقین را نیز گمان مینامند. مجاهد میگوید: «هر ظنی در قرآن بهمعنای یقین است». آری! یقین دارند «که با پروردگار خود ملاقات خواهند کرد» درروز قیامت «و به سوی او باز خواهند گشت» و او پاداششان را به تمام و کمال خواهد پرداخت و از فضل خویش نیز بر آن خواهد افزود.
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٤٧﴾ [البقرة: 47].
«ای بنیاسرائیل! نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم، یاد کنید» با سپاسگزاریدر برابر آنها. بیان این نعمتها در آیه (11 ) گذشت. یعنی: چون این نعمتها رابهیاد آوردید، حق آنها را برپا دارید و به رسول بر انگیخته من ایمان آورید «واین که من شما را بر جهانیان برتری دادم» به قولی: مراد از جهانیان؛ جهانیانزمانشان هستند. به قولی دیگر: بنی اسرائیل بر تمام جهانیان برتری داده شدهاند ودلیل این برتری ایشان، وجود انبیایی است که خداوند عزوجل در میانشان برانگیخت. البته این برتری و فضیلت در زمانی بوده که یهود به همه پیامبران مرسل خدامؤمن بودهاند، اما اکنون که آنها از ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم سر باز زدهاند؛ دیگر بهطورقطع از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برتر نیستند زیرا خداوند عزوجل در وصف امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110]. «شما بهترین امتی هستید که برای مردمبیرون آورده شدهاید». بنابراین، برتری و فضیلت بنی اسرائیل بر غیر آنان، نه عام است و نه همیشگی، بلکه از یک جهت محدود به جهانیان زمانشان میباشد و از سویی دیگر، وابسته به میزان پایبندی آنان به اوامر الهی است.
﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡٔٗا وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ٤٨﴾ [البقرة: 48].
«و از روزی بترسید» یعنی: از عذاب روزی بترسید. مراد روز قیامت است «کههیچ کس چیزی را از کسی دفع نمیکند» یعنی: در آن روز هیچ کس حقی را به جایدیگری نمیپردازد «و از کسی شفاعتی پذیرفته نمیشود» اگر فرضا انسان بتواند کسی را بیاورد که نزد خدا عزوجل برای وی شفاعت کند «و نه بجای وی عوضی گرفتهمیشود» از مال یا خانواده و فرزندان «و یاری هم نخواهند شد» یعنی: کسی را توان و امکان آن نیست که به آنان کمک کند و از عذاب خداوند عزوجل نجاتشاندهد.
مفسران اجماع دارند بر این که: عدم سودبخشی شفاعت، فقط در حق کفاراست، اما شفاعت به مؤمنان نفع میرساند، پس شفاعتی که مردود است؛ شفاعت در حق کافران میباشد.
﴿وَإِذۡ نَجَّيۡنَٰكُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ يَسُومُونَكُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ وَيَسۡتَحۡيُونَ نِسَآءَكُمۡۚ وَفِي ذَٰلِكُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّكُمۡ عَظِيمٞ٤٩﴾ [البقرة: 49].
«و به یاد آرید» ای بنی اسرائیل! این نعمت ما را بر خویش «آنگاه که شما را ازچنگ فرعونیان رهانیدیم» به قولی: «فرعون» مخصوصا نام پادشاه زمان موسی علیه السلام بود، اما به قولی دیگر: فرعون لقب هر پادشاهی بود از مصریانی که قبل از«بطالسه» بر مصر قدیم حکومت میکردند، چنانکه «قیصر» لقب شاهان روم و «کسری» لقب شاهان فارس بود. ابن کثیر نقل میکند که: «نام فرعون زمانموسی علیه السلام ، ولید بن مصعب بن ریان بود و او اصالت فارسی داشت و از سرزمیناصطخر بود». «که آنان» یعنی فرعونیان «عذابی سخت را به شما میچشانیدند» تفسیر این عذاب سخت این است که: «پسران شما را سر میبریدند؛ و زنهایتان رازنده میگذاشتند» تا آنان را به کنیزی گرفته و ذلیلشان گردانند. دلیل اینکه فرعون به کشتن پسران بنی اسرائیل و زنده نگه داشتن دختران آنها فرمان داد، این بود که کاهنان به فرعون گفته بودند: از بنیاسرائیل مردی بهدنیا میآید که نابودی و زوال فرمانرواییات به دست اوست. ابنکثیر میگوید: «فرعون لعنه الله ، خوابی دید که او را سخت تکان داد؛ در خواب دید که آتشی از بیت المقدس خارج شد و فقط به خانههای قبطیان در آمد، نه به خانههای بنی اسرائیل. لذا از مضمون خواب اینگونه برداشت کرد که سقوط حکومتش به دست مردی از بنی اسرائیل خواهد بود، از این رو به اعمال این جنایت فجیع بر بنی اسرائیل فرمان داد». «و در اینکار» یعنی: در عذاب و شکنجه شدنتان به دست فرعون و در نعمت رهاییتان از چنگ او «آزمایشی بزرگ از جانب پروردگارتان بود» تا میزان و مقدار ایستادگیتان در میدان فرمانبرداری از خدا عزوجل ، ایمان به پیامبرش و شکرگزاریتان از او تعالی، در عینیت امر نمایان شود.
﴿وَإِذۡ فَرَقۡنَا بِكُمُ ٱلۡبَحۡرَ فَأَنجَيۡنَٰكُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٠﴾ [البقرة: 50].
«و یاد کنید هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم» یعنی: بعد از اینکه شما رااز چنگ فرعونیان رهانیدیم و شما با موسی علیه السلام از مصر خارج شدید، فرعون برایدنبال نمودنتان بیرون آمد، در آن هنگام دریا را برایتان شکافتیم و بستر آن رابهگونهای خشک و آماده کردیم که بر آن روان شدید. این دریا؛ دریای قلزم(دریای سرخ) بود «و شما را رهانیدیم» از غرق شدن «و آل فرعون» یعنی: فرعون و پیروانش «را غرق کردیم، درحالیکه شما نظاره میکردید» به سوی خودتانکه چه سان نجات مییابید، و به سوی فرعونیان که درحال غرقشدن بودند.
نقل است که این روز، روز عاشورا بود، چنانکه در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون به مدینه آمدند، دیدند که یهودیان روز عاشورا را روزه میگیرند، پس، از آنان پرسیدند: «این روزی کهشما آن را روزه میگیرید چهروزی است«؟، یهودیان گفتند: این روز؛ روزیاست نیک، این روزی است که خدای عزوجل در آن بنی اسرائیل را از چنگ دشمنشان نجات داد و موسی علیه السلام آن را روزه گرفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من از شما به (موافقت با) موسی سزاوارترم»،از آن پس، خودشان آن را روزهگرفتند و به مسلمانان نیز فرمودند: «روز نهم و دهم عاشورا - هردو - را روزه بگیرید و با یهودیان مخالفت کنید».
﴿وَإِذۡ وَٰعَدۡنَا مُوسَىٰٓ أَرۡبَعِينَ لَيۡلَةٗ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٥١﴾ [البقرة: 51].
«و» یاد کنید نعمتم را برخود «آنگاه که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم» واعدنا: از باب «مفاعله» است که معنای جانبینی دارد، لذا از جانب خدای سبحان وعدهگذاشتن و از جانب موسی علیه السلام قبول حضور در میعادگاه بود. آری! خدای عزوجل بعد از نجات دادن بنیاسرائیل از چنگ فرعون، با موسی علیه السلام وعدهگذاشت که به «طور» بیاید تا بعد از مدت چهل شب با وی سخن بگوید و به او وحی کند. این چهل شب به قول اکثر مفسران؛ تمام ماه ذوالقعده و ده روز از ماهذی الحجه بود. «آنگاه شما در غیاب او گوساله را به پرستش گرفتید» و آن را معبودخویش قرار دادید «درحالیکه ستمکار بودید» بر نفسهای خود، با شرک آوردن بهخدای سبحان.
﴿ثُمَّ عَفَوۡنَا عَنكُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٥٢﴾ [البقرة: 52].
«پس از آن» یعنی: پس از پرستش گوساله «بر شما بخشودیم» و از این گناهعظیمی که مرتکب شدید، به فضل و منت خویش درگذشتیم «باشد که شکرگزاریکنید» شکر گزاری برای خداوند عزوجل - چنانکه سهل بن عبدالله گفته است - تلاشو کوشش در جهت طاعت وی و پرهیز از معصیتش در آشکار و نهان است.
﴿وَإِذۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡفُرۡقَانَ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ٥٣﴾ [البقرة: 53].
«و» یاد کنید نعمتم را برخود «آنگاه که به موسی کتاب آسمانی» تورات «وفرقان دادیم» به قولی فرقان: حجت و بیان است به وسیله معجزاتی چون عصا وید بیضا که خداوند عزوجل به موسی علیه السلام داد؛ و بدانها میان حق و باطل فرق نهاده میشد «باشد که به راه آیید».
دادن کتاب به موسی علیه السلام بعد از بیرون آمدن بنیاسرائیل به سلامت از دریا بود، چنانکه سیاق آیات سوره «اعراف» بر این معنی دلالت دارد.
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ إِنَّكُمۡ ظَلَمۡتُمۡ أَنفُسَكُم بِٱتِّخَاذِكُمُ ٱلۡعِجۡلَ فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِكُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ عِندَ بَارِئِكُمۡ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ٥٤﴾ [البقرة: 54].
«و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من» خطاب وی متوجه کسانی ازمردان و زنان قومش میباشد که گوساله را پرستش کردند «شما با گوسالهپرستیتان بر خود ستم کردهاید، پس به درگاه آفریدگارتان توبه کنید» یعنی: به درگاه ذاتی توبه کنید که شما را آفرید، درحالیکه شما با او، دیگران را به پرستش گرفتید «وخودتان را بکشید که این نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است» از علی رضی الله عنه روایتشده است که فرمود: «بنیاسرائیل به موسی علیه السلام گفتند: توبه گوسالهپرستیمانچیست؟ موسی علیه السلام گفت: اینکه برخی از شما برخی دیگر را بکشید. آنگاه خداوند متعال ابری سیاه را بر بالای سرشان فرستاد تا یکدیگر را در هنگام کشتننبینند و مهرشان بر همدیگر نجنبد. پس کاردها و خنجرها را برگرفته بههمدرآویختند و چنان شد که شخص، برادر و پدر و فرزندش را میکشت و پروا نداشت که چهکسی را کشته است تا اینکه هفتاد هزار تن از آنان به قتل رسیدند. در این هنگام خداوند عزوجل به موسی وحی فرستاد که: فرمانشان ده تا دستنگهدارند، حقا که بر کشتگان آمرزیده شد و توبه باقیماندگان نیز پذیرفته آمد». «پس خدا توبه شما را پذیرفت» آنگاه که یکدیگر را کشتید و بر باقیماندگانتان هم بخشود «که او توبهپذیر مهربان است» بر بندگان توبهکارش.
[1]- قرآن کریم [14/83]
[2]- مشاکله در علم بلاغت: به معنای هماهنگ بودن دوجمله در لفظ به همراه اختلاف آنها در معنی است؛ مانند این فرموده خداوند متعال در سوره شوری (و جزاء سیئه سیئه مثلها : و پاداش بدی، بدیی همانند آن است) [42/40] در حالیکه پاداش بدی در حقیقت بدی نیست، بلکه مجازات بدکار نوعی عدالت و احسان است، لذا اسم بدی در اینجا به طریق مشاکله بر آن اطلاق گردیده است.