شیخالحدیث مولانا محمّدیوسف حسینپور
شیخالحدیث مولانا محمّدیوسف حسینپور از علمای برجسته و پیشكسوت بلوچستان، مدیر مدرسه دینی عینالعلوم گُشت سراوان، و دبیركل شورای هماهنگی مدارس علوم دینی اهلسنّت سیستان و بلوچستان است که ریاست این شورا را شیخالاسلام مولانا عبدالحمید مدیر دارالعلوم زاهدان برعهده دارد. وجود پربركت مولانا حسینپور مایه خیر و برکت برای مردم منطقه و موجب دلگرمی علما و اهل دانش و فضل است، ازهمینرو همگان به ایشان ارج مینهند. مولانا عبدالعزیز ـ رحمةاللهعلیه ـ در حیات مبارکش علقه و علاقه خاصی با ایشان داشته است؛ و شیخالاسلام مولانا عبدالحمید نیز ایشان را «استاد العلماء» مینامد.
وي در سال 1369 قمری/ 1329 شمسی درحالیكه در فقه تا كنزالدقائق و در نحو تا كافیه ابنحاجب را نزد حضرتصاحب (مولانا سید شاهعبدالواحد گشتی) فراگرفته بود، برای ادامه تحصیل عازم پاكستان شد و شش سال در آنجا به تحصیل علم پرداخت. سال اوّل را در «تیدی» گذراند و سال بعد به دارالعلوم تندواللهیار رفت. در آن سال مرحوم مولوی مصلحالدین و برادر ایشان درمحمّد و نیز مولوی قمرالدین ملازهی ـ رحمهمالله ـ همراه با وي در این مدرسه تحصیل میكردند. تقریباً سه سال در تندواللهیار ماند. زمانی كه دارالعلوم تندواللهیار تأسیس شد، مولانا عبدالرحمن كاملپوری كه از شاگردان شیخالهند مولانا محمودالحسن دیوبندی بود، بهعنوان صدرالمدرسین تعیین شد. حضرت مولانا بدرعالم میرتی هم به عنوان ناظم مدرسه انتخاب شد. در سال 1371ق./ 1331ش. حضرت مولانا محمّدیوسف بنّوری به این مدرسه تشریف آورد و به مدت دو سال اداره آن را به دست گرفت و مولانا بدرعالم به مدینه منوّره هجرت کرد. در سال 1373ق./ 1333ش. فعالیت این مدرسه به دنبال اتفاقی، متوقف شد و وي ناچار شد برای ادامه تحصیل به شهر ملتان برود. وي سال آخر تحصیلش را در ملتان گذراند و سال بعد در معیت مولانا بنّوری از ملتان عازم كراچی شد. مولانا بنّوری در سال 1374ق./ 1334ش. جامعه اسلامیه بنّوریتاون کراچی را بنیان نهاد و وي بهعنوان یكی از طلاب دوره «تخصّص فی الحدیث النبوی» جامعه اسلامیه بنّوریتاون از محضر ایشان کسب فیض کرد. در همین دوران نامهای از طرف حضرتصاحب به دست وي رسید که در آن از وي خواسته بود به منطقه بازگردد چون ایشان قصد داشت گشت را ترک کند. پس از دریافت این نامه به ایران بازگشت و حضرتصاحب مسئولیت مدرسه دینی گشت را به عهده وي گذاشت. تا دو سه سال به همان روال سابق به اداره امور مدرسه پرداخت. مدرسه چند طلبه بیشتر نداشت. مدتی بعد حضرتصاحب بیمار شد و از وي خواست در سفر به كراچی ایشان را همراهی كند. در كراچی فرصت را غنیمت شمرد و به دیدار مولانا بنّوری رفت. پس از بازگشت از این سفر، براساس توصیه مولانا بنّوری برای ترقی مدرسه و گسترش فعالیتهای آن اقداماتی صورت داد كه بحمدالله كارها روز به روز بهتر شد.
پس از اوجگیری ترویج علوم دینی و تأسیس مدارس دینی در مناطق مختلف بلوچستان، ایده تأسیس شورای هماهنگی مدارس علوم دینی اهلسنّت سیستان و بلوچستان، توسط ايشان مطرح شد. خود ايشان در مصاحبهاي كه با مجله نداي اسلام انجام دادهاند در اين مورد گفتهاند:
«در این مورد ما از سیستم اداری و سازمانی مدارس علوم دینی پاكستان الگو گرفتیم؛ چون اساتید و بزرگان ما در آنجا به منظور ایجاد همبستگی بین اصحاب مدارس و برنامهریزی منسجم برای پیشبرد اهداف آموزشی و تربیتی، شورایی را با عنوان «وفاقالمدارس» تأسیس كرده و حضرت مولانا بنّوری را سرپرست آن قرار داده بودند. ایده تأسیس چنین نهادی را در این منطقه، ابتدا من با علما در میان گذاشتم و به دنبال آن ما جلسهای در مدرسه عینالعلوم گشت برگزار كردیم كه مولانا تاجمحمّد، مولانا محمّدعمر، مولانا عبدالرحمان چابهاری، مولانا قمرالدین و مفتی خدانظر به نمایندگی از طرف مولانا عبدالعزیز در آن شركت كردند. در همان جلسه مقرر شد شورایی با عنوان اتحادالمدارس یا همان شورای هماهنگی مدارس دینی تشكیل شود. همچنین مقرر شد تعدادی از علما، كتابهایی را به فارسی ترجمه كنند كه مولانا شهداد برگردان كتاب تیسیرالمنطق را برعهده گرفت. مصوبات دیگری هم در آن نشست داشتیم که البته برخی از آنها عملی نشد. پس از آن من با مولوی نذیراحمد سلامی كه در آن زمان ناظم و معاون آموزشی دارالعلوم زاهدان بود، دراینباره به بحث و تبادلنظر پرداختم. روند اجرایی برنامههای شورای هماهنگی مدارس دینی به كندی پیش میرفت به همین خاطر من به مولوی نذیراحمد گفتم كه ما باید از صفر شروع كنیم. در آن زمان دو مدرسه دارالعلوم زاهدان و عینالعلوم گشت محوریت داشتند. مدرسه شمسالعلوم و مدرسه حقانیه ایرانشهر هنوز تأسیس نشده بودند. مولانا عبدالرحمن در چابهار مجموعهای در حد مكتب دایر كرده بود و مدرسه دارالعلوم زنگیان به این شورا نپیوسته بود. خاش هم كه فاقد مدرسه دینی بود. مهمترین هدف ما از راهاندازی شورای هماهنگی مدارس دینی این بود كه ما با برنامهریزی منسجم بتوانیم فضایی رقابتی بین مدارس دینی ایجاد كنیم تا در آن استعدادهای طلاب شكوفا شود. این اقدام در ابتدا چندان جدّی گرفته نشد و به نحوی راكد ماند تا اینكه تصمیم گرفتیم به این وضعیت سروسامان ببخشیم، به همین منظور جلسهای برگزار كردیم و قرار شد ریاست این شورا را به مولانا عبدالعزیز ـ رحمهالله ـ واگذار كنیم كه ایشان نپذیرفت و این مسئولیت را بر دوش من گذاشت. چندی بعد حس كردم که با توجّه به دوری من از مركز استان، بهخوبی نمیتوانم به انجام این مسئولیت بپردازم، بنابراین در جلسه دوّم یا سوّمِ اعضای شورا من از آنان خواستم این مسئولیت را به مولانا عبدالحمید واگذار كنند. خوشبختانه با تقاضای مصرّانه من موافقت شد و این مسئولیت به ایشان واگذار شد و من معتقدم ایشان طی این مدت در انجام این مسئولیت موفق بوده است».
دارالعلوم زاهدان بهعنوان بزرگترین مدرسه دینی منطقه به پيشنهاد ايشان روند رو به رشد نهاد. در مصاحبهي ايشان با مجله نداي اسلام آمده است:
«در آن سالها این مدرسه رونق چندانی نداشت. روزی من خدمت مولانا عبدالعزیز ـ رحمهالله ـ رسیدم و عرض كردم، مدرسه شما رونق چندانی ندارد و تا زمانی كه در سیستم مدیریتی و آموزشی آن تحوّلی ایجاد نشود، مدرسه راه به جایی نخواهد برد. فرمود: به نظر شما چه باید كرد؟ عرض كردم: به یك نیروی جوان مسئولیت بدهید تا بتواند خدمتی به این مجموعه بكند و آن را از حالت فعلی دربیاورد و پیشنهاد كردم كه این مسئولیت به مولانا عبدالحمید سپرده شود. مولانا عبدالعزیز بلافاصله جلسهای تشكیل داد و از من خواست در آن شركت كنم. به گمانم صورتجلسه را نیز من نوشتم. در همان جلسه، مسئولیت اداره مدرسه به مولانا عبدالحمید تحویل داده شد و حضرت مولانا عبدالعزیز خطاب به مولانا یارمحمّد فرمود: من و شما دیگر پیر شدهایم و اداره امور این مدرسه با ما نمیشود، بهتر است كار را به جوانترها بسپاریم. از آن زمان به بعد بود كه روند رو به رشد دارالعلوم زاهدان آغاز شد.»
ايشان همواره چه قبل از پیروزی انقلاب و چه بعد از آن، یكی از همراهان و مشاوران حضرت مولانا عبدالعزیز بودند. در مورد شخصیت ایشان و نیز خاطراتشان در مصاحبه با مجله نداي اسلام ميگويد:
حضرت مولانا عبدالعزیز ـ رحمهالله ـ فردی درویش و عالمی عامل بود. در عرصههای معنوی خوش درخشید، در ضمن مرد میدانِ مبارزه و سیاست بود. در واقع ایشان «رهبان باللیل و فرسان بالنهار» بود. حضرت مولانا عبدالواحد گشتی در سالهای پایانی زندگی خود، فعالیتهای اجتماعی را كنار نهاد و روی مسائل معنوی متمركز شد، مولانا محمّدعمر سربازی نیز چنین رویهای داشت؛ امّا مولانا عبدالعزیز چنین نبود. همراهی من با مولانا عبدالعزیز نتیجه لطف ایشان در حق من بود. من امتیاز خاصی نداشتم كه بتوانم ایشان را همراهی كنم و در خدمتشان باشم. احساس میكردم الله تعالی به ایشان معنویت خاصی عنایت كرده است و به اطرافیان خود میگفتم اگر امروز در دنیا فقط یك ولیالله وجود داشته باشد، او كسی جز مولانا عبدالعزیز نخواهد بود. ایشان لطف خاصی به من داشت و حتی فرزندش مولانا عبدالملك ـ رحمهالله ـ را نزد ما برای تحصیل علم فرستاد. مولانا هرگاه كار خاصی با من داشت پیغام میفرستاد و من خدمت ایشان حاضر میشدم و هر كاری از دستم بر میآمد انجام میدادم. در سال 1357ش. و در آستانه پیروزی انقلاب، ما حزبی به نام اتحادالمسلمین تأسیس كردیم. ایده تأسیس این حزب را مولانا عبدالمجید برادر مولانا عبدالعزیز مطرح و در واقع مقدمات تأسیس آن را فراهم كرد. پس از تأسیس این حزب ما جلسهای در مسجدجامع مكّی زاهدان برگزار كردیم تا چشمانداز فعالیتهای حزب را مشخص كنیم. زمانی كه نوبت به انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی رسید، مولانا عبدالعزیز با اعضای حزب مشورت كرد كه در اینباره چه تصمیمی اتخاذ میكنند. از قرار معلوم یكی از سران حزب جمهوری اسلامی از تهران پیغامی برای مولانا عبدالعزیز فرستاده بود كه از سیستان و بلوچستان شما و آیتالله طباطبایی به عنوان دو نماینده مردم استان برای عضویت در مجلس خبرگان كاندیدا شوید. مولانا این موضوع را در نشست شورای مرکزی حزب اتحادالمسلمین مطرح كرد که رأی نیاورد و قرار شد حزب به صورت مستقل دو كاندیدای بلوچ و اهلسنّت معرفی كند و در نهایت رأی مردم تعیینكننده باشد. بدینترتیب مولانا عبدالعزیز و آقای حمیدالله میرمرادزهی كه وكیل دادگستری بود از طرف حزب اتحادالمسلمین كاندیدا شدند و با دیگر کاندیداها به رقابت پرداختند و بیشترین آرا را در استان به خود اختصاص دادند. من و مولوی نذیراحمد سلامی مسئول كمیته تبلیغات ستاد انتخاباتی حزب اتحادالمسلمین بودیم و جهت تبلیغات به تمام مناطق استان سفر کردیم. وقتی مولانا عبدالعزیز وارد مجلس خبرگان قانون اساسی شد، از من خواست بهعنوان مشاور، ایشان را همراهی كنم. ما به تهران رفتیم و من چهار الی پنج ماه در خدمت حضرت مولانا بودم. در ساختمان مجلس بهعنوان شركتكننده آزاد در طبقه بالا مینشستم و بحثهای نمایندگان را دنبال میكردم. البته شبها با حضرت مولانا مینشستیم و راجع به مسائل مطروحه بحث و مذاكره میكردیم. زمانی كه بحث اصل دوازدهم قانون اساسی در مجلس مطرح شد، آیتالله مكارم شیرازی و مولانا عبدالعزیز در صحن مجلس با هم به بحث و مناظره پرداختند. اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی برای اهلسنّت درحالیكه حداقل 20 درصد جمعیت كشور را تشكیل میدادند، هیچ حقی قائل نشدند و گفتند شما در این مجلس هفتاد و دو نفره، فقط دو نفر هستید ـ در آن زمان به دلایلی از كردها و تركمنها نمایندهای در مجلس خبرگان قانون اساسی حضور نداشت ـ . رئیس مجلس خبرگان آیتالله منتظری بود، امّا اداره بیشتر جلسات با آیتالله بهشتی نایبرئیس این مجلس بود. منتظری صرفاً یك روحانی بود، امّا بهشتی ضمن آنكه روحانی بود فردی سیاسی نیز بود. روزی كه اصل 12 قانون اساسی تصویب شد، بهشتی به گونهای عمل كرد كه منتظری ریاست مجلس را برعهده داشته باشد تا بدین ترتیب هیچ گلایه احتمالیای از سوی مولانا عبدالعزیز متوجّه وی نشود. مولانا بلافاصله پس از تصویب این اصل به من گفت برو جلو و به آقایان منتظری و بهشتی از قول من بگو، شما به جامعه اهلسنّت كشور جفا كردید. من جلو رفتم و آنچه را كه مولانا فرموده بود، به آنها گفتم. بهشتی خود را كنار كشید و گفت اداره نشست امروز با من نبود، بنابراین هر گلایهای دارید متوجّه آیتالله منتظری است. پس از این اتفاق مولانا عبدالعزیز با حالت قهر از مجلس بیرون شد و ما به قم رفتیم. در آن زمان رهبر انقلاب امام خمینی در قم بود. با ایشان به صورت خصوصی ملاقات كردیم. در همین دیدار مولانا خطاب به امام خمینی گفت: جناب آیتالله خمینی، این شما و این مجلستان! من به بلوچستان میروم. آیتالله خمینی بیدرنگ محاسن مولانا را گرفت و گفت: اگر رفتید و به دنبال رفتن شما آشوب و بلوایی بهپا شد و مردم زیادی كشته شدند، روز قیامت جواب آنها را من میدهم یا شما؟ شما نروید، من به این موضوع رسیدگی خواهم كرد! در این دیدار شخصیتهایی چون شیخ احمد مفتیزاده و عدّهای از علمای تركمن هم با ما همراه بودند.
در آن دوران چون تازه انقلاب به ثمر رسیده بود، خوف و هراسی وجود نداشت و هركس میتوانست موضع و دیدگاهش را آزادانه ابراز كند. به یاد دارم، وقتی روی این نكته كه چه مذهبی بهعنوان مذهب رسمی كشور تعیین شود، بحث شد، حاضران رأی دادند و گفتند «مذهب حقّه اثناعشری». مولانا عبدالعزیز سرسختانه موضع گرفت و گفت ما این قید را قبول نداریم. اگر با قید «حقّه» از مذهب اثناعشری یاد میكنید، باید با همین قید از مذاهب اهلسنّت و جماعت نیز یاد كنید؛ چراكه این مذاهب نیز حقاند. اینگونه شد كه قید «حقّه» را حذف كردند و فقط نوشتند مذهب اثناعشری».
وي در بارهي انتخاب مولانا عبدالحمید بهعنوان جانشین مولانا عبدالعزیز ـ رحمهالله ـ در همين مصاحبه ميگويد:
«مولانا عبدالعزیز با توجّه به فراستی كه داشت، بدون شك از شهامت و صلاحیت مولانا عبدالحمید مطلع بود و ایشان را بهعنوان جانشین خود معرفی كرد. مولانا عبدالحمید خدمتگزار واقعی مولانا عبدالعزیز و شخص لایق و شایستهای بود. با تلاشهای مولانا عبدالحمید تقریباً میتوان گفت که تمام اهداف مولانا عبدالعزیز برآورده شدهاند. البته خداوند متعال كارهای خود را خودش پیش میبرد و مدار حیات و پایداری دینش افرادی هم چون من و مولانا عبدالحمید و دیگران نمیتوانیم باشیم. خداوند متعال اگر بخواهد كاری را پیش ببرد، برای آن افرادی میآفریند و صلاحیتهای لازم را در وجودشان میگذارد. بههرحال ما در آن وقت گمان نمیكردیم كسی بتواند جای خالی مولانا عبدالعزیز را پر بكند. از نظر جرأت و شهامت، فرزند مولانا عبدالعزیز، مولوی عبدالملك رحمهالله، سرآمد دیگران بود، امّا مولانا ایشان را بهعنوان جانشین خود انتخاب نكرد. مولانا عبدالعزیز به مولانا عبدالحمید اعتماد كامل داشت و ما هم احساس میكردیم این بزرگوار میتواند در آینده كارها را پیش ببرد؛ امّا حقیقتاً میگویم كه ما انتظار نداشتیم ایشان این همه با موفّقیت عمل كند و روزی «شیخالاسلام» شود. صبر و استقامت و حکمت و درایتی كه خداوند متعال به این بزرگوار عنایت كرده، ایشان را به چنین جایگاهی رسانده است. شیخالاسلام مولانا عبدالحمید از معنویت و علم و دانش قابل قبولی برخوردار است و به اذكار و اوراد بسیار پایبند به نظر میرسد؛ خداوند متعال حافظ و نگهدار ایشان باشد».
اين مقاله با استفاده از مصاحبهاي كه آقاي «یعقوب شهبخش» در مجله نداي اسلام ترتيب داده بودند، تهيه گرديد.
این وب تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد و فقط عقیده اهل سنت و جماعت را بیان میکند و هدفش فقط رضای الله جل جلاله میباشد