- - -
سوره کهف
مکی است و دارای (110) آیه است.
وجه تسمیه: سبب نامگذاری آن به «کهف» بیان داستان شگفت انگیز اصحاب کهف (یاران غار) در آن است.
در فضیلت این سوره احادیثی روایت شده است؛ از آن جمله این حدیث شریف است: «هر کس ده آیه اول از سوره کهف را حفظ کند ـ در روایت دیگری آمده است ـ هرکس ده آیه اخیر از سوره کهف را بخواند ـ در روایت دیگری آمدهاست ـ هرکس ده آیه از سوره کهف را بخواند، از فتنه دجال ایمن میماند». سنت این است که انسان سوره «کهف» را در روز و شب جمعه تلاوت کند زیرا در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هرکس سوره کهف را در روز جمعه بخواند، این سوره فاصله هر دو جمعه را برای او از نور روشن میکند». در روایتی دیگر آمده است: «هر کس کهف را در شب جمعه بخواند، این سوره بین او تا خانه کعبه را از نور روشن میکند».
استاد سید ابوالحسن ندوی رحمه الله در کتابش «تأملات في سورة الكهف» میگوید: «تمام این سوره کریمه را پیرو و پیرامون یک موضوع یافتم که میتوانم عنوان آنرا بگذارم: (از ایمان تا مادیت)، من از این فتح بر خود بالیدم و با آن بعد دیگری از اعجاز قرآن کریم و نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برایم روشن شد زیرا تا آن وقت نمیدانستم؛ کتابی که در قرن ششم مسیحی نازل شده است، میتواند تصویری روشن و راستین از مدنیت مادی قرن حاضر را ارائه کند».
محمدبناسحق در بیان سبب نزول این سوره کریمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت میکند که فرمود: قریش نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را نزد دانشمندان یهود در مدینه فرستاده و به آنان گفتند: از یهودیان درباره محمد سؤال کرده و اوصاف و سخنان وی را برایشان نقل کنید زیرا آنان اهل کتاب پیشین هستند و در باره انبیا علیهم السلام چنان آگاهیای دارند که ما از آن بیبهرهایم. آن دو به مدینه آمدند وموضوع را با دانشمندان یهود در میان گذاشتند، یهودیان به آنان گفتند: از محمد درباره سه چیز ذیل سؤال کنید پس اگر شما را از آنها خبر داد، او پیامبر مرسل است و در غیر آن او مردی مفتری و دروغگوست و خود دانید که با او چه میکنید:از او راجع به داستان جوانانی سؤال کنید که در عصرهای اولیه گذشتهاند، بپرسید که داستانشان چگونه بوده است؟ زیرا آنها داستان شگفتی دارند.از او راجع به مرد گردشگری که مشرقها و مغربهای زمین را درنوردید بپرسید که اخبار وی چگونه بوده است؟از او درباره روح بپرسید که روح چیست؟ پس اگر به شما از این سه موضوع خبر داد، او به حق فرستاده خدا عزوجل است.
نضر و عقبه به مکه برگشتند و به قریش گفتند: ای گروه قریش! در حقیقت برایتان چیزی آوردهایم که میان شما و محمد فیصلهکن است. آنگاه سخنان یهود را با آنان در میان گذاشتند. رؤسای قریش بعد از شنیدن گزارش فرستادگان خود، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! ما را از این سه موضوع خبر ده! وآن سه سؤال را مطرح کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بی آنکه استثنا کنند (یعنی انشاءالله بگویند)، به آنان فرمودند: «فردا شما را از آنچه سؤال کردید، خبر میدهم». قریش برگشتند اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پانزده روز منتظر وحی باقی ماندند وخداوند متعال برایشان در اینباره وحیی نفرستاد، به علاوه جبرئیل علیه السلام نیز نزدشان نیامد تا آنکه در مکه غلغله افتاد که: محمد به ما «فردا» را وعده داد و امروز پانزده روز از آن وعدهاش گذشته و هیچ خبری هم از سوی وی نیست! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از درنگ وحی سخت اندوهناک شدند و سخنان مشرکان مکه برایشان دشوار آمد. سپس جبرئیل علیه السلام از سوی خدای عزوجل سوره «کهف» را برایشان فرود آورد که در آن، ضمن اینکه پروردگار متعال پیامبر خویش را از اندوهگینشدن بر کفر کفار برحذر میدارد، داستان جوانان کهف، داستان مرد گردشگر (ذوالقرنین) و داستان خضر و موسی علیهماالسلام را نیز در آن بیان میکند و از روح هم که در سوره «اسراء» پاسخ داد.
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡكِتَٰبَ وَلَمۡ يَجۡعَل لَّهُۥ عِوَجَاۜ١﴾ [الكهف: 1].
در نخستین آیه، خداوند عزوجل بندگانش را تعلیم میدهد تا او را در برابر نعمتهایی که برایشان ارزانی داشته است و از آن جمله بر نعمت بزرگ فرود آوردن قرآن، سپاس و ستایش گویند:
«همه ستایشها خدایی راست که کتاب را» یعنی: قرآن را «بر بنده خود فروفرستاد» تا او را به وسیله آن بر اسرار توحید، احوال فرشتگان و انبیا علیهم السلام و بر احکام شرعیای که او و امتش را بدانها مکلف و متعبد ساخته است، آگاه گرداند «و در آن هیچگونه کجیای ننهاد» بنابراین، در قرآن هیچگونه تناقض و اختلافی در لفظ یا معنی وجود ندارد و در عین حال، هیچ چیز در آن خالی از حکمت نیست.
﴿قَيِّمٗا لِّيُنذِرَ بَأۡسٗا شَدِيدٗا مِّن لَّدُنۡهُ وَيُبَشِّرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا٢﴾ [الكهف: 2].
«کتابی قیم» یعنی: قرآن کتابی است راست و درست که در آن هیچ کجی و انحراف و میلی بهسوی افراط و تفریط نیست. البته فایده جمع کردن میان نفی کجی و اثبات استقامت، تأکید است زیرا چه بسیار چیزهای راست و مستقیمی هستند که چون نیک تأمل شود، اندک کجیای در آنها مشاهده میشود پس اینتعبیر، بر نفی وجود کمترین کجیای در قرآن کریم تأکید میگذارد. بهقولی: قرآن بر کتب آسمانی ما قبل خود قیم؛ یعنی نگهبان، شاهد و مصدق است.
بعد از آنکه خداوند عزوجل کتاب خود را به استقامت وصف کرد، حکمت فرودآوردنش را چنین بیان میکند: «تا بیم دهد» کافران را «به عذابیسخت» بأس: عذاب است «از جانب خود» یعنی: این عذاب سخت از نزد حق تعالی فرود میآید «و تا مؤمنانی را که کارهای شایسته میکنند مژده دهد به اینکه برای آنان پاداشی نیکوست» آن پاداش بهشت است که هر چه در آن است، نیکوست.
﴿مَّٰكِثِينَ فِيهِ أَبَدٗا٣﴾ [الكهف: 3].
آن مؤمنان شایستهکار؛ «ماندگارند در آن» یعنی: در آن پاداش نیکو «جاودانه» یعنی: به ماندنی همیشگی که هرگز آن را گسست و پایانی نیست.
﴿وَيُنذِرَ ٱلَّذِينَ قَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا٤﴾ [الكهف: 4].
«و تا بیم دهد کسانی را که گفتند: خداوند فرزندی گرفته است» آنان یهود ونصاری و بعضی از کفار قریش بودند که گفتند: فرشتگان دختران خدایند. شکی نیست که نسبت دادن فرزند بهسوی خدای سبحان، از زشتترین انواع کفر است.
﴿مَّا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٖ وَلَا لِأٓبَآئِهِمۡۚ كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا٥﴾ [الكهف: 5].
«به این امر» یعنی: به فرزند داشتن خدای سبحان، یا به اینکه او فرزندی برگرفته است «نه خودشان علمی دارند و نه پدرانشان» یعنی: خود و پیشینیانشان دلیل روشنی بر این امر که خدای سبحان فرزندی گرفته است ندارند بلکه پدرانشان در این پندار و گمان خویش، بر جهل و گمراهی قرار داشتند و فرزندانشان نیز ازآنان تقلید کرده و همگی گمراه شدند «بزرگ سخنی است که از دهانشان برمیآید» به کدامین جرأت چنین سخنی را بر زبان آوردند! «جز دروغنمیگویند» دروغی که به هیچ وجه ذرهای از صدق و راستی در آن نیست.
﴿فَلَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَسَفًا٦﴾ [الكهف: 6].
«مگر تو جان خود راکشندهای» یعنی: هلاککننده خویش هستی «در پیآنان» یعنی: در پی روگردانی و اعراض کفار «اگر به این سخن» یعنی: به قرآن «ایمان نیاورند، از اندوه» اسفا: یعنی از خشم یا اندوه بر این افترایشان و بر سایر کفرورزی هایشان. یعنی: ای محمد! کار را بر خود آسان بگیر زیرا مأموریتی که تو برای انجام آن برانگیخته شدهای، فقط ابلاغ رسالتی است که ما بر دوش تو نهادهایم و تو هرگز به این مکلف نیستی که ایمان را در دلهایشان وارد کرده و خود را در حسرتخوردن بر کفرشان تلف گردانی.
﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِينَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَيُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا٧﴾ [الكهف: 7].
«در حقیقت آنچه را که بر زمین است، ما برای آن آرایشی قرار دادیم» یعنی: ما آنچه را که صلاحیت آراستگی برای زمین را دارد؛ مانند حیوانات، نباتات و جمادات و آنچه که به بشر اختراع، اکتشاف و ساختن آن را الهام کردهایم؛ مانند تأسیسات، ساختمانها، البسه، کالاهای مصنوعی و غیره... را برای زمین آرایشی قرار دادیم «تا آنان را بیازماییم که کدام یک از آنان نیکوکارترند» آیا این یکی عمل نیکوتری دارد یا آن یکی؟ و تا بیازماییم که کدام یک از آنان در کاربرد مال، منصب، قدرت و دیگر مواهبی که به وی داده شده، صالحتر و شایستهتر است. در حدیث شریف آمده است: «در حقیقت دنیا شیرین و خرم است و همانا خداوند متعال جانشین کننده شما در آن میباشد پس مینگرد که چگونه عمل میکنید».
﴿وَإِنَّا لَجَٰعِلُونَ مَا عَلَيۡهَا صَعِيدٗا جُرُزًا٨﴾ [الكهف: 8].
سپس حق تعالی از زوال و فنای دنیا خبر داده میفرماید: «و ما البته» در هنگام به پایان رسیدن عمر دنیا «آنچه را که بر آن است» یعنی بر زمین است از آن آرایشها «میدانی هموار» و بیابانی صاف و «بیگیاه خواهیم ساخت» که در آن نه زراعتی است و نه زینتی، همانند کشتزاری که ملخ آن را خورده باشد.
﴿أَمۡ حَسِبۡتَ أَنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡكَهۡفِ وَٱلرَّقِيمِ كَانُواْ مِنۡ ءَايَٰتِنَا عَجَبًا٩﴾ [الكهف: 9].
سپس حق تعالی به بیان داستان اصحاب «کهف» میپردازد. گفتنی است که حکمت در وقوع رخداد «اصحابکهف»، راهنمودن انسانها به امکان وقوع رستاخیز بعد از مرگ و دادن این استنباط به آنان است که اگر آخرت حق است ـ که حق است ـ دیگر آرایشهای دنیا در برابر آن قدر و بهایی ندارد.
«آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از جمله نشانههای ما، شگفتآور بودند» یعنی: ای محمد! مگر پنداشتی که فقط داستان اصحاب کهف و رقیم که از نشانههای ماست، شگفت آور بود؟ نه! چنین مپندار زیرا همه آیات ونشانههای ما بسان این نشانه ـ بلکه بیشتر از آن ـ شگفتآورند. کهف: یعنی غاری در کوه. رقیم: نام وادی یا قریه یا سنگنوشتهای است که نامهای اصحاب کهف در آن حک شده بود. ابنکثیر ترجیحا بر آن است که رقیم: همان سنگنوشته (لوح) است.
مورخان در این امر که غار اصحاب کهف در کجا واقع شده، اختلاف نظر دارند؛ بعضی بر آنند که این غار در وادیای نزدیک عقبه ـ جنوبفلسطین ـ قرار دارد، بعضی آن را در نینوی از سرزمین موصل که در شمال عراق واقع است، پنداشتهاند، بعضی میگویند: این غار در جنوب ترکیه در محلی به نام طرسوس از بلاد روم سابق واقع شده است. البته همه این اقوال نیازمند دلیلاند.پس بهتر است بگوییم: خداوند عزوجل خود به مکان آن غار داناتر است و اگر در تعیین مکان آن مصلحتی دینی نهفته بود، قطعا حق تعالی و پیامبرش ما را به آن راهنمایی میکردند چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هیچ چیز از آنچه که شما را به بهشت نزدیک میکند و از دوزخ دور میگرداند باقی نگذاشتم مگر اینکه از آن آگاهتان کردم».
﴿إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡيَةُ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ فَقَالُواْ رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةٗ وَهَيِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا١٠﴾ [الكهف: 10].
«آنگاه که جوانان بهسوی غار آرام گرفتند» جوانانی چند از اشراف و شاهزادگان که پادشاهی ستمگر از آنان خواست تا به شرک و بتپرستی گردن نهند، از اجابت این خواسته ناروا سر باز زده و از بیم غارت ایمان خویش از سوی قوم کافر خود، به غاری پناه بردند.
باید دانست که گریز از میان مردم در هنگام رویدادن فتنهها، بهخاطر حفظ دین خویش امری مشروع است چنانکه در حدیث شریف آمده است: «نزدیک است دورانی فرابرسد که بهترین مال یکی از شما، گوسفندانی چند باشد که آنها را به قله کوهها و جاهای ریزش باران برده و به این ترتیب، با دین خویش از فتنهها میگریزد». پس فقط در این حالت، یعنی حالت فتنه است که کنارهگیری از مردممشروع میباشد، نه در غیر آن از حالات زیرا با گوشهگیری از مردم، جمعه وجماعتها از انسان فوت میشود. در حدیث شریف آمده است: «مؤمنی که با مردمدرمیآمیزد و بر آزارشان صبر میکند، بهتر از مؤمنی است که با آنان درنمیآمیزد و بر آزارشان صبر نمیکند». «پس گفتند» جوانان موصوف آنگاهکه به غار وارد شدند؛ «ای پروردگار ما! از جانب خود به ما رحمتی ببخش» یعنی: از نزد خود به ما رحمتی ببخش که مخصوصا از گنجینههای رحمت توست و آن عبارت از: آمرزش در آخرت، ایمنی از دشمنان و روزی در دنیاست «و برای ما در کار ما راهیابی را آماده ساز» یعنی: کاری را که ما هماکنون بر آن هستیم ـ که عبارت از مقاطعه و بریدن از کفار است ـ به سامان برسان.
مفسران نقل کردهاند: مردم آن شهر در خارج از آن اجتماع سالیانهای داشتند که در آن گردهم آمده بتان را پرستش کرده و حیوانات را برای آنها قربانی میکردند و آن پادشاه ستمگر آنها را به این کار دستور میداد پس چون آن جوانان با قوم خود به آن مراسم رفتند، در این کارها به چشم بصیرت نگریسته و دانستند که پرستش جز برای ذاتی که آفریننده آسمانها و زمین است، شایسته نیست آنگاه یکییکی از قوم خویش بریده در مکانی جمع شدند و برای خود معبدی ساختند که در آن فقط خدای یگانه را میپرستیدند. پس قومشان به راز کارشان پیبرده و شاه را از ماجرایشان آگاه کردند، شاه آنان را احضار کرد و حقیقت امر را از آنان پرسید، ایشان بیمحابا حقیقت را گفتند و او را بهسوی خدای عزوجل دعوت کردند. ولی شاه ایمان نیاورد و تهدیدشان کرد و برایشان مهلتی تعیین نمود تا در آن مهلت به شرک برگردند. البته این مهلت از لطف خداوند عزوجل بود که فرصت گریختن را برای آنان آماده کرد.
﴿فَضَرَبۡنَا عَلَىٰٓ ءَاذَانِهِمۡ فِي ٱلۡكَهۡفِ سِنِينَ عَدَدٗا١١﴾ [الكهف: 11].
«پس بر گوشهایشان در آن غار پرده گذاشتیم» یعنی: با خواب سنگینی که بر آنان چیره گردانیدیم، گوشهایشان را از شنیدن صداها مسدود کردیم؛ «سالهایی شمرده شده» یعنی: سالهایی بسیار به شماری معلوم. گفتنی است که بیان تعداد این سالها در پایان داستان میآید.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِنَعۡلَمَ أَيُّ ٱلۡحِزۡبَيۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا١٢﴾ [الكهف: 12].
«آنگاه آنان را برانگیختیم» یعنی: از آن خواب سنگین بیدارشان کردیم «تا معلوم بداریم که کدام یک از دو گروه» از مؤمنان و کافرانی که در مدت درنگشان در غار با هم اختلاف نظر داشتند «مدت درنگشان را شمارنده ترند» یعنی: مدت باقی ماندنشان را در حال خواب در غار، بهتر در ضبط و حساب میآورند.
با چهار آیه فوق، داستان اصحاب کهف به طور مختصر بیان شد، اکنون تفصیل داستان میآید:
﴿نَّحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ نَبَأَهُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّهُمۡ فِتۡيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى١٣﴾ [الكهف: 13].
«ما خبرشان را بر تو به راستی و درستی حکایت میکنیم» نه همچون اخبار مشوش و غیرمضبوط اهل کتاب که در آن از راستی و درستی نشانی نیست «آنان جوانانی بودند» یعنی: جوانانی کم سن و سال بودند «که به پروردگار خویش ایمان آوردند» یعنی: به یگانگی وی باور و اعتراف کردند «و ما بر هدایتشان افزودیم» یعنی: بر یقین و شناختشان از حق درباره آنچه که اهل زمانشان در آناختلاف میکردند افزودیم؛ با بخشیدن پایداری و توفیق به ایشان از جانب خویش.
آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که: جوانان نسبت به بزرگسالانی که در دین باطل غوطهور شدهاند، بهسوی حق رویآورندهتر و به هدایت گرایندهتراند. بر این اساس بود که بیشتر اجابت کنندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ چنانکه ابن کثیر نیز گفته است ـ جوانان بودند اما سالمندان قریش ـ جز اندکی ـ بر دین باطلشان باقی ماندند. البته این خود درسی بلیغ برای دعوتگران است.
﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا١٤﴾ [الكهف: 14].
«و دلهایشان را استوار گردانیدیم» یعنی: دلهای آن جوانان را با شکیبا ساختنشان بر ترک خانواده و دار و دیار، نیرومند و قوی گردانیدیم «آنگاه که برخاستند» و در خارج از شهر اجتماع کردند تا بر دین حق و کنارهگیری از قومو دیار خویش همپیمان شوند «پس گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است» چنانکه گذشت. بنا به قولی: آنان پادشاه ستمگری بهنام «دقلدیانوس» یا «دقیانوس» داشتند که مردم را بهسوی پرستش طواغیت فرامیخواند پسخدای عزوجل آن گروه از جوانان را بر راه حق استوار گردانید و ایشان را در پناه عصمت خویش قرارداد تا برخاستند و گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است «جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند» نه با شریک آوردن معبودی دیگر با وی و نه به طور مستقل «که در غیر این صورت قطعا سخن دروغ گفتهایم» شطط: غلو و تجاوز از حد در راه ناصواب و در بهتان و ناروا و دوری ازحق است.
دو آیه فوق دلالت میکنند بر اینکه اگر انسان از همان آغاز کار، در طلب صادق باشد، خداوند عزوجل به او هدایت ارزانی داشته و قلبش را استوار میگرداند. البته این درسی است بلیغ برای کسانی که میخواهند به اسلام درآیند و به آنها میآموزد که قبل از هرچیز باید با خدای خویش صادق باشند.
﴿هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ لَّوۡلَا يَأۡتُونَ عَلَيۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَيِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا١٥﴾ [الكهف: 15].
اصحاب کهف افزودند: «این قوم ما بجز خداوند معبودانی اختیار کردهاند، چرا بر حقانیت آنها برهانی آشکار نمیآورند؟» یعنی: چرا بر خدا بودن آنها دلیلی روشن که قابل تمسک باشد، نمیآورند؟ «پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد» و بپندارد که او در عبادت شریکی دارد؟ یعنی: هیچ کس از چنین کسی ستمکارتر نیست.
این نیز درسی است بلیغ برای دعوتگران که اسلام انسان، باید با کفر وی بهطاغوت و طاغوتیان همراه باشد.
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَيُهَيِّئۡ لَكُم مِّنۡ أَمۡرِكُم مِّرۡفَقٗا١٦﴾ [الكهف: 16].
آنگاه برخی از آن جوانان برخی دیگر را مخاطب قرار داده گفتند: «و ای یاران! چون از آنها کناره گرفتید» یعنی: چون از پرستشگران بتان بریدید «و کنارهگرفتید از آنچه جز خدا میپرستند» یعنی: از پرستش بتانشان نیز کناره گرفتید «پس بهسوی غار جای گیرید» یعنی: چون از آنان به کنارهگیری اعتقادی کناره گرفتید پس همینگونه به کنارگرفتن جسمانی نیز از آنان کناره گیرید؛ با پناه بردن بهسویغار و مأوی گزیدن در آن.
این آیه دلالت میکند بر اینکه: بریدن حسی و بدنی از اهل کفر نیز همچون بریدن از آنان با روح و اندیشه، اهمیت دارد.
«تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند» یعنی: تا حق تعالی رحمت خویش را بر شما توسعه داده و شما را از دید قومتان پنهان بدارد، یا بر شما از رزق خویش بگستراند «و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد» یعنی: شما را درعزم مقاومت علیه شرک و کفر که در صدد سازماندهی آن هستید، پایدار گرداند وچنان کارتان را رونق بخشد که از آن بهرهمند شوید.
این آیه دلالت میکند بر اینکه اصحاب کهف در حال و مقال و رفتار، به پروردگار خود عارف شده بودند و از کمال معرفتشان بود که دانستند؛ چون از قوم خویش به غار پناه برند، عطا و بخشش الهی در قبال آن حتمی خواهد بود.
﴿۞وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَهُمۡ فِي فَجۡوَةٖ مِّنۡهُۚ ذَٰلِكَ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِۗ مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيّٗا مُّرۡشِدٗا١٧﴾ [الكهف: 17].
«و آفتاب را میبینی که چون برمیآید، از غارشان به سمت راست میل میکند» وشعاع آن بر ایشان برنمیتابد تا اذیتشان کند «و چون غروب کند از آنان به جانب چپ» غار «تجاوز میکند» و باز هم مستقیما بر آنان نمیتابد. یعنی آفتاب در هر دو سوی روز ـ چه قبل از زوال و چه بعد از آن ـ به دو جانب راست و چپ متمایل شده دامن برمیچیند و مستقیما بر غار نمیتابد «در حالی که آنان در گشادگی غار قراردارند» یعنی: آنان در جایی فراخ و با گستره از غار قرار گرفتهاند که از آزار تابش مستقیم آفتاب مصونند و در تمام مدت روز در سایه قرار داشتند لذاخورشید نه در هنگام طلوع و نه در وقت غروب برآنان نمیتابید. بهقولی دیگرمعنی این است: در آن غار بهسوی شمال گشاده بود پس چون خورشید طلوع میکرد، آفتاب از دست راست غار بر آن میتابید و چون غروب میکرد، ازدست چپ غار پس از آنجا که آنها در میانه غار قرار داشتند، آفتاب مستقیما برآنان نمیتابید لذا در عین حال که غار در معرض نور خورشید و تهویه مناسب قرار داشت، ایشان از گزند شعاع خورشید در امان بودند «این از نشانههای خداست» که ایشان را در محلی امن و جایگاهی راحتبخش قرارداد و بدنهایشان را از تلفشدن حفظ کرد، از آنجا که ایشان را به غاری راهنمایی کرد که خورشید و هوا هر دو در آن نفوذ و جریان داشت تا بدنهایشان آسیبی نبیند ـ چنانکه ابنکثیر گفته است. و این خود دلیلی بر قدرت بیکران حق تعالی است «خدا هر که را هدایت کند پس همو راه یافته است و هرکه را گمراه کند پس هرگز برای او ولی مرشدی نخواهی یافت» ولی مرشد: یعنی کارساز و یار و راهبر. پس خدایا! از تو میخواهیم که ما را از اولیای مرشد خویش قرار دهی.
﴿وَتَحۡسَبُهُمۡ أَيۡقَاظٗا وَهُمۡ رُقُودٞۚ وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِۖ وَكَلۡبُهُم بَٰسِطٞ ذِرَاعَيۡهِ بِٱلۡوَصِيدِۚ لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَيۡهِمۡ لَوَلَّيۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا١٨﴾ [الكهف: 18].
«و میپنداری» ای بیننده! اگر اصحاب کهف را ببینی «که ایشان بیدارند، درحالی که خفتهاند» به قولی: درحالیکه ایشان خواب بودند، چشمهایشان باز بود. به قولی دیگر معنی این است: ایشان را به خاطر بسیار پهلو گردانیدنشان بیدار میپنداری چنانکه میفرماید: «و آنان را به جانب راست و جانب چپ میگردانیم» در هنگام خوابشان؛ تا زمین اجسادشان را نفرساید و به تحلیل نبرد. شایان ذکر است که حکمت این پهلو گردانیدن در طب جدید شناخته شده زیرا علم جدید به این حقیقت دست یافته که اگر انسان ماههای متوالی بهطور بیحرکت بر یک حال باقی بماند، میمیرد چرا که املاح بدنش در پهلویی که رو به زمین است تراکم پیدا میکند «و سگشان بر آستانه غار دو دست خود را گشاده بود» وصید: درگاه غار یا آستانه در است. ابنجریج میگوید: سگشان در بیرون در چمباتمه زده بود، گویی از آنان پاسبانی میکرد. دلیل اینکه او در خارج در چمباتمه زده بود نه در درون غار؛ این است که فرشتگان به خانهای که سگ در آن باشد وارد نمیشوند بنابراین، راه ورود فرشتگان به غار نیز باز بود.
ابنکثیر میگوید: «برکت اصحاب کهف شامل سگشان نیز شد و او نیز همانند آنان در این حالت به خواب رفت. و این است فایده محبت نیکان، چرا که آن سگ نیز دارای شأن و مقامی شد، بهطوریکه حکایت آن در قرآن جاودانه گشت». آری!
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت، مردم شد
در حدیث شریف به روایت انس بن مالک رضی الله عنه آمده است که فرمود: «در اثنایی که من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مسجد خارج میشدیم، در آستانه در با مردی روبرو شدیم، آن مرد پرسید: یا رسولالله! قیامت چه وقت است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه چیز برای آن آماده کردهای؟ انس رضی الله عنه میگوید: گویی مرد فروماند پس درنگی کرد و آنگاه گفت: یا رسولالله! برای آن نه نماز بسیاری را آماده کردهام، نه روزه و نه صدقه بسیاری را ولی من خدا و رسول وی را دوست میدارم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پس تو با همان کسانی هستی که دوستشان داشتهای».
«اگر بر آنان مینگریستی، البته گریزان روی از آنها برمیتافتی و از مشاهده آنها آکنده از ترس میشدی» چنان ترس و هراسی که سینه را پر میکند. بهقولی: سبب هراس از اصحاب کهف، هیبتی بود که خداوند عزوجل بر آنان افگنده بود. بهقولی دیگر: اصحاب کهف بدان جهت هراسناک شده بودند که موها و ناخنهایشان بلند شده بود.
﴿وَكَذَٰلِكَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِيَتَسَآءَلُواْ بَيۡنَهُمۡۚ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ كَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۚ قَالُواْ رَبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثۡتُمۡ فَٱبۡعَثُوٓاْ أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمۡ هَٰذِهِۦٓ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ فَلۡيَنظُرۡ أَيُّهَآ أَزۡكَىٰ طَعَامٗا فَلۡيَأۡتِكُم بِرِزۡقٖ مِّنۡهُ وَلۡيَتَلَطَّفۡ وَلَا يُشۡعِرَنَّ بِكُمۡ أَحَدًا١٩﴾ [الكهف: 19].
«و اینگونه آنان را برانگیختیم» یعنی: بعد از آن خواب طولانی بیدارشان ساختیم «تا میان خود از یکدیگر سؤال کنند» در باره مدت درنگشان در غار ودر نتیجه به قدرت عظیم ما پی ببرند و این رخداد بر یقینشان بیفزاید «گویندهای ازآنان گفت: چقدر درنگ کردهاید؟» یعنی: در خواب؟ این سؤال بدان جهت در ذهنشان خطور کرد که خود را در غیر حالتی دیدند که قبل از خواب از خویشتن بهیاد داشتند «گفتند: یک روز یا پارهای از روز را درنگ کردهایم» مفسران میگویند: آنان صبحگاه به غار وارد شده بودند و خدای عزوجل در آخر روز از خواب بیدارشان کرد پس این سخنشان برمبنای غالب گمان بود زیرا کسی که در خواب بهسر میبرد، مدت درنگ خویش در حال خواب را نمیتواند بسنجد، از این روی آنان علم این کار را نهایتا به خدای سبحان موکول کرده و «گفتند: پروردگار شما به مقدار درنگ کردنتان داناتر است» یعنی: شما مدت ماندنتان در غار را نمیدانید بلکهآن را فقط خدای سبحان میداند و بس «پس یکی را از میان خود با این ورق خود» ورق: نقره مسکوک یا غیر مسکوک است «به شهر بفرستید» بهقول «واحدی»، آن شهر، شهر «افسوس» بود که ایشان قبلا ساکن آن بودند و امروزهبه آن «طرسوس» میگویند «پس باید تأمل کند که کدام یک پاکیزهتر است» یعنی: آن رفیق ما که به شهر میرود، باید بنگرد که کدام یک از غذافروشان شهر، غذایی پاکیزهتر و دست پختی حلال تر دارد. بهقولی: مراد این است که باید بنگرد؛ کدام یک از آنان ذبحی پاکتر دارد زیرا غالب مردم آن شهر در زمانی که ایشان به غار پناه برده بودند، کافر بودند و برای بتان قربانی ذبح میکردند «پس، از آن» غذای پاک «برایتان خوراکی بیاورد و باید تلطف کند» یعنی: باید در رفتوآمد خود بسیار دقت و احتیاط کرده و زیرکی به خرج دهد تا شناخته نشود. یا در معامله دقت کند تا فریب داده نشود «و هیچ کس را از حال شما آگاه نگرداند» یعنی: چنان عمل نکند که احدی محل اختفای شما را بداند.
﴿إِنَّهُمۡ إِن يَظۡهَرُواْ عَلَيۡكُمۡ يَرۡجُمُوكُمۡ أَوۡ يُعِيدُوكُمۡ فِي مِلَّتِهِمۡ وَلَن تُفۡلِحُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا٢٠﴾ [الكهف: 20].
«چراکه اگر آنان بر شما قدرت یابند» یعنی: اگر از شما آگاه شوند و جای شما را بدانند و بر شما دست یابند «شما را سنگسار میکنند» و بهقتل میرسانند «یا شما رابه کیش خود باز میگردانند» همان کیش و آیینی که ـ قبل از هدایتتان ـ بر آن قرار داشتید «و در آن صورت» یعنی: در صورت بازگشت به دین باطل آنان «هرگز رستگار نخواهید شد» نه در دنیا و نه در آخرت.
﴿وَكَذَٰلِكَ أَعۡثَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ لِيَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ لَا رَيۡبَ فِيهَآ إِذۡ يَتَنَٰزَعُونَ بَيۡنَهُمۡ أَمۡرَهُمۡۖ فَقَالُواْ ٱبۡنُواْ عَلَيۡهِم بُنۡيَٰنٗاۖ رَّبُّهُمۡ أَعۡلَمُ بِهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِينَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا٢١﴾ [الكهف: 21].
«و بدین گونه» مردم آن سرزمین را «بر حالشان آگاه ساختیم» یعنی: چنانکه آنان را به خواب فروبرده و از خواب برانگیختیم، مردم را نیز از حالشان آگاه ساختیم «تا بدانند که وعده خداوند» به برانگیختن بعد از مرگ «راست است» زیراحال ایشان در به خواب بردن طولانی و سپس بیدار ساختنشان، همانند حال کسی است که میمیرد آنگاه برانگیخته میشود «و» تا بدانند که «در قیامت هیچ شبههای نیست» پس ذاتی که بر فرو بردنشان در خواب به مدت صدها سال وباقی گذاشتنشان بر آن حال بدون غذا و خوراکیای توانا باشد، قطعا بر زنده کردن مردگان نیز تواناست. به قولی: پادشاه آن عصر از کسانی بود که منکر رستاخیز بودند پس خدای عزوجل این معجزه را به وی نمایاند.
استاد سید ابوالحسن ندوی رحمه الله ترجیحا بر آن است که این رویداد در عهد «هاردین» امپراطور رومانی (138 ـ 117م) اتفاق افتاد زیرا در این دوران، دین نصرانیت در آن منطقه رونق یافته بود و پادشاهان آن به این دین ایمان آورده بودند.
نقل است که: سبب آگاهی مردم از حالشان این بود که چون رفیقشان با پول نقرهای که از ضرب دوره دقلدیانوس بود، جهت تهیه خوراک به بازار رفت و آن سکه را به بازاریان نشان داد، آنها او را به این متهم کردند که گنجی یافته است ودرحالیکه او از این طرز رفتارشان و نیز از تغییراتی که در وضع شهر میدید، سخت بهتزده شده بود، او را به اتهامیافتن گنج نزد پادشاه بردند و او داستان را به آنان باز گفت، پادشاه با درباریانش بهسوی غار به راه افتادند تا با او به غار رسیدند.
دنباله ماجرا را قرآن این گونه حکایت میکند: «هنگامیکه» آنان «میان خود در کارشان با یکدیگر نزاع میکردند» زیرا هنگامیکه پادشاه و همراهانش از حالشان آگاه شدند و ایشان را بر آن حال، زنده دیدند خدای عزوجل روح آن جوانان را قبض کرد و ایشان را بهسوی خود فراخواند آنگاه میان گروهی که خداوند عزوجل آنها را از راز کار جوانان و این نشانه عظیم آگاه کرد تا به عقیده بعث بعد از مرگ باور پیدا کنند، در این امر که با غار آن جوانان چه بکنند، اختلاف پیدا شد «پس گفتند» عدهای از آنان بعد از آنکه خداوند متعال اصحاب کهف را میراند «برروی آنها ساختمانی بنا کنید» بعنی: در غارشان را ببندید و ایشان را بهحال خود واگذارید و بر در غار ساختمانی بهعنوان یادمانشان بسازید. گویند: گروهی که این پیشنهاد را دادند، از کفار آن قوم بودند «پروردگارشان به حال آنان داناتر است» نسبت به این گروهی که در باره ایشان نزاع میکنند که آنها که بودند، چه بودند و چه مدت در غار درنگ کردند. این جمله معترضهای در میان آیهاست. «سر انجام کسانی که بر کارشان غلبه یافتند، گفتند» یعنی: سرانجام صاحبان قدرت و نفوذ که بر تصمیمگیری در باره آنان مسلط بودند، گفتند: «حتما بر غار آنان مسجدی بنا میکنیم» نقل است که این گروه صاحب نفوذ، مسلمانانشان بودند که پادشاه نیز از ایشان بود و رأیشان غالب شد. بناکردن مسجد نیز بر اینحقیقت اشعار دارد که آنان مسلمان بودند.
باید دانست: کسانی از پیشینیان که بر سر قبرها مسجد و معبد بنا کردهاند، در سنت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مورد نکوهش قرار گرفتهاند پس از احادیث وارده در این باب چنین دانسته میشود که اینکار از بدعتهایی بوده که بعد از گذشت زمان طولانی، در دین نصرانیت پدید آمده است لذا در شرع انور ما بناکردن مسجد برسر مزارات، نماز خواندن در مزارات و ساختمانسازی در آنها جایز نیست.
﴿سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ وَيَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِۖ وَيَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ كَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾ [الكهف: 22].
«به زودی خواهند گفت» جمعی از مردم: «اصحاب کهف سه تن بودند و چهارمین آنها سگشان بود» گروهی که میگفتند: اصحاب کهف، سه یا پنج یا هفت تن بودند، از اهل کتاب و از مسلمانانی بودند که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره تعدادشان با یک دیگر اختلاف داشتند «و میگویند» یعنی: بعضی دیگر «پنج تنبودند و ششمین آنها سگشان بود، رجم به غیب میکنند» رجم بالغیب: یعنی تیر درتاریکی انداختن و از روی حدس و گمان یا بی داشتن یقین و دانش سخن گفتن «ومیگویند» جمعی دیگر «آنها هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود» گویی سخن این فرقه به صواب نزدیکتر است، به دلالت اینکه خداوند عزوجل آنها را در سلک راجمین به غیب نیاورد «بگو: پروردگارم به شماره آنها داناتر است» ایگروههای اختلاف کننده در این امر. این جمله ارشادی است بر این امر که در چنینمقام و موقعیتی بهتر این است که علم این امور به خدای عزوجل برگردانده شود ودر باره آن سخن گفته نشود پس نیازی نیست که ما در تعداد اصحاب کهف ژرفنگری کنیم «نمیداند آنان را» یعنی: نمیداند حقیقت وجودشان را، چه رسد به شمار آنان را «جز اندکی» از مردم. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «من از همان اندک هستم و شمار آنان را میدانم، آنها هفت تن بودند». «پس درباره آنان مراء نکن» مراء: در لغت به معنی جدال و بگومگوست زیرا بر جدال و مشاجره در این امر، فایدهای مترتب نیست «جز به صورت سرسری» یعنی: جز جدالی سطحی وبی تعمق و آن فقط حکایت کردن چیزی است که خداوند متعال به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرده است و بس «و در باب آنها از هیچ کس از آنان» یعنی: از اهل کتاب یا غیرشان «سؤال نکن» زیرا آنچه که خداوند عزوجل خود در این باب بر تو حکایت کرده، تو را از سؤالکردن از کسانی که از این داستان آگاهی درستی ندارند، بینیاز میکند.
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا٢٤﴾ [الكهف: 23-24].
«و هرگز در مورد هیچ چیزی مگو که فردا آن را انجام میدهم مگر مقرون به ذکر مشیت خداوند».
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: هنگامی که یهود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد اصحاب کهف سؤال کردند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به آنها گفتند: «فردا به شماپاسخ میدهم» و ان شاءالله نگفتند پس وحی مدتی از ایشان باز داشته شد تا بدانجاکه این تأخیر وحی بر ایشان سخت دشوار آمد آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سلیمانبنداوود علیهماالسلام گفت: امشب بر هفتاد زن گردش میکنم (مقاربت میکنم) و بعدا هر یک از آنها پسری میزاید که در راه خدا عزوجل میجنگد. در این اثنا کسی به وی گفت: بگو انشاءالله. اما سلیمان علیه السلام انشاءالله نگفت. پس چون آن شب بر زنانش گردش (مقاربت) کرد، فقط یکی از آنان نصف انسانی [نوزاد ناقص] را به دنیا آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: سوگند به ذاتی که جانم در ید اوست، اگر سلیمان علیه السلام انشاءالله میگفت، حانث نمیشد و به سبب گفتن آن، به نیاز خویش دست مییافت».
«و پروردگار خود را یادکن» با استغفار، تهلیل و تسبیح «چون فراموش کردی» یعنی: چون فراموش کردی که انشاءالله بگویی، سپس به یادآوردی که انشاءالله نگفتهای پس همان دم که به یاد آوردی، انشاءالله بگوی.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «حتی اگر کسی بعد از یک سال به یادآورد که در امری از امور انشاءالله نگفته است، باید همان لحظه ان شاءالله بگوید». مراد ابنعباس رضی الله عنه این است که: باید سنت «استثنا» را بهجای آورد نه اینکه گفتن انشاءالله بعد از گذشت آن همه مدت، در احکام فقهی اثری داشته و مثلا ساقط کننده کفاره یا برطرفکننده حنث (سوگندشکنی) باشد. «و» هرگاه چیزی را فراموش کردی «بگو: توقع است که پروردگارم مرا به راهی که از حیث رشد نزدیکتر از این است، هدایت کند» یعنی: امیدوارم که پروردگارم بهجای این چیز فراموش شده، مرا به چیز دیگری که خیر یا نفع بیشتر داشته و به صواب نزدیکتر باشد، هدایت کند. یا امیدوارم که پروردگارم از آیات و دلالات نبوت چنان مواهبی بهمن عطا کند که از داستان اصحاب کهف هم به رشد و هدایت نزدیکتر ودلالتکنندهتر باشد. و چنان هم شد زیرا خداوند عزوجل داستانهای زیادی از انبیای گذشته را بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرد و ایشان را از امور غیبی زیادی که تا قیام قیامت روی خواهد داد، آگاه گردانید.
﴿وَلَبِثُواْ فِي كَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِينَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا٢٥﴾ [الكهف: 25].
«و در غارشان سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند» یعنی: اصحاب کهف سیصدونه سال قمری در غار خود به حال خواب بهسر بردند.
﴿قُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثُواْۖ لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا٢٦﴾ [الكهف: 26].
«بگو: خدا به مدتی که درنگ کردند، داناتر است» ابنعطیه میگوید: «مراد؛ مدت بعد از آگاهی بر احوالشان تا زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، یا زمان بیدارشدنشان تا هنگام مرگشان است». اما زجاج میگوید: «مراد؛ مدت درنگ کردنشان در غاراست که 300 سال شمسی و 309 سال قمری بود زیرا هر سیصد سال شمسی، سیصدونه سال قمری میشود، چون تفاوت میان هر صد سال قمری با صد سال شمسی، سه سال است و به همین جهت هم پروردگار عزوجل فرمود: سیصد سال درنگ کردند و نه سال هم بر آن افزودند». «علم غیب آسمانها و زمین فقط به او اختصاص دارد» یعنی: علم اموری که از احوال آسمانها و زمین مخفی و غایب مانده است، فقط مخصوص به حق تعالی است و هیچ کس دیگر را بر این امور علمی نیست «چه بینا و شنواست» یعنی: علم او بر همه امور غیبی ـ اعم ازشنیدنیها و دیدنیها ـ بسی شگفتآور است زیرا در پیشگاه علم حق تعالی غایب و حاضر، پنهان و آشکار و کوچک و بزرگ همه برابرند و هیچ تفاوتی با هم ندارند «برای آنان جز او هیچ یاوری نیست» ضمیر «هم: برای آنان» به همه اهالی آسمانها و زمین بر میگردد «و هیچ کس را در حکم خود شریک نمیگیرد» حق تعالیبه هر چه اراده کند، حکم کرده و آن را به منصه ظهور میرساند و هیچ کس را در این امر با خود دخیل نمیسازد تا از او در کار خویش مشورت یا فرمان طلب کند زیرا آفرینش و امر همه از آن حق تعالی است و او از شریک، وزیر، یاور و مشاور بینیاز است.
﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا٢٧﴾ [الكهف: 27].
«و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است، تلاوت کن» به تلاوت عبادت، تدبر، عمل و تبلیغ. به این ترتیب خدای سبحان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را امر کرد که بر تلاوت عاملانه، عابدانه و مدبرانه قرآن مواظبت کنند «کلمات او را هیچتغییر دهندهای نیست» یعنی: آنچه که حق تعالی از آن خبر داده و بدان امر کرده، هیچ کس قادر به تبدیل آن نیست و هیچ کس نمیتواند حکم کلماتش را تغییر دهد «و جز او هرگز هیچ پشت و پناهی نیابی» ملتحد: پناهگاه است. یعنی: اگر قرآن رانخوانی، به احکام آن عمل نکنی و از آن پیروی ننمایی، هرگز مکان و مرجعی را نخواهی یافت که بدان پناه بری تا تو را از عذاب خداوند عزوجل نگه دارد.
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا٢٨﴾ [الكهف: 28].
«و با کسانیکه پروردگار خود را به صبح و شام یاد میکنند» با استمرار بر نیایش ودعا در تمام اوقات، یا در دو طرف روز «شکیبایی پیشه کن» خدای سبحان به حبیبش دستور میدهد که خود را با گروه فقرای مؤمنان هماوا، همراه، پایدار ومقید گرداند «خشنودی او را میخواهند» یعنی: ایشان گروهی هستند که از عبادت و دعایشان فقط خواهان خشنودی حق تعالی هستند «و باید که چشمانت از آنان درنگذرد» یعنی: از آن فقرای مؤمن چشم برمگیر تا به غیرشان از صاحبان شوکت و زینت مشغول گردی. بهقولی معنی این است: چشمانت ایشان را حقیر ننگرند «که آرایش زندگی دنیا» یعنی: همنشینی با اهل شرف و سرمایه، یا زینت و تجمل دنیا «را بخواهی و از آن کس که دلش را از یاد خود غافل ساختهایم» با مهر کوبیدن برآن «فرمان مبر» همانند این گروهی که به دنیا مشغول بودند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا فقرا را از مجلس خویش دور گرداند «و» بدان که اینان همان کسانی هستند که «از هوی و هوس خود پیروی کرده» و آن را بر حق ترجیح دادهاند وبنابراین، شرک را بر توحید برگزیدهاند «و اساس کارش بر از حد گذشتن است» فرطا: از تفریط است، تفریط عبارت است از: ضایع کردن حق خدا عزوجل وکوتاهی در امر وی به سبب جهالت.
سلمان فارسی رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مؤلفهالقلوب ـ عیینهبن حصن و اقرعبن حابس و منسوبانشان ـ نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گفتند: یا رسولالله! حقیقت این است که اگر شما در صدر مجلس بنشینید و این گروه و بوی بد جبههایشان را از ما دور سازید ـ منظورشان سلمان، ابوذر، عبدالله بنمسعود و فقرای مسلمان y بودند که جبههایی پشمینهای بر تن داشتند وجز این دیگر لباسی بر تنشان نبود ـ ما در مجلس شما مینشینیم و از شما احکام و مواعظ را میگیریم؛ همان بود که آیه: ﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ﴾ [الكهف: 27] تا ﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا﴾ [الكهف: 29] نازل شد و این اشراف پیشگان بزرگ منش را به دوزخ تهدید نمود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیدرنگ بعد از نزول این آیه برخاستند و به جست و جوی این گروه از فقرای مسلمان پرداختند تا ایشان را در آخر مسجد مشغول ذکرخدا عزوجل یافتند پس فرمودند: «ستایش بر خدایی که مرا نمیراند تا آنکه مرا بهحبس کردن نفسم با مردانی از امتم فرمان داد. ای فقرای مسلمان! زندگی و مرگ من با شماست».
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا٢٩﴾ [الكهف: 29].
«و بگو» به این گروه غافل استکبارپیشه «حق از سوی پروردگارتان رسیده است» نه از سوی غیر وی تا در آن تبدیل و تغییری ممکن باشد. یعنی: من این دین حق را از نزد خود برای شما نیاوردهام بلکه آن را فقط ازسوی الله عزوجل آوردهام «پس هرکه بخواهد ایمان آورد» لفظ، لفظ مشیئت است و مراد از آن امر میباشد «و هرکه بخواهد کافر شود» لفظ، لفظ مشیئت است و مراد از آن خبر دادن میباشد. یعنی مادامی که حق همین است پس کسیکه کافر و گمراه میشود، جز بر خود ستم نمیکند و جز به زیان خود گمراه نمیشود «بیگمان ما برای ستمگران» یعنی: برای کسانی که کفر به خدای عزوجل و انکار پیامبرانش را انتخاب کردهاند «آتشی» بزرگ را «آماده کردهایم که سراپردههایش آنان را در برمیگیرد» سرادق: خانه ساخته شده از قماش است. پس آیهکریمه آتشی را که به آنان احاطه میکند، به سراپردهای تشبیه کرده که بر هرکه در درون آن است، احاطه میکند و او را دربر میگیرد «و اگر فریاد کنند» و فریادرسی جویند تا ازگرمای آتش نجاتشان دهد «به نوشانیدن آبی مانند فلز گداخته به داد آنان رسیده شود» مهل: هر چیزی است که به آتش گداخته شود از معادن زمین؛ مانند آهن، مس و سرب. بهقولی: مهل، رسوب روغن است «که چهرهها را بریان میکند» بهسبب داغی خویش «وه! چه بد آشامیدنیای است» این نوشابه آنان «و چه بد آرامگاهی است» این دوزخی که آنان برای راحتی خود آن را دربر گرفته و در آنبه استراحت میپردازند!! تعبیر «آرامگاه» برای دوزخ، از باب تهکم و استهزای آنهاست.
این آیه بیدار باشی است به کسانی که مناصب، مقامات و هوی نفس، مانند خوراکیها، نوشابهها و غیر آن از برخورداریها را بر طاعت خداوند متعال ترجیح میدهند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا٣٠ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُ يُحَلَّوۡنَ فِيهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَيَلۡبَسُونَ ثِيَابًا خُضۡرٗا مِّن سُندُسٖ وَإِسۡتَبۡرَقٖ مُّتَّكِِٔينَ فِيهَا عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِۚ نِعۡمَ ٱلثَّوَابُ وَحَسُنَتۡ مُرۡتَفَقٗا٣١﴾ [الكهف: 30-31].
بعد از آنکه حق تعالی حال بدبختان سیهروز را ذکر کرد، در اینجا حال نیکبختان را بیان کرده و میفرماید: «بیگمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» بدانند که «یقینا ما پاداش کسی را که نیکوکاری کرده است، ضایع نمیکنیم» در آخرت. «آنانند که بهشتهای عدن به ایشان اختصاص دارد» عدن: اقامت همیشگی است، یعنی: ایشان علیالدوام در آن بهشتها ماندگارند «از فرودستشان» یعنی: از زیر غرفهها و از زیر درختان آن بوستانها «جویبارها جاریاست، در آنجا با دستبندهایی از طلا آراسته میشوند» سوار: زینتی است که بر بازو نهاده میشود و این زینت شاهان و زنان در دنیاست که در بهشت مردان نیز به آن آراسته میشوند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «زیور مؤمن در بهشت تا جایی میرسد که آب وضو بهآن میرسد». «و جامههای سبز از سندس و استبرق میپوشند» سندس: ابریشم نازک و استبرق: ابریشم ستبر است که آن را دیبا مینامند. رنگ سبز را مخصوص ساخت زیرا این رنگ با چشم سازگار است و نیکوترین رنگهاست. چنانکه علم «الوان» جدیدا به خصوصیات بسیار اعجاب انگیز این رنگ پی برده است «درآنجا بر تختها تکیه میزنند» تختهایی که بر آنها پردهها و تشکها قرار دارد، یا در آنجا سریرهایی نرم و راحت قراردارد که خانه و حجله عروس را به آن میآرایند «نیک پاداشی است» این پاداشی که خداوند عزوجل به آنها داده است «ونیکو تکیهگاهی است» این متکاها و سریرها.
﴿۞وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلٗا رَّجُلَيۡنِ جَعَلۡنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيۡنِ مِنۡ أَعۡنَٰبٖ وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُمَا زَرۡعٗا٣٢﴾ [الكهف: 32].
«و برای آنان مثلی بزن دو مرد را» یعنی: برای کسانیکه به دنیا و آرایشهای آن فخر میکنند و از همنشینی با فقرا احساس حقارت مینمایند، آن دو مرد را مثل بزن که یکی از آنها مؤمن و دیگری کافر بود؛ «که به یکی از آنها» که کافر بود «دوباغ از درختان انگور» متنوع و گوناگون «دادیم و پیرامون آن دو باغ را با درختان خرما پوشاندیم» یعنی: بر گرداگرد آن دو باغ از تمام جوانب درختان خرما را رویاندیم «و میان آن دو» باغ «کشتزاری قرار دادیم» که بر رونق و بهجت و غنای آن میافزود. به قولی: آن دو مرد، دو برادر از بنیاسرائیل بودند. به قولی دیگر: آنها دو برادر از مردم مکه و از قبیله بنی مخزوم بودند؛ یکی به نام اسود که کافر بود ودیگری به نام ابیسلمه که مؤمن بود.
﴿كِلۡتَا ٱلۡجَنَّتَيۡنِ ءَاتَتۡ أُكُلَهَا وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَيۡٔٗاۚ وَفَجَّرۡنَا خِلَٰلَهُمَا نَهَرٗا٣٣﴾ [الكهف: 33].
«هر یک از این دو باغ اکل خود را داد» اکلها: یعنی محصول و ثمر وباروبر خود را «و از محصول هیچ کم نکرد» برخلاف آنچه که عادتا در سایر باغها مشاهده میشود زیرا باغها غالبا یک سال میوه بسیار و سال دیگر میوه کم میدهند «و میانآن دو جویباری روان کرده بودیم» تا دائما و بی انقطاع آن دو باغ را آبیاری کند.
﴿وَكَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ فَقَالَ لِصَٰحِبِهِۦ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا٣٤﴾ [الكهف: 34].
«و برای او» یعنی: برای صاحب آن دو باغ «میوه فراوان بود» یعنی: صاحب آن دو باغ بجز میوههای انگور و خرما، صاحب بهرههای دیگر از زر و سیم و سایر انواع میوهها نیز بود. بهقولی: مراد از ثمر در اینجا مال و ثروت از طلا و نقره است «پس به رفیقش» یعنی: به برادر مؤمنش «گفت درحالیکه با او گفتوگو میکرد» یعنی: در حالی که با او جدال لفظی داشت و بر او فخر میفروخت؛ «مناز تو در مال بیش و به اعتبار حشم نیرومندترم» یعنی: من نسبت به تو در تحقق خواستههایم نیرومندتر و موفقترم زیرا من خدم و حشم بسیاری را به خدمت میگیرم. بدینسان بود که مال و ثروتش او را ـ همانند هر سرمایهدار مغرور دیگری ـ به کبر و غرور کشانیده بود. گفتنی است که فخر ورزیدن به سرمایه، غرهشدن به دنیا و برتریمنشی بر دیگران با تکیه بر ثروت و پول، حال و وضعدائمی توانگران است؛ مگر کسانیکه خدای عزوجل برآنان رحم کرده باشد ـ پناه بر خداوند عزوجل از چنین حالی.
﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا٣٥﴾ [الكهف: 35].
«و داخل باغش شد» مفسران میگویند: آن شخص مغرور و متکبر با این هدف که ثروت و مکنت خود را به رخ برادر مسلمان خود بکشد، دست وی را گرفت واو را به باغ خویش برد، او را در آن میگردانید و عجایب و زیباییهای آن را بهوی نشان میداد «درحالیکه او به خود ستمکار بود» با کفر و عجب و خودنگری خویش «گفت» آن کافر از فرط غفلت، طول أمل، قلت عقل و ضعف یقین «گمان نمیکنم که هرگز این» باغ «نابود شود».
﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا٣٦﴾ [الكهف: 36].
«و گمان نمیکنم که قیامت برپا شود» به این ترتیب، او منکر رستاخیز گشته وبرادرش را از کفر خود به فنای دنیا و برپایی قیامت خبر داد «و اگر هم بهسوی پروردگارم بازگردانده شوم، قطعا بهتر از این را در بازگشت خواهم یافت» او پنداشتکه اگر هم بهفرض و تقدیر ـ چنانکه رفیقش عقیده دارد ـ بهسوی پروردگار متعال باز گردانده شود، پروردگار به او در آخرت بهتر از این باغ را خواهد داد. البته او این سخن را از روی قیاس غایب بر حاضر گفت، یعنی: چون در دنیا غنی وثروتمند و مورد اکرام و اعزاز خداوند متعال هستم پس در آخرت نیز اینچنین خواهم بود. شکی نیست که اینگونه برداشت و تحلیل نمایانگر به هم ریختن معیارها و ضوابط در ذهن و نهاد او و ناشی از فرط غرور و بدمستیای بود که بر اثر ثروتمندی بر وی چیره شده بود و این خود استدراجی برایش از جانب خدای سبحان بود.
﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا٣٧﴾ [الكهف: 37].
«گفت به او رفیق» مؤمن «او در حالی که با او گفتوگو میکرد: آیا به آن کسی که تورا از خاک آفرید، کافر شدی» از آنجا که پدرت آدم علیه السلام را از خاک آفرید و او اصل و سرمنشأ توست «سپس از نطفه آفرید» که عبارت است از آب منی «آنگاه تو را در هیأت مردی در آورد؟» تو را انسانی نرینه گردانیده و اعضای وجودت را به اعتدال و برابری تمام آراست و وجودت را به پایه اکمال رسانید؟ آیا به این بزرگ آفریدگار خویش کافر شدی؟.
این آیه تلویحا به برانگیختن بعد از مرگ اشاره دارد زیرا ذاتی که بر آفرینش ابتدایی قادر باشد، یقینا بر احیای مجدد آن آفریده نیز تواناست.
﴿لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا٣٨﴾ [الكهف: 38].
سپس برادر مؤمن وی افزود: «لیکن من» اعتقاد دارم که «اوست خدا، پروردگار من» یعنی: من برخلاف تو ولی نعمت خویش را خوب میشناسم و بهخدایی او معترفم «و هیچ کس را با پروردگار خود شریک نمیسازم» چنانکه توشریک گردانیدی.
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَكَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنكَ مَالٗا وَوَلَدٗا٣٩ فَعَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يُؤۡتِيَنِ خَيۡرٗا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرۡسِلَ عَلَيۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَتُصۡبِحَ صَعِيدٗا زَلَقًا٤٠﴾ [الكهف: 39-40].
«و چون وارد باغت شدی، چرا نگفتی ماشاءالله» یعنی: چرا در هنگام وارد شدن به باغت نگفتی: «آنچه الله خواسته باشد، همان شدنی است». این سخن را برای آن گفت تا او را به اعتراف بر این حقیقت برانگیزد که آن باغ و هر چه در آن است، آفریده خداوند عزوجل و در گرو مشیت اوست؛ پس اگر بخواهد آن را باقی میگذارد و اگر بخواهد فانیاش میگرداند. و چرا نگفتی: «لاقوة الاباالله» یعنی: هیچ نیرویی جز به مشیت خداوند نیست.
این سخن را برای آن گفت تا او را بر اعتراف به عجز و ناتوانیاش برانگیزد و به وی بفهماند که توفیق وی در آبادانی آن باغ، فقط نتیجه یاری الله عزوجل بوده است نه بر اثر قوت و قدرت خود وی و هیچ کس بر آنچه که در دست وی از دارایی ونعمت قرار دارد، جز به یاری خدا عزوجل توانا و مسلط نمیشود و هیچ چیز جز بهمشیت الله عزوجل صورت تحقق به خود نمیگیرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابوموسی رضی الله عنه فرمودند: «آیا تو را بر گنجی از گنجهای بهشت راهنمایی نکنم؛ آن گنج لاحول ولا قوة الا بالله است». همچنین در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه آمده است: «خداوند بر بندهای هیچ نعمتی را ـ اعم از خانواده یا مال یا فرزند ـ ارزانی نمیدارد که او بر آن نعمت (ماشاءالله لا قوة إلا بالله) بگوید و در آن، آفتی ـ بجز مرگ ـ ببیند». یعنی: در آن هیچ آفتی روی نمیدهد، جز اینکه اجل موعود آن فرا رسیده باشد. از این جهت، برخی از سلف گفتهاند :«هر کس از حال، یا مال، یا فرزندانش خوشش آمد، باید بگوید: «ماشاءالله لا قوة إلا بالله».
آن گاه شخص مؤمن افزود: «اگر مرا از حیث مال و فرزند کمتر از خود میبینی» باکی نیست «پس چهبسا پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد» در دنیا یا در آخرت «و بر آن» باغت «آفتی از آسمان بفرستد» که آن را بر آن باغ مقدر نموده است. بهقولی؛ حسبان: عبارت است از صاعقه «تا به زمینی بیگیاه و لغزنده تبدیل گردد» یعنی: بر اثر آن آفت یا آن صاعقه، باغ توی کافر به زمینی بیگیاه تبدیل گردد که از خشکی و بیگیاهی پاها در آن بلغزد.
﴿أَوۡ يُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا فَلَن تَسۡتَطِيعَ لَهُۥ طَلَبٗا٤١﴾ [الكهف: 41].
«یا آب آن» باغت «فرورفته شود» در اعماق زمین «تا هرگز نتوانی آن را بهدست آوری» به هیچ نیرنگ و هیچ وسیلهای.
﴿وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِۦ فَأَصۡبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُشۡرِكۡ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا٤٢﴾ [الكهف: 42].
«و بر میوههای او احاطه کرده شد» یعنی: سرانجام، آفت آسمانی بر باغش زد ومیوههای باغش را نابود کرد و آنچه باید به او برسد، رسید «پس چنان شد کهدست بر دست میمالید» یعنی: از افسوس و اندوه و حسرت، دستهایش را برهم میزد «برآنچه در آن باغ خرج کرده بود» یعنی: بر اموالی که در آبادانی و ساماندهی آن باغ هزینه و صرف کرده بود «درحالیکه آن باغ بر داربستهای خود فروافتاده بود» یعنی: ستونهایی که تاکهای انگور را بر آن میافگنند، فروریخته بود یا دیوارها و سقفها و آبادیهای آن برروی همدیگر فرو ریخته بود «و» با اندوه و حسرت «میگفت: ای کاش با پروردگار خود هیچ کس را شریک نمیگرفتم» پس چون بر باد رفتن باغش را دید، آرزو کرد که کاش هیچ چیز را باخدای سبحان شریک نمیآورد تا باغش از نابودی به سلامت میماند. یا اینسخن را به قصد توبه از شرک گفت.
این وب تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد و فقط عقیده اهل سنت و جماعت را بیان میکند و هدفش فقط رضای الله جل جلاله میباشد